رمان عشق با چاشنی خطر پارت 50 - رمان دونی

 
_امشب از اون شَباس که فکر مرگ داره بازیم میده از اون شبا که نفسم بالا نمیاد از اون شبا که میخوام بمیرم از اون شبا که دلم یه بغل میخوادُ کسیو ندارم از اون شبا که خوابم نمیبره از اون شبا که آرزو میکنم صُبح نشه
عسل:آرام اینا چی بود که تو گفتی؟
_نمیدونم عسل نمیدونم من اونشب هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود انگار که کلی مشروب خورده بودم و مست مست بودم به خواطر همین هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود
بلند شدم و به عسل نگاه کردم
_به خدا دست خودم نبود
و اشکام ریخت
عسل:خیلوخب خیلوخب باور میکنم حالا ادامه بده
سرمو بالا گرفتم که اشکام نریزه و بعد زانوهامو کشیدم تو بغلم و سرمو گذاشتم روی پاهام و چشمامو بستم
_اشکی که با گفتن این حرفها برگشته بود سمتم چشماش ناراحت شد و یه غم خیلی بزرگ تو چشماش بود باورت میشه؟ اشکی که همیشه چشماش سر ریز از غرور بود حالا پر از غم بود انگار که اونم همچین چیزی رو تجربه کرده بود حتی صد برابر از من بدتر اما من نفهم بدون توجه به اون چشما بهش گفتم:میشه بغلم کنی؟
اشکی:نه
و خواست بره
که از رو تختم بلند شدم و دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم که خشکش زد و همونجوری وایساد و بعد از چند مین که انگار به خودش اومده بود دستامو از دور خودش باز کردو و برگشت سمتم خواست حرف بزنه که نگام افتاد به لباش و قبل از اینکه حرفی از بین لباش خارج بشه روی سر انگشت پاهام وایسادم و دستامو درو گردنش حلقه کردمو لبامو گذاشتم روی لباشو شروع کردم به بوسیدنش تا جایی که نفس کم اوردم و خودمو عقب کشیدم
عسل دوباره پرید وسط حرفم و با همون ذوق تو صداش گفت:اشکی هم همراهیت کرد
_نه
عسل:ایشششششششش
_وقتی خودمو کشیدم عقب اشکی داشت با یه اخم خیلی غلیظ بهم نگاه میکرد و من با دیدن اون اخم ها فقط یه چیز به ذهنم رسید که الان میره و دیگه پیشم نمیمونه نمیدونم که چرا اینقدر برام مهم بود که نره واقعا نمیدونم. بعد سریع بغلش کردم که نره، اشکی هم چیزی نمیگفت که من گفتم:میشه نری؟
و اشکی گفت:باشه
و تا وقتی که من خواب برم کنارم روی تخت نشسته بود و حتی صبح هم که بیدار شدم کنارم بود.
عسل به زور دستمو کشید و مجبورم کرد که بهش نگاه کنم.
عسل خوش حال بود و گفت:خب تو چرا اینقدر ناراحتی این که خیلی خوبه
_کجاش خوبه عسل بدون اینکه بخواد بغلش کردم و بوسش کردم اصلا من چجوری برگردم تو اون خونه و بهش نگاه کنم نه چطور؟ اصلا هر وقت یادم میاد که من چجوری اونو بوسش کرد میخوام برم اینقدر این سرمو بزنم به دیوار که بمیرم
عسل:خفه شو آرام اتفاقا خیلی خوب شد حالا که فهمیدی اون امیر چه آدمی بوده و تو هم که فراموشش کردی بهترین کس برای تو همین اشکیه تو که نمیدونی وقتی کنار هم وای میستید چقدر به هم دیگه میاید
از شنیدن حرف های عسل یه چیزی ته دلم تکون خورد اما من نمیتونستم عاشق اشکی بشم چون اون از دخترا بدش میومد حتی حاضر بود آبروش بره اما پای دختری به زندگیش باز نشه و من اگه الان عاشق اشکی میشدم فقط خودمو داغون میکردم
_نمیشه
عسل:چرا نمیشه چرا؟؟؟؟؟؟ مگه هنوزم به اون امیر فکر میکنی؟
_نه
اینقدر این نه رو محکم گفتم که عسل کامل قانع شد
عسل:پس چرا؟
_اون از دخترا متنفره یا شایدم قبلا یکی تو زندگیش بوده به خواطر همینم هست که اصلا دلش نمیخواد با کسی ازدواج کنه و عاشق اونه
عسل:شاید برای ازدواج نکردنش یه دلیل دیگه داره در ضمن تو مگه نگفتی این چند روز همیشه حواسش بهت بود؟
_ چرا گفتم ولی برای این بود که میترسید من خودکشی کنم
عسل:چرته. چرته آرام شاید یکمیش به خواطر همینی که تو میگی باشه اما یکی از دلیل هاش هم ممکنه بهت حسی داشته باشه
_نمیدونم واقعا نمیدونم
عسل:اشکی رو ول کن خودتو بگو تو بهش حسی داری؟
من بهش حس دارم؟ ندارم؟ نمیدونم
_نمیدونم
عسل:اگه نظر منو بخوای دوسش داری تازه از یه دوست داشتن عادی هم فراتره
_برای چی اینجوری میگی؟
عسل:تو قبلا هم درمورد امیر با من حرف میزدی اما هیچ وقت اشتیاقی نداشتی اما وقتی داری درمورد اشکی حرف میزنی فرق میکنی یه جور دیگه میگی
_چجوری؟
عسل:یه جور خواص البته تو از همون اول همین جور خاص درمورد اشکی حرف میزدی حتی زمانی که میگفتی خیلی بیریخته هم چشمات میگفت دروغ میگم خیلیم خوش تیپه
_واقعا؟؟؟؟
حتی نمیتونستم یه کلمه از حرف های عسل رو هم باور کنم
عسل:اوهوم
_ولی من همیشه عادی بودم
عسل:اشتباه میکنی تو هر وقت درمورد اشکی حرف میزدی کامل عوض میشدی
گیج بودم گیج ترم شدم پس چرا خودم هیچی نفهمیده بود.
تو فکر بودم که ناگهان صدای گوشیه عسل بلند شد
_کیه؟
عسل:ناشناسه
عسل:بله؟
عسل:اِ تویییی؟
عسل:شمارمو از کی گرفتی؟
عسل:آره پیش منه
عسل:باشه خدافظ
کنجکاو شده بودم ببینم کیه که عسل گفت
عسل:اشکیه با تو کار داره
تمام سر تا پام پر شد از استرس حالا من چجوری با این حرف بزنم آخه
گوشیو ازش گرفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Na9850si3
2 سال قبل

سلام عزیزم، من تازه وارد سایت شدم برای نویسندگی تنها تونستم پروفایلم و پر کنم اما نمی‌دونم برای پارت گذاری از کجا باید شروع کرد. کسی در این وبسایت هست راهنمایی کنه؟

M.h
M.h
2 سال قبل

آرام دمت گرم گل کاشتی😅😅😅

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
2 سال قبل
پاسخ به  M.h

راست میگه ت ج ا و ز کرده 😂😂😂

کوه غرور یا همون اشکی 😏
کوه غرور یا همون اشکی 😏
2 سال قبل

وای دل تو دلم نیس که ببینم چی میشه
نمیشه همین امروز پار بعدی رو بزاری 😘😍

کوه غرور یا همون اشکی 😏
کوه غرور یا همون اشکی 😏
2 سال قبل

عالی بود مرسی 😍

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x