رمان گلادیاتور پارت 178

5
(2)

 

 

 

 

نفهمید کی شروع به دویدن کرد و در همان حال کلت جاسازی کرده در درز کمربند شلوارش را درآورد و مسلحش نمود ……………. تنها چیزی را که می دانست و چشمانش را می دید سر مردی بود که میان گردن گندم فرو رفته بود و تن گندمش میان دیوار و تن بزرگ مرد فشرده می شد .

 

 

 

چشمان به خون نشسته اش تنها مرد را می دید که هر لحظه با تن بزرگش ، تکان تکان های گندم را دفع می کرد و لبان نجسش روی سر و صورت گندم کشیده می شد .

 

 

 

کت در تنش را درآورد و بی توجه به هر چیز دیگری به سمتی پرتاب کرد و خودش را به مرد رساند .

 

 

 

با یک دست چنگ میان موهای عرق کرده مرد زد و سرش را به ضرب رو به عقب کشید و با دست دیگرش نوک کلت کمری اش را به پهلوی مرد فشرد و خشمگین غرید :

 

 

 

ـ ولش نکنی یه تیر خرجت می کنم حرومزاده .

 

 

 

مرد که سرش رو به عقب کشیده می شد ، چشمانش را رو به پایین کشید و با دیدن هفت تیری که در پهلویش فرو رفته بود ، دستان گندم را رها کرد و تنش را از تن او جدا نمود که گندم روی دیوار لیز خورد و در حالی که تمام جانش می لرزید ، پای دیوار چمباته زد و زانوانش را میان سینه اش جمع کرد و تنها با چشمانی شوکه و وحشت زده به مرد متجاوز که در دستان یزدان اسیر شده بود ، نگاه نمود .

 

 

 

نگاه بی حال شده اش را به سمت یزدان و چشمان یک پارچه خونش کشید ………….. هرگز یزدان را تا این حد خشمگین ندیده بود .

 

 

 

مرد با فاصله گرفتن از گندم ، دو دستش را به معنای تسلیم بالا برد . یزدان با دیدن بالا رفتن دستان مرد ، کلتش را به درون درز کمربندش برگرداند و مرد را سمت خودش چرخاند و مشت محکمی به گونه اش زد . به صورتی که مرد به عقب پرتاب شد و به دیوار پشت سرش برخورد کرد .

 

 

 

ـ توی حروم زاده دست روی چیزی گذاشتی که مال من بود . که به اسم من بود ………….. به اسم یزدان خان .

 

 

 

ـ نمی دونستم ………… باور کنید نمی دونستم این دختر برای شماست یزدان خان ……….

 

 

 

یزدان آرام با خشمی طغیان کرده و چشمانی دریده و به خون افتاده سمت مرد که پای دیوار افتاده بود رفت :

 

 

 

ـ دروغ میگی حرومزاده ………….. دروغ میگی پست فطرت .

 

 

 

 

 

دست به یقه مرد گرفت و او را بالا کشید و مشت دیگری حواله صورتش کرد که اینبار مرد متاثر از قدرت مشت یزدان بیهوش و بی تحرک همچون جسدی بی جان دراز به دراز روی زمین افتاد .

 

 

 

یزدان با دیدن چشمان بسته شده مرد ، نگاه به خون نشسته اش را آرام سمت گندم چرخاند و گندم ترسیده از نگاه ناآشنا شده یزدان و دست خونی شده اش را خون جاری شده روی صورت مرد ، خودش را بیش از پیش به دیوار چسباند و فشرد .

 

 

 

این یزدان ، با این نگاه تیره و سیاه ………… با این خشمی که از چشمانش شعله می کشید ……….. با این رگ سبز بیرون زده گردنش ………… با آن کلتی که دسته اش از درز کمربند بیرون مانده بود ، چیزی نبود که گندم با آن آشنا باشد . این مرد را نمی شناخت ………… این یزدان او را می ترساند .

 

 

 

یزدان مقابل گندم ترسیده زانو زد که چشمانش به رژ لب پخش شده بر دور لبان او افتاد و اینبار خون در رگانش را به جوش آورد …………. لبان نجس آن مرد ، لبان گندمش را هم لمس نموده بود ؟؟؟

 

 

 

ـ اون عوضی بوست کرد ؟؟؟ ………… به زور بوست کرد ؟؟؟ …………. می کشمش ………. می کشمش ……….. خودم جسم کثیفش و از روی زمین محو می کنم .

 

 

 

و در حالی که کلت کمری اش را از داخل درز کمربندش بیرون می کشید ، از مقابل گندم بلند شد و به سمت مرد راه افتاد و بالا سرش تک زانویی زد و سر کلت را به پیشانی مرد چسباند .

 

 

 

گندم وحشت زده به صحنه مقابلش نگاه کرد ………….. چیزی را می دید که حتی در مخیله اش هم نمی گنجید . یزدان می خواست جان آدمی را بگیرد ؟ آن هم مقابل چشمان او ؟

 

 

 

در حالی که نفسش نصفه و نیمه بالا می آمد ، تن بی حس و حال شده اش را روی زمین به سمت یزدان کشید . روحش دیگر گنجایش دیدن جان دادن آدمی را دیگر نداشت .

 

 

 

خودش را به یزدان رساند و دستانش را به دور گردن او حلقه نمود و سرش را داخل گردنش فرستاد و تن لرز برداشته اش را به تن منقبض شده یزدان چسباند و فشرد و از ترس به گریه افتاد .

 

 

 

این بُعد یزدان را ندیده بود ………….. این یزدان از کنترل خارج شده را نمی شناخت ………… این مردی که همچون گرگی ، برای دریدن آدم دیگری دندان تیز کرده بود را نمی شناخت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mina
Mina
1 سال قبل

بعدی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی

. ه .
. ه .
1 سال قبل

بیشتر بزار تنک یووو🥺

زری
زری
1 سال قبل

بیش تررررررر بگذارررررررر تو رو هر کی میپرستی😔

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خبببب ۵۰۰ بار گفتی این یزدانو نمیشناخت فهمیدیم دیگه بقیه شو بگو

علوی
علوی
1 سال قبل

چه سوسول!! دوتا جنازه ببینه یاد بگیره حساسیت‌های یزدان رو، بلکه کمتر خودسربازی در بیاره

...
...
1 سال قبل

اوووووههههه جون آقا یزدان

رهااا
رهااا
1 سال قبل

پارت طولانی‌تر لطفاا

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x