رمان گلادیاتور پارت 200

4.3
(3)

 

 

 

 

به آرامی دست و پاهایش را آزاد کرد و با تنی که حس می نمود خورد و خمیر و خسته به نظر می رسد ، رو به کمر و طاق باز خوابید .

 

 

 

گندم با حس شل شدن دست و پای او ، خودش را به سرعت از آغوش او بیرون کشید و روی تخت نشست .

 

 

 

یزدان حرصی از لا به لای همان پلک های نصفه و نیمه باز شده اش نگاهش را سمت گندم و آن موهای درهم برهم شده اش و تیشرتی که روی شانه اش سر خورده بود و یک شانه اش را بیرون انداخته بود ، کشید .

 

 

 

ـ یادم نمی یاد تو این چند سال اندازه این دیشبی که از تو کتک خوردم ، از کسی کتک خورده باشم .

 

 

 

گندم که نه معنای حرف او را می فهمید و نه دلیل این حرص نشسته در کلام یزدان را درک می کرد ، اندک ابرویی درهم کشید …………… هنوز هم ذهنش درگیر این گرمای ناشناخته و غیر عادی ای که در جانش نشسته بود ، بود .

 

 

 

ـ از من کتک خوردی ؟؟؟

 

 

 

یزدان حرصی ، چشم غره ای به او رفت :

 

 

 

ـ نه از عمه نداشتم کتک خوردم .

 

 

 

ـ من کی زدمت ؟؟؟ …….. اصلاً مگه من می تونم با این جثه و این هیکل توی گنده رو بزنم ؟ اصلاً مگه من زورم به تو میرسه ؟

 

 

 

یزدان کش و قوسی به تن خسته اش داد و به الاجبار بلند شد و روی تخت نشست و گندم نگاهش سمت موهای درهوا رفته او کشیده شد .

 

 

 

ـ فکر می کردم بعد این همه سال یاد گرفتی مثل آدمی زاد بخوابی ……….. اما هنوزم مثل همون بچگی هات تو خواب جفتک میندازی …….. اول که زدی تو کمرم …………… بعد زدی تو پاهام ………… بعدشم که با زانوت بی خبری اومدی تو شکمم ………….. اگه به اینا کتک زدن نمی گن ، پس چی میگن ؟

 

 

 

گندم با فهمیدن منظور یزدان ، لبخند خجالت زده و شرمنده ای کم کم جایگزین آن اخم کمرنگ نشسته بر روی پیشانی اش شد …….. تازه دلیل این اخم نشسته بر پیشانی یزدان و این حرص نشسته در صدای او را می فهمید .

 

 

 

مثل اینکه در خواب لگد پرانده بود و یزدان را شدیداً مورد عنایت قرار داده بود .

 

 

 

 

 

ـ باور کن وقتی می خوابم دیگه هیچی نمی فهمم .

 

 

 

یزدان دستی در موهای در هوا رفته اش کشید و سعی نمود با سر پنجه هایش آنها را سر و سامانی دهد .

 

 

 

ـ اگه دیشب نگرفته بودمت که تا الان سیاه و کبودم کرده بودی ………… بعد خوانم چه معترض میگه ، مگه دزد گرفتی . نخیر دزد نگرفتم ، بزن بهادر گرفتم .

 

 

 

گندم پنجه هایش را درهم فرستاد و لبانش را روی هم فشرد و آرام و زیر لبی گفت :

 

 

 

ـ شرمنده من …………

 

 

 

با بلند شدن صدای تلفن در اطاق ، نگاه یزدان سمت تلفن چرخید و کلام گندم نصفه ماند :

 

 

 

ـ فعلاً بلند شو اون و جواب بده ………….. راجب شرمندگیتم بعداً حرف می زنیم .

 

 

 

گندم سری تکان داد و در حالی از تخت پایین می رفت که پاچه شلوار یک پایش تا اواسط ساق پایش بالا رفته بود .

 

 

 

ـ بله ؟

 

 

 

صدای زنانه ای از آن سمت خط به گوشش رسید :

 

 

 

ـ سلام خانم صبحتون بخیر باشه . فرهاد خان فرمودن که همراه با یزدان خان برای صرف صبحانه به طبقه بالا ، محوطه استخر بیاین . قراره همزمان با صرف صبحانه استخر پارتی هم در پیش داشته باشید .

 

 

 

گندم پلکی زد و سری تکان داد :

 

 

 

ـ باشه ، به ایشون اطلاع میدم .

 

 

 

ـ ممنون .

 

 

 

با قطع شدن تماس گندم گوشی را سر جایش گذاشت و نگاهش را سمت یزدان کشید .

 

 

 

ـ کی بود ؟

 

 

 

ـ یکی از خدمتکارای اینجا .

 

 

 

ـ چی می گفت ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
11 ماه قبل

من فقط موندم چرا نمیاد بگ من میخونم نظرتونو،نمیخونم،اصصصصصصصصصلا بها نمیده،حداقل ی اعلام حضورکن،

*****
*****
11 ماه قبل

لعنتی چه اتفاق نادری خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه چه اتفاقی مهم تر از این می تونه باشه که گندم توی خواب عین خر جفتک بندازه و ماها مثل اسکل ها دو تا پارت در مورد این موضوع یک بار از زبان یزدان و بعد هم از زبان گندم داشته باشیم خیلی خیلی جالبه🥲
این قدر توضیح و نکته بینی برای رمانی هست که پی دی اف باشه نه انلاین و با پارت گذاری یک روز در میون و با این حجم کم ،
خدایی من نمیدونم چرا این رمان رو ول نمی کنم اینقدرم حرص نخورم

رضا
رضا
پاسخ به  *****
11 ماه قبل

خود کرده را تدبیر نیست وقتی ما مث اسکل ها اینقد پیگیر رمانش میشیم اونم هیچ تغییر تو روند کارش نمیده رمان ک چ عرض کنم والا بچه ۵ساله هم بهتر مینویسه،

Mahsa
Mahsa
11 ماه قبل

کل پارت بعدی م گندم قراره توضیح بده پشت تلفن چی شنیده

رضا
رضا
پاسخ به  Mahsa
11 ماه قبل

حرص در آر تر اینه ک ی هفته هم میخوادلباس بپوشم برن بیرون

dokhi
dokhi
11 ماه قبل

خیلی مسخرستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت یه تلفن جواب دادن گندم شد یه پارت رفت تا شنبه

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x