رمان عشق با چاشنی خطر پارت 74 - رمان دونی

 

 

سریع دستامو دورش محکم تر کردم که سریع راه افتاد و با سرعت میرفت که نزدیک کلانتری تک چرخ زد و بعد رد شد. میتونم بگم این یکی محشر بود. دوباره دور زد و با سرعت دوباره جلوی کلانتری یه تک چرخ زد و این بار پاشو روی زمین گذاشت و میچرخید که یهو جلوی اون دو پسر نظامی وایساد که داشتن عصبی بهمون نگاه میکردن

اشکی دستشو اورد کنار سرش و دستشو به حالت اسلحه گرفت و گذاشت روی سرش و بعد سریع دستش رو کشید و بعد سریع دستش رو برد بالا و بعد اورد پایین و گذاشت روی سینش و خم شد که یکی از اون پسر ها با نفرت به اون یکی گفت:امشب دیگه باید بگیریمش چند وقت نبود راحت بودیم ولی حالا کارش به جایی رسیده که دوست دخترشم با خودش میاره بدو آرش

اینو گفت و بعد دویید سمت موتورش که اشکی راه افتاد و یه تک چرخ دیگه هم زد که نگام افتاد به اون اکیپ دخترا که داشتن برامون دست تکون میدادن پس این بار اول اشکی نبوده که از این کار ها میکنه پس حتما بعد از اینم هست که منم میخوام همراهش بیام

اشکی با سرعت میروند که برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم. اون دو تا پسره هم پشت سرمون بودن. دوباره برگشتم و به جلوم نگاه کردم که اشکی پیچید تو کوچه و از این کوچه به اون کوچه تا بالاخره گممون کردن.

اشکی حالا آروم تر میروند.

داشتیم از کنار یه پارک رد میشدیم که سریع زدم روی شونش و بلند گفتم:وایسا وایسا

اشکی کنار خیابون وایساد که سریع پیاده شدم و کلاه رو از سرم بیرون اوردم و جلوی اشکی وایسادم که اونم کلاهش رو در اورد و سرشو به چپ و راست تکون داد که خیلی جذاب بود و چند تا از تار موهاش هم ریخت توی صورتش که باعث جذابیت بیشترش شد

اشکی:چرا گفتی وایسم؟

_بریم قدم بزنیم؟

اشکی:نه دیگه برگردیم

_جون من

اخماشو کشید تو هم و بعد پیاده شد

قفل موتورش را زد و بعد اومد کنارم وایساد.

اشکی:ببین داری امشب منو مجبور به چه کار هایی میکنی؟

کنار هم شروع به قدم زدن کردیم

_اشکی خودمونیما خیلی خوش گذشت بعد تو که بار اولت نبود انگار زیاد از اینکار ها میکنی چون اون دو تا پسره بدجوری از دستت عصبانی بودن

اشکی لبخند زد که چال گونش هم مشخص شد. وای من بمیرم برای اون چاله گونه هاش

اشکی:خیلی وقت بود که نرفته بودم سمتش ولی خب امشب متفاوت از هر وقت دیگه ای بود

از اینکه امشب من همراهش بودم و براش متفاوت بوده لبخندی زدم و گفتم:دفعه بعدی هم میخوام بیام

اشکی:حله

پارک خلوت بود و آروم که همون موقع صدای جیغ یه نفر رو شنیدم. وایسادم که اشکی هم وایساد. به اطراف نگاه کردم که رسیدم به چند تا دختر و پسر که دور هم نشسته بودن و دختره گفت:بچه ها ببینید پسره چه جذابه وایییی

از این حرفش عصبی شدم و دوست داشتم برم چشمای دختره رو از تو کاسش در بیارم تا دیگه به اشکی نگاه نکنه

