رمان گرداب پارت 234

5
(1)

 

 

 

 

نگاهش رو بینشون چرخوند و با فکی منقبض شده گفت:

-فکر دیگه ای نمی تونم بکنم..خودتونم می دونین پرند دختری نیست که همینطور بی خبر گم بشه..جز ما هم کسی رو نداره که بره پیشش..تمام بیمارستان هارو هم گشتیم…..

 

دنیز به کیان و البرز نگاه کرد و با ترس گفت:

-درست میگه..چرا زوتر به فکرمون نرسید..همون سر شب باید می رفتیم سراغ اون اشغال..فقط اونه که با پرند مشکل داره…..

 

دوباره به سورن نگاه کرد و با گریه ادامه داد:

-اگه بلایی سرش اورده باشه چی؟..

 

سورن دندون هاش رو محکم روی هم فشرد و بی اختیار غرید:

-گوه خورده مرتیکه ی لاشی..شیری که از مادرش خورده رو از دماغش میکشم بیرون…

 

کیان دستش رو بلند کرد و با نگرانی گفت:

-ارومتر..اروم باش سورن..نباید بذاریم فعلا خاله چیزی بفهمه..هوا که روشن شد میریم سراغش…

 

سورن دستی به صورت عرق کرده ش کشید و به ساعت نگاه کرد…

 

هنوز ساعت سه هم نشده بود و نمی دونست چطوری باید تا روشن شدن هوا طاقت بیاره…

 

فکر خیال های ترسناک توی سرش می رفت و اومد و داشت دیوونه ش می کرد…

 

اگه واقعا پرند الان دست اون روانی بود چی؟..اگه تا صبح بلایی سرش می اورد چی؟…

 

از جا پرید و خودش رو به دیوار رسوند و تا بقیه به خودشون بیان، مشتش رو با تمام قدرت توی دیوار کوبید….

 

#پارت1357

 

کیان و البرز دویدن سمتش و دنیز با چشم های گرد شده، نگاهش کرد…

 

مشتش رو برای ضربه ی بعدی دوباره عقب برد که البرز و کیان دوتایی دستش رو توی هوا گرفتن…

 

زیر لب غرید و تقلا کرد تا خودش رو از دستشون خلاص کنه اما محکم گرفته بودنش و نمی تونست…

 

کیان و البرز دوتایی کشیدنش عقب که با حرص گفت:

-ولم کنین..ارومم..برین عقب..

 

کیان با نگرانی گفت:

-نکن سورن..اروم باش لامصب..بذار دو دقیقه فکر کنیم ببینیم چه گوهی باید بخوریم…

 

درحالی که از دو طرف بازوهاش رو گرفته بودن، دوتا دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و اهسته گفت:

-خیلی خب..ولم کنین..میگم ارومم..

 

کیان و البرز با تردید ولش کردن که چرخید و کمی عقب رفت و پشتش رو به دیوار چسبوند…

 

با چشم هایی که از اشک برق میزد، به کیان نگاه کرد و با بغضی مردونه لب زد:

-اگه بلایی سرش بیاره چی؟..

 

البرز موهاش رو چنگ زد و چرخید و پشتش رو بهشون کرد…

 

کیان هم بی حرف سرش رو پایین انداخت و جوابی نداشت تا بهش بده…

 

صدای گریه ی دنیز دوباره بلند شد و شروع کرد خدا رو صدا کردن…

 

سورن وقتی جوابی نشنید، چشم هاش رو بست و بغضش رو قورت داد و اروم سر خورد و همون کنار دیوار روی زمین نشست….

 

مشتش رو روی قبلش کوبید و زیرلب بی صدا نالید:

-کجایی عشقم..

 

#پارت1358

 

================================

 

سورن و کیان نگاهی به همدیگه انداختن و از ماشین پیاده شدن…

 

جلوی در اهنی بزرگ و قهوه ای رنگ ایستادن و سورن دستش رو سمت ایفون دراز کرد…

 

قبل از اینکه دکمه رو فشار بده، البرز دستش رو گرفت و کشید عقب…

 

سورن سوالی نگاهش کرد و کیان اروم گفت:

-شر درست نکنی سورن..اول حرف میزنیم ببینیم چی میگه…

 

سورن اخم هاش رو توی هم کشید و بدون اینکه جواب بده، دوباره دستش رو بلند کرد و دکمه ی ایفون رو فشرد….

 

کمی منتظر شدن تا ایفون برداشته شد و صدای زنونه ای توی کوچه پیچید:

-بفرمایید..

 

کیان رفت جلوی دوربین ایفون تا دیده بشه و گفت:

-سلام خوب هستین..کیانم..

 

صدای زن که مادر کاوه و زن عموی پرند بود، با تعجب بلند شد:

-سلام اقا کیان..بفرمایید..

 

کیان گلویی صاف کرد و گفت:

-با کاوه کار دارم..خونه اس؟..

 

-بله ولی خوابه..اتفاقی افتاده؟!..

 

-نه چیزی نشده..درمورد یه موضوعی میخوام باهاش صحبت کنم..اگه ممکنه بگین تا دم در بیاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
5 ماه قبل

حتما یه جایی زندانیش کرده ک خودشم تو خونشونه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x