رمان عشق با چاشنی خطر پارت 98 - رمان دونی

 

 

اشکی:برای اینکه به آقا جونم ثابت کنم که اگه دفعه بعد تو زندگیم دخالت کنه ناپدید میشم نیازه

_اما…

اشکی: هیس هیچی نگو

_خیلوخب فقط روشن میکنم که زنگ بزنم به میترا

اشکی چیزی نگفت که سریع گوشی رو از تو کیفم بیرون اوردم و روشنش کردم و به سیل پیام ها وتماس های بی پاسخم که برام اومد محل ندادم که اشکی شماره رو گفت که زنگ زدم بهش و بعد از چند بوق برداشت

میترا:بله؟

_منم آرام کجایین شما؟

میترا:اومدیم تو فست فود فروشی….. به اشکان بگو بلده

_اوکی

تماس رو قطع کردم که

اشکی:کجان اینا؟

_فست فودی…….

اشکی:خیلوخب بریم

اشکی راه افتاد. منم باهاش هم قدم شدم.

نشستیم تو ماشین و راه افتادیم که گوشیم زنگ خورد. از تو کیفم بیرونش اوردم که عسل بود. خواستم جواب بدم که

اشکی:جواب نده

_عسله

اشکی:خب باشه

_بهش نمیگم کجاییم

تماس رو وصل کردم

_الو

عسل:وای ورپریده کدوم گوری هستی تو؟ مامانت داشت سکته میکرد

_واقعا حالش خیلی بد بود؟

عسل:آره از اون بدتر آراد بود مثل مرغ سر کنده شده بود بیچاره. کجاییییی؟

_با اشکانم

عسل:اوه نگو کارت رو ساخت و حالا رفتید ماه عسل

_زر نزن

عسل:اوکی ولی من رشتم

تعجب کردم که این اینجا چیکار میکنه؟عسل که اینجا کاری نداشت

_رشت؟ چیکار میکنی؟

عسل:بچه ها گیر دادن که ترم آخره و از این حرف ها که باید ما رو ببرین اردو. الانم صبح رسیدیم

_ای بیشعور بدون من

عسل:خب گفتم تو که با اشکان غیبت زده و رفتی گردش پس منم برم

_نامرد

عسل:حرف نزن باو تو هم بلند شو با اشکان بیا رشت تا من بتونم دهن این کیانا روببندم خودتم که میدونی چه حرف هایی زده پشت سرت الانم همه بچه ها درموردت حرف میزنند ولی اگه تو رو با اشکان ببینند ساکت میشن فقط به اشکان بگو نقشش رو خوب بازی کنه

_چی میگی تو آخه من با اشکان بیام؟بعد نمیگن شوهرت اینجا چیکار میکنه؟

عسل:نه خودت که میدونی این رها چقدر شوهر ذلیله دیگه نه؟

_آره

عسل:خب اینم سر کلاس زد زیر گریه که منم میخوام بیام ولی شوهرم تنهاست و اجازه ام نمیده و اینقدر گریه کرد که استاد هم گفت شوهرتم بیاد فقط شناسنامه تون هم بیارید که بفهمیم واقعا شوهرته

_چه مسخره مگه این اردو نیست؟ فوق فوقش اخرین سفر مجردیشه بعد میخواد شوهر شو بیاره؟

عسل:شوهرش رو که اورده کجای کاری تو؟ تازه چند تا بچه های دیگه هم که ازدواج کردن همسر شون رو اوردن به خاط همین میگم تو هم دست اشکان رو بگیر بیار اینجا که دهن اینا بسته بشه

_خیلوخب بهش فکر میکنم فقط آدرس رو بده و بگو چند روز میمونید؟

عسل:باشه. چهار روز

رسیدیم که اشکی وایساد

_کاری نداری؟من باید برم

عسل:نه؛ فقط نمیدونم چرا یهویی رفتید و بعدا باید برام توضیح بدی ولی یه زنگ به مامانت بزن خیلی نگرانه

_باشه خدافظ

عسل:بای

تماس رو قطع کردم که

اشکی:چی میگه؟

_بچه های دانشگاه اومدن رشت اردو ما هم بریم؟

اشکی:داری میگی اردو بعد میخوای منم ببری؟ شوخیت گرفته؟

_نه اتفاقا جدیم

و بعد تمام حرف های عسل رو گفتم که

اشکی:چقدر مسخره

_حالا میای

اشکی:نه

_اشکاااان

اشکی:نمیتونم میدونی که فردا کار دارم و اصلا نیستم

دوباره یادش افتادم و دلم گرفت یعنی یه روز کامل نبینمش؟ اینجوری که دلم میترکه

_خب کجا داری میری؟

اشکی:نمیدونم فقط اگه کارم زود تموم شد میام

_پس من فردا میرم و برای تو هم لباس بر میدارم فقط من نمیتونم به گلی خانم بگم خودت بگو

اشکی:خیلوخب

از ماشین پیاده شدیم و راه افتادیم سمت فست فودی و وارد شدیم که میترا و فرهاد رو دیدم

دستم رو دور بازوی اشکان پیچوندم و راه افتادیم سمتشون که فرهاد بلند شد وایساد

هه چقدر این بشر از اشکی می ترسه معلوم نیست چیکارش کرده

اشکی نشست که منم کنارش نشستم و بعد فرهاد نشست

اشکی:فرهاد؟

فرهاد صاف نشست و به اشکی نگاه کرد:بله

اشکی:واقعا میترا رو میخوای دیگه؟

فرهاد:بله از جونمم بیشتر دوستش دارم

اشکی:خیلوخب فقط یادت باشه که بهت چی گفتم

فرهاد:چشم

_چی بهش گفتی؟

اشکی:مردونه بود

_بگو دیگه

لب برچیدم و بهش نگاه کردم که

اشکی:نکن آرام نکن

_پس بگو

اشکی چیزی نگفت که چشمام رو مثل گربه شرک کردم همونجوری که عسل میگفت وقتی اینجوری میکنی خیلی خوردنی میشی برعکس من که واقعا گربه شرک میشم

اشکی منو رو برداشت و گرفت جلو صورتم و قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم لباش رو گذاشت روی لبام و ب*و*سید و سریع ازم جدا شد.

تو شوک کارش بودم که

اشکی:دیگه هیچ وقت توی جمع چشمات رو اینجوری نکن فهمیدی؟

سرم رو تکون دادم که صاف روی صندلیش نشست که با چشمایی که هنوز از روی تعجب و شوک درشت شده بودن به میترا و فرهاد نگاه کردم که با چشم و دهن باز نگامون میکردن نگاه کردم که میترا زد زیر خنده

میترا:وای اشکان تو دیگه کی هستی؟ زدی تو مکان عمومی دختره مردم رو تبدیل به لبو کردی

اشکی:زنمه مشکلی داری ضعیفه؟

میترا:نه نه اصلا به من چه

کسی چیزی نگفت که دستم رو بردم و نزدیک پهلوش که نیشگون بگیرم که ناخونم تا مرز شکستن رفت این چرا اینقدر سفته؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نوشین
نوشین
1 سال قبل

برن تهران بعد اشکی اعتراف کنه بعدشم یه شب هات داشته باشن اینجوری حال میده 😂الان وقت اعتراف نیست

yegan
yegan
1 سال قبل

وایییی عالی بود😂😍

M.h
M.h
1 سال قبل

این اشکان نمیخواد اعتراف کنه؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x