با این حرف دختره نگاه بقیه دختر ها و پسر ها هم برگشتن سمتمون

خواستم برم سمت دختره که اشکی دستم رو گرفت

اشکی:بریم

عصبی برگشتم سمتش که نگام افتاد به کلاه هودیش پس رفتم جلوش و تو فاصله ی یک میلیش وایسادم و بعد روی انگشت های پاهام بلند شدم که اشکی با یه حالت بامزه نگام میکرد. دستام رو بردم بالا که صدای اووووووو اون دختر و پسرا هم بلند شد و بعد صدای یه پسره:دختره هم خوشگله

با این حرف اخمای اشکی رفت تو هم که سریع کلاهش رو انداختم روی سرش و کشیدم جلو که اون دختره حتی نمیتونستن صورت منو ببینه چه به اشکی.

هر کسی الان ما رو میدید فکر میکرد داریم همدیگه را میب*و*س*یم.

اشکی:چیکار میکنی آرام؟

_هیسسسسس

بوی عطرشو با یه نفس عمیق وارد ریه هام کردم که با شنیدن صدایی سرم رو کمی عقب بردم و به صاحب صدا نگاه کردم

پسر نظامی:شما دو تا دارین چه غلطی میکنید؟

سه تا لباس نظامی جلومون وایساده بودن و دوتاشون سریع اومدن سمتمون و یکیشون اومد سمت من و اون یکی هم سمت اشکی وایسادن

برگشتم سمت اشکی که نگاهش به من بود و به هیچ جای دیگه ای هم نگاه نمیکرد

نظامیه:مگه با شما نیستم

اینبار با داد اینو گفت که شونه هام از جا پرید و من حس آدمی رو داشتم که خطا کرده و با دوست پسرش در حال خراب کاری بوده که الان دستگیر شده و میخوان ببرنش کلانتری

اشکی با دیدن واکنش من اخم در هم کشید و نگاهشو از من گرفت و داد به پسره

اشکی:زنمه

نظامیه:هه پس منم باباشم؛ بگیرین دوتایی شون رو

پسره خواست دستم رو بگیره ولی قبل از اون با مشت محکمی که خورد تو صورتش پخش زمین شد که صدای جیغ منم بلند شد

به اشکی نگاه کردم که دستش رو تو هوا چرخوند و بعد از اون سرشو به چپ راست خم کردم و با اخم های در هم گفت:کسی که به زنم دست بزنه رو زنده نمیزارم پس از اتفاق های احتمالی جلوگیری کردم

و بعد برگشت سمت نظامیه و دستکشش رو در اورد و به منم اشاره کرد که درش بیارم و بعد دستش رو گرفت بالا و حلقه شو نشون داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسمان
آسمان
1 سال قبل

با نویسنده ام نه شما

آسمان
آسمان
1 سال قبل

اگه یه بار دیگه به نیرو انتظامی یا هر توهینی به کشور کنی دهنتو سرویس میکنم بچه پررررو

M.h
M.h
1 سال قبل
پاسخ به  آسمان

با نویسنده ای یا بامن که گفتم الان میبرنشون کلانتری؟

آسمان
آسمان
1 سال قبل

نویسنده عزیز از اغتشاشگرایی معلومه که حتی تو رومانم با نیرو انتظامی درگیری که چی آخه مثلا وطن فروشی کنی که چی بشه .حالا همه ایی کشورای دنیا لختن کجای دنیا رو گرفتن که شما عقده ایی شدین و شعار مرگ بر جمهوری اسلامی میدید .خیلی ناراحتی یه بلیت بگیر بر از ایران یه سلامت سلام ما را هم برسان

M.h
M.h
1 سال قبل

منم هیجان 😁 😁 😁 😁 😁 😁
الان میبرنشون کلانتری😑

ریحان
ریحان
1 سال قبل
پاسخ به  M.h

یعنی تو همش تو رمان دونی پلاسی

aiso
aiso
1 سال قبل
پاسخ به  ریحان

یس

M.h
M.h
1 سال قبل
پاسخ به  ریحان

آری😁

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x