11 دیدگاه

رمان مجبوری نفس بکشی پارت هفتم

3.5
(2)

-نمی دونم نمی دونم بخدا وایییی

برای چند لحظه به جلو پرت شدم و بعدشم سیاهی

“راوی”

 

بعد از تصادف با کامیون با بری، ماشین آراد برعکس

 

 

میشود، همه‌ی مردم دور آنها جمع می‌شوند و دوتا

 

 

آمبولانس خبر می‌کنند گوشی عسل زنگ می‌خورد یکی

 

 

از مرد ها نزدیک ماشین می‌شود و گوشی را پیدا می‌کند

 

 

وقتی اسم (داداش زرافه جذابم) را می‌بیند بی وقفه

 

 

گوشی را جواب می‌دهد و می گوید آنها تصادف کرده

 

 

اند و آدرس آنجا را می‌دهد حالا نزدیک یک ماه است که

 

 

آراد و عسل در کما می باشند، حاله مادران آنها اصلا

 

 

 

خوب نیست، سپهر هر شب وقتی مادرش کنارش نیست

 

 

 

اشک می‌ریزد و با خدای خود صحبت می‌کند می گوید

 

 

دیگر تحمل از دست دادن خواهرم را ندارم،اگر او برود

 

 

 

من هم میروم ، مادر آراد هر روز به آنجا می‌رود و باز

 

 

 

هم با مادر عسل گریه می‌کنند تا وقتی که بیهوش شوند.

 

 

 

 

گوشی سپهر زنگ می‌خورد، از طرف بیمارستان است

 

 

 

هر چه سریعتر سپهر را می‌خواهند برای رضایت عمل

 

 

 

زیرا عسل دچار خون ریزی مغزی شده، سپهر می‌رود تا

 

 

 

رضایت نامه را امضا کند، اما آنجا مردی را می‌بیند که

 

 

 

بعد از فوت پدرشان هرگز به آنها سر نزد، پدر بزرگشان

 

 

 

را می‌گویم همام پدر بزرگ مغرور که حالا دارد با

 

 

 

صدایی لرزان با دکتر عسل صحبت می‌کند، دکتر می

 

 

 

گوید که فلج شدن، و یا فراموشی از عوارض این عمل

 

 

 

است، اما خوبی آن این است که پس از مدتی این

 

 

عوارض بر طرف می‌شوند و عسل کاملا خوب میشود،

 

 

 

سپهر با عصبانیت به سمت پدر بزرگش می‌رود و داد می‌زند

 

 

-الان پیدات شد هان؟ الان که خواهرم می‌خواد بمیره

 

 

 

 

پدر بزرگ سرش را پایین می اندازد و هیچ نمی‌گوید

 

 

 

-کجا رو امضا کنممم؟؟

 

 

 

سپهر رضایت نامه را امضا می کند و منتظر پشت در

 

 

بیمارستان منتظر مینشیند،پدر بزرگش هم آنجاست اما

 

 

 

به احترام سنش سکوت میکند، سهند زنگ می‌زند و می

 

 

گوید با خاله و دختر خاله اش آمده است

 

 

 

-سهند داداش عسل خون ریزی مغزی کرده خاله رو ببر

 

 

پیش مامانم با آرامش بهش بگید من نمیتونم

 

 

 

قطره‌ی اشکی از صورت پدر بزرگ پایین می‌ریزد و باز

 

 

هم هیچی نمی گوید، چه روز خوبی بود آن روز وقتی

 

 

سپهر در ماشین داد زد و گفت

 

 

-ویانا عاشقتممم، با من ازدواج میکنی؟

 

 

و جواب مثبت دیانا را می‌شنود قرار بود شب با

 

 

خانواده ها صحبت کنند، اما اتفاق شومی که افتاد

 

 

فرصت این کار را نداد، وقتی به آن رستوران رفتند

 

 

نزدیک نیم ساعت بود که خبر از آراد و عسل نبود وقتی

 

 

سپهر به عسل زنگ زد… تمام آن اتفاق ها را به یاد آورد

 

 

صدای مادرش نگذاشت بیشتر از این فکر کند مادرش با داد میگفت

 

 

-دخترم کووو؟ کجاست سپهر چرا داری گریه میکنی

 

 

پسرم؟ هاننن؟ گریه برت چیتهه؟ خواهرت که هنوز

 

 

زندست گریه برا چیتونه (به صورت دیوانه وار خندید و

 

 

اشک هایش را پاک کرد)حق گریه ندارید من مطمئنم

 

 

دخترم صحیح و سالم از اون اتاق بیرون میاد، راستی

 

 

