رمان عشق با چاشنی خطر پارت 94

4.5
(2)

 

گلی خانم:به به عروس خانم هم که بیدار شده. حالت خوبه؟

_بله ممنون. فکر کنم زیادی بهتون زحمت دا….

پرید وسط حرفم

گلی خانم:هیسسسس تو عروسمی دیگه همچین حرفی نزن

لبخند زدم

_چشم

گلی خان:بلند شید بریم ناهار که بعدش دارو هاتو بخوری

_من لباسم رو عوض کنم میام

گلی خانم و میترا رفتن بیرون که رو به اشکی گفتم:تو چرا نمیری؟

اشکی:با هم میریم بلند شو لباست رو عوض کن

_اونوقت جلوی تو؟

اشکی:نگاه نمیکنم

و بعد روش رو برگردوند سمت دیوار

که هر چی اطرافم رو نگاه کردم چمدون ها رو ندیدم

_چمدون ها کو؟

اشکی برگشت سمتم و با بیخیالی گفت:فکر کنم هنوز تو هتلن

حرصی نگاش کردم

_بعد من چجوری لباسم رو عوض کنم

اشکی:فعلا بیا بریم ناهار رو بخوریم بعد میرم میارم

_من با اینا نمیاما

دو تقه به در خورد و بعد در باز شد و میترا سرش رو اورد تو

میترا:چرا نمیاین؟

_آقا چمدون ها رو نیاورده

میترا:صبر کن الان میام

و بعد رفت و خیلی سریع برگشت ودستش لباس بود

میترا:این ها رو تازه خریدم و هنوز نپوشیدم شون

_اما..

میترا:اما و ولی نیار برای من زودی بپوش بیا بعدم اشکان تو کم شب ها دیدش میزنی که الان نمیایی بیرون تا لباسش رو عوض کنه؟

از این همه پروییش خندم گرفت. از این طرف هم قیافه اشکی از همه بدتر بود. اینقدر بامزه و معصومانه بلند شد رفت بیرون که دلم به حالش سوخت.

میترا هم رفت بیرون. با اینکه چند سال از میترا بزرگ تر بودم اما خب از نظر هیکل مثل هم بودیم و لباساش اندازم بود. لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون که اشکی و میترا پشت در وایساده بودن.

_اینجا چیکار میکنید؟

میترا به اشکی اشاره کرد

میترا:میخواد با زنش بیاد. هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر زن ذلیل باشی

و بعد رفت که برگشتم سمت اشکی

_خیلی دوست داشتنیه

اشکی:اوهوم

باهم رفتیم سمت آشپزخونه که با ورودم همه ی سر ها برگشت سمت

_سلام

آقا سعید: سلام دخترم حالت خوبه؟

_ممنون بهترم

نشستیم پشت میز که گلی خانم یه ظرف سوپ گذاشت جلوم

گلی خانم:اول اینو بخور

_ممنون

قاشق رو برداشتم و مشغول شدم اما هر ذره رو با زحمت قورت میدادم از بس که گلوم درد میکرد. همون سوپ رو که خوردم دیگه سیر شدم.

غذای اصلی شون هم قورمه سبزی بود. اشکی خواست برام غذا بکشه که

_نمیخورم

گلی خان:چرا دوست نداری؟

_چرا اتفاقا خیلی دوست دارم اما اشتها ندارم.

میترا:چقدر کم میخوری همیشه اینجوری هستی؟

خواست جواب بدم که اشکی زودتر گفت:الان اینجوریه و گرنه تو خونه اگه جلوش رو نگیری منم میخوره

با تعجب زل زدم بهش که صدای خنده بقیه بلند شد؟

_اشکااان

اشکی:مگه دروغ میگم؟

با حالت قهر ازش رو برگردوندم

درسته که من شکمو هستم ولی نه دیگه اینقدر.

دیگه چیزی نگفتم که بعد از اینکه بقیه خوردن بلند شدم و کمکشون میز رو جمع کردم که

گلی خانم:تو برو استراحت کن

_اما حالم خوبه

گلی خانم:قیافت داد میزنه که حالت خوب نیست. برو استراحت کن

_باشه

از آشپزخونه زدم بیرون و راسه رفتم تو اتاق و دراز کشیدم که اشکی هم اومد

اشکی:بازم میخوای بخوابی؟

_خستم

اشکی:از دیشب تا الان خواب بودی که

_فکر کنم اثر قرص هاست

اشکی:قرص

و بعد اومد سمت عسلی و چند تا قرص رو گرفت سمتم و لیوان آب هم گرفت سمتم که بلند شدم و ازش گرفت و خوردم.

