رمان گرداب پارت 233

4
(3)

 

 

 

 

================================

 

سورن ماشین رو خاموش کرد و با کیان پیاده شدن..

 

نگاهی به ساعتش کرد که از دو نیمه شب گذشته بود و بعد دکمه ی ایفون رو فشرد…

 

کمی بعد در با صدای تیکی باز شد و دوتایی با شونه های افتاده، رفتن داخل…

 

طول حیاط رو طی کردن و هنوز به در نرسیده بودن که در از داخل به ضرب باز شد و البرز و دنیز دویدن بیرون….

 

وقتی پرند رو باهاشون ندیدن، همون جلوی در ایستادن و با نگرانی نگاهشون کردن…

 

البرز زودتر به حرف اومد و گفت:

-چی شد؟..

 

کیان سری به تاسف تکون داد و نفس عمیقی کشید:

-هیچی..

 

دنیز زد زیر گریه و با زاری گفت:

-یعنی چی هیچی..کجاست این دختر..ساعتو دیدین؟..اصلا تا حالا کجا بودین شما؟…

 

کیان و سورن جلوشون ایستادن و سورن که حال جواب دادن نداشت، سرش رو پایین انداخت…

 

کیان دوباره سر تکون داد و توضیح داد:

-رفتیم پارک سرکوچه رو گشتیم..از سوپرمارکت سرکوچه هم پرسیدیم اما کسی ندیدش..بعدم رفتیم بیمارستان ها پرس و جو کردیم اما نبود که نبود…..

 

البرز دست هاش رو مشت کرد و با نگرانی گفت:

-حالا باید چیکار کنیم؟..

 

#پارت1354

 

کیان دستی به صورتش کشید و نفسش رو فوت کرد بیرون:

-کلانتری هم رفتیم اما گفتن چون سن قانونی رو رد کرده فعلا نمی تونن کاری بکنن..باید چهل و هشت ساعت بگذره و اگه تا اون موقع پیدا نشد اونوقت اقدام میکنن…..

 

دنیز دستش رو روی دهنش گذاشت و با صدای تحلیل رفته ای گفت:

-یعنی باید چهل و هشت ساعت بشینیم، دست روی دست بذاریم تا خودش شاید پیدا بشه؟!…

 

کیان نفسی کشید و جواب نداد..خودش هم نمی دونست دیگه باید چه کاری انجام بدن یا کجاها رو بگردن….

 

سورن دست هاش رو داخل جیبش فرو کرد و با حالی داغون به حرف اومد:

-مادرجون چطوره؟!..

 

لب و چونه ی دنیز لرزید و با بغض گفت:

-بد..به زور داروهاش رو دادم و خوابوندمش..همش تو خواب حرف میزنه..یه بارم از خواب پرید و به سختی دوباره مجبورش کردم بخوابه…..

 

سورن چشم هاش رو بست و سرش رو، رو به اسمون بلند کرد…

 

نفسی کشید و با مکث چشم هاش رو باز کرد و سرش رو پایین اورد…

 

با چشم های قرمز شده ش به بقیه نگاه کرد و با تردید گفت:

-یه فکری داره مغزمو می خورده..

 

همه با نگرانی نگاهش کردن و کیان گفت:

-چی؟!..

 

#پارت1355

 

سورن گوشه ی لبش رو جوید و با مکث گفت:

-کاوه..

 

دنیز هینی کشید و با چشم های گرد شده، دستش رو روی دهنش گذاشت و انگار که یک لحظه تعادلش رو از دست بده، سرجاش تلو تلو خورد….

 

البرز سریع بازوش رو گرفت و به خودش تکیه ش داد..

 

همشون هول کردن و نمی دونستن نگران دنیز بشن یا حرفی که سورن زده بود…

 

البرز دست هاش رو محکم دور دنیز گرفت و گفت:

-بیایین بریم داخل حرف بزنیم..

 

خودش زودتر از همه راه افتاد و دنیزی که ضعف کرده بود رو هم با خودش کشوند داخل خونه…

 

سورن و کیان هم کفش هاشون رو دراوردن و پشت سرشون وارد خونه شدن…

 

کیان رفت سمت اشپزخونه و سورن هم روی مبل تکی روبه روی البرز و دنیز نشست…

 

البرز سعی داشت دنیز رو اروم کنه که کیان با لیوان ابی اومد…

 

کنارشون نشست و لیوان رو جلوی لب های دنیز گرفت و گفت:

-یکم اب بخور..

 

دنیز با بی حالی کمی اب خورد و بعد لیوان پس زد..

 

سرش رو بلند کرد و با وحشت رو به سورن گفت:

-منظورت چی بود؟..یعنی میگی ممکنه کار کاوه باشه؟..

 

سورن خودش رو کشید سر مبل و دست های توی هم قفل شده ش رو سر زانوش گذاشت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x