پسرم حال آراد چطوره؟ اون خوبه دیگه؟ رو گرو به پدر

 

 

 

بزرگ، تو اینجا چیکار میکنی؟ جیغ زد همین الان برووو

 

 

پدر بزرگ هم برای اینکا اوضاع بد تر نشود رفت بیرون

 

 

در همین حین مادر آراد وارد شد و گفت آراد بهوش

 

 

آمده همه خیالشان از او راحت شد و همه‌ی حواسشان

 

 

را به عسل دادند

 

 

وقتی مادر آراد فهمید حال عسل وخیم است حالش

 

 

گرفته شد، آخر همین چند دقیقه پیش آراد به عشقش

 

 

به عسل پیش مادرش اعتراف کرده بود

 

 

با رنگ و رویی پریده به اتاق آراد رفت

 

 

آراد-مامان چیشده از عسل خبر آوردی؟

 

 

-آراد مادر و بعد هم گریه کرد

 

 

آراد فکر های بدی در ذهنش میچرخید یک دفعه از

 

 

جایش بلند شد و همه‌ی دم و دستگاه هایی که به او

 

 

وصل بود را کند داد میزد و می گفت عسل کجاست؟

 

 

کل بیمارستان را زیر و رو کرد تا خانواده عسل را پشت

 

 

در اتاق عمل دید وقتی نزدیک آنها شد، بر روی زانو

 

 

هایش افتاد و گریه کرد، برای حال عشقش گریه کرد

 

 

چند ساعتی همانطور پر از استرس و غم گذشت، باز هم

 

 

حال مادر عسل خراب بود باز هم بیهوش شده بود و با

 

 

سرم روی صندلی نشسته بود، سپهر به دیوار تکیه داده

 

 

بود و آراد هم با چشمایی قرمز و دستی شکسته به در

 

زل زده بود ویانا و مادرش و مادر آراد هم سعی در آرام

 

کردن مادر عسل داشتن اما اثری نداشت سهند با بطری

 

آبی برای سپهر وارد محوطه شد، دکتر از در اتاق عمل

 

بیرون آمد و همه بلند شون و منتظر به او چشم دوختن

 

-عمل موفقیت آمیز بود

 

 

همگی نفسی از سر آسودگی کشیدن

 

اما سپهر آرام نبود

 

-آقای دکتر اون عوارضی که گفتید چیشد

 

-در این مورد متاسفم، خواهرتون نمیتونه پاهاش رو

 

حس کنه،اما احتمال خوب شدن هست، از اونجایی که

 

 

اون یکی بیمار بهشون اومده حتما تا چند روز دیگه هم

 

عسل بهشون می آد اما لطفا آروم باشید و باهاش کنار

 

بیاید و اینم بدونید احتمال خوب شدن وجود داره

 

 

همگی هم خوشحال بودند،هم ناراحت اما مهم این بود

 

که زنده است و خوب می‌شود.

………..

همه‌ی صدا ها توی گوشم بود و میتونستم خیلی چیزا رو بشنوم ولی نمیدونستم چی به چیه چشمام رو باز کردم اما اولش سیاهی دیدم و به مرور زمام دیدم عادی شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artin
1 سال قبل

رمانتون خیلی زیباست اما اگر یکم دقت کنید و از دید منطقی به رمانتون نگاه کنید خیلی از اشکالات برطرف میشه مثلا بیمارستان یه مکانیه که پرستار ها و دکتر ها توجه زیادی به بیمار دارند اما آرادی که تازه به هوش اومده نمیتونه سریع دستگاه ها رو بکنه و بره بشینه روی صندلی بیمارستان و……
البته امیدتون رو نگه دارید و به این توجه کنید کلا قلمتون عالیه و رمان اول هست و اشکالات خودش، موفق باشین عسل خانوم

Nahar
Nahar
پاسخ به  Asal_m
1 سال قبل

ما منتظر پارت بعد هستیما😭💔

Hasti Shirmohsmadi
Hasti Shirmohsmadi
1 سال قبل

مرسی
ولی کمه

Negar
Negar
1 سال قبل

سلام ببخشید عسل خانم ، این رمان واقعیت داره؟

Fateme Heydari
Fateme Heydari
1 سال قبل

من تازه میخام این رمانرو بخونم بجای رمانه وهمه فک کنم میخاستم بپرسم به اون میرسع و اینکه قشنگه یا نه و موضوع کلیش چیه؟

Nahar
Nahar
1 سال قبل

عسل خانم🤍🤍🤍
رمان عالیه عالی تر هم میشه چون تازه کاری یکم اشکالاتی داری😁
اصلاح میکنم:
پشت در اتاق عمل🤍😁

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x