دوباره دراز کشیدم که اشکی رفت بیرون که رفتم تو دنیای بی خبری

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

 

اشکی:آرام؟ آراااام

_هومم

اشکی:بلند شو چقدر میخوابی تو

_هوممم

اشکی:هوم چیه میگه بلند شو شب شده. آرام؟

_اَه ساکت شو

اشکی:میخوام ببرمت یه جایی بلند شو

_خب خودت برو

اشکی:یعنی نمیخوای بیای؟

_نه

اشکی:خیلوخب پس بلند شو قرصت رو بخور

عصبی و به اجبار چشمام رو باز کردم و نشستم

_خیلی لجبازی اشکان

اشکی:از وقتی که اومدیم رشت همش خوابی چجوری سیر خواب نمیشی تو؟

_اثر قرص هاست

اشکی:بهونه داری دیگه

_حالا کجا میخواستی ببریم

اشکی:پشیمون شدم

_اِاِاِاِاِ

اشکی قرص و لیوان آب رو داد دستم که خوردم. حالم خیلی بهتر بود و اصلا از اون گرفتگی عضلات گردن و گیجی دیشب هم خبری نبود فقط یکمی کسل بودم که اینم با یه دوش آب گرم حل میشه.

_چمدون ها رو اوردی یا بر میگردیم هتل؟

اشکی:اگه برگردیم هتل که گلی خانم ناراحت میشه. همینجا میمونیم

سرم رو تکون دادم و گفتم:خیلوخب چمدون ها رو اوردی؟

اشکی:اوهوم میترا اومد همه ی لباس ها و وسایل رو گذاشت تو کمد

بلند شدم رفتم سمت کمد. لباس برداشتم. اشکی با این که خیلی سریع لوازم رو جمع کرده بود اما همه چیز برداشته بود حتی لباس زیر

هوفففف چرا حس میکنم الان باید خجالت بکشم؟ ولی عین خیالمم نیست؟چمیدونم بابا

حوله مو هم برداشتم و رفتم سمت حمام که در اتاق باز شد و میترا اومد تو اتاق که

اشکی:تو بلد نیستی در بزنی؟

میترا:بی خی خی ولی آرام تو چرا اینقدر میخوابی؟

_اثر قرص هاست

میترا:خیلوخب پس سریع آماده شو میخوام ببرمت یه چایی

اشکی:امشب نه

میترا:چرا اتفاقا همین امشب میریم

_حالا کجا میخوای ببری منو؟

میترا:بزرگترین و شیک ترین بازار رشت

من عاشق بازار و خرید کردنم. اصلا همین که چیزی نخرم و فقط برم و به ویترین ها نگاه کنم هم عالیه چه بشه خرید هم بکنی. اما از وقتی که ازدواج کردم اصلا وقت نکردم برم خرید چون یا تو دانشگاه بودم یا تو آشپزخونه. اینجوری نمیشه وقتی که برگشتیم تهران باید بشم مثل اون قبلنا که به عشق و حالم هم میرسیدم.آره همینه

_عالیه، میترا من عاشق خریدم

میترا:خوبه اشکان تو هم میای دیگه؟

اشکی:نه

_اِ چرا؟

اشکی:خوشم نمیاد. دو ساعت میخواهید منا از این مغازه به اون مغازه بکشید. به من چه

میترا:باید بیای به عنوان بارکش روت حساب کردم

خندم گرفت که

اشکی اخم کرد:مگه خر ننتم؟؟؟؟

میترا:از وقتی که منا عروسیت دعوت نکردی آره

اشکی رو تخت دراز کشید که

میترا:آرام زود باش آماده شو دیگه دیر میشه

_باشه باشه

سریع رفتم تو حمام و یه دوش آب گرم گرفتم که سر حالم آورد.

حوله مو پوشیدم و از اونجایی که قرار بود بریم بیرون لازم نبود فعلا لباس بپوشم همین حوله کفایت میکرد که بعد لباس برای بیرون بپوشم. اما اشکی تو اتاق بود و…..خب یه ذره خجالت میکشیدم که اینجوری برم بیرون که دو تقه به در خورد و

اشکی:بدو آرام

دلم رو زدم به دریا و رفتم بیرون و اصلا بهش نگاه نکردم. رفتم سمت میز آرایش و نشستم روی صندلی که

_سشوار کجاست؟

اشکی:تو خونه

_نچ اونوقت من با چی موهام رو خشک کنم

اشکی:خودت دیدی که چمدون بستن من دو دقیقه هم طول نکشید پس طبیعیه که یه چیزی رو یادم بره من که مثل شما دخترا دو ساعت چمدون نبستم. بعدم از میترا میگیرم

از اتاق رفت بیرون که به خودم تو آیینه نگاه کردم و یاد حرف اشکی افتادم که به آقا سعید و گلی خانم گفت عاشقمه و دیگه بدون من نمیتونه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

عالی❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x