رمان گلادیاتور پارت 216

5
(2)

 

 

 

 

ـ چه من باشم چه نباشم قاعدش یکیه .

 

 

 

و نزدیکش رفت و کمکش کرد تا از روی آب بلند شود و به ایستد . ادامه داد :

 

 

 

ـ به نظرم قاعده کلی به پشت روی آب خوابیدن و یاد گرفتی ………. حالا به همون روشی که روی آب خوابیده بودی ، اینبار رو به شکم روی آب بخواب . این روش با روش قبلی فرق چندانی نداره . تنها فرقش اینه که تو این روش دیگه نمی تونی از راه بینیت نفس بکشی . باید نفست و حبس کنی …….. حالا دوباره تنت و خیلی آروم روی آب رها کن .

 

 

 

و کمک کرد تا گندم رو به شکم روی آب دراز بکشد .

 

 

 

مقابل گندم ایستاده بود و دست راستش را جایی میان حد فاصل گردنش و قفسه سینه اش قرار داد و دست چپش را زیر شکم او گذاشت .

 

 

 

ـ آفرین . فقط می خوام به صدام گوش کنی …………. لازم نیست کار خاصی انجام بدی ………. تمام تمرکزت و بده به روی رو آب خوابیدنت .

 

 

 

چیزی که یزدان از او می خواست و تمرکزی که از او انتظارش را داشت ، شاید در حرف آسان به نظر می رسید ، اما در عمل غیر ممکن بود …….. آن هم زمانی که یک دست یزدان دقیقاً کمی پایین تر از گردن او قرار گرفته بود و دست دیگرش شکمش را لمس می کرد و تولید حرارت و گرما می نمود .

 

 

 

دست و پایی زد تا دستان یزدان را کناری بزند که همچون دقیقه پیش تعادلش بر هم خورد و به سمت پایین کشیده شد …………. و باز هم این دست بزرگ و قدرتمند یزدان بود که به دادش رسید و بازویش را گرفت و بالا کشیدش .

 

 

 

یزدان به چشمان درشت شده و مژه های خیس و بهم چسبیده اش نگاه انداخت .

 

 

 

ـ تو چرا یکدفعه ای انگار که دکمه بازگشت به کارخونت و می زنن ، همه چیز از یادت میره ؟

 

 

 

با اینکه یزدان بازویش را گرفته بود و او را روی آب نگه داشته بود ، اما از ترس اینکه یزدان ناگهانی بازویش را رها کند و او بار دیگر پایین رود ، دو دستی به لباس در تن او چنگ زد .

 

 

 

 

 

در عمقی از استخر ایستاده بود که شاید کف پاهای یزدان به کف استخر می رسید و می چسبید ، اما برای قد و اندازه او ، چنین ارتفاع آبی زیاد به نظر می رسید .

 

 

 

گندم شرمنده و خجالت زده از عکس العمل بی جایی که نشان داده بود ، سعی کرد بدون آنکه دلیل اصلی دست و پا زدنش را به روی خود بیاورد ، توجیهی بچیند .

 

 

 

ـ خب نفس کم آوردم . یه ذره دیگه می موندم خفه میشدم .

 

 

 

یزدان چپ چپ در چشمانش نگاه کرد و با دست آزادش ضربه نسبتاً آرامی به پیشانی گندم زد .

 

 

 

ـ توی آیکیو نمی دونی که قبل از رفتن به زیر آب باید نفس بگیری که نفست نبره ؟

 

 

 

اما مسئله برای گندم چیزی فراتر از هوا و نفس کشیدن بود ………… برای لحظه ای آنقدر از تماس دست بزرگ یزدان با تنش هول کرده بود که شاید نفس کشیدن آخرین چیزی بود که برایش مهم به نظر می رسید .

 

 

 

ـ بیا دوباره امتحانش کنیم . این حرکت جزو آسون ترین حرکات داخل شنا اِ .

 

 

 

گندم پلکی زد ……….. باید برای آرام کردن تپش های نامنظم شده قلبش زمان می خرید .

 

 

 

ـ تو کِی شنا کردن و یاد گرفتی ؟

 

 

 

ـ نمی دونم . یعنی دقیق یادم نیست . پنج سال پیش یا شش سال پیش .

 

 

 

ـ چی شد که تصمیم گرفتی شنا یاد بگیری ؟

 

 

 

ـ تو کار و حرفه من هر چی بیشتر بدونی و بیشتر بلد باشی و به قول معروف چپت پر باشه ، به همون اندازه شانست برای پیروزی بیشتره .

 

 

 

ـ مربیت زن بود یا مرد ؟

 

 

 

یزدان بار دیگر چپ چپ نگاهش کرد ……… گاهی گندم توانایی عجیبی در پرسیدن مسخره ترین و چرت ترین سوالات عالم را داشت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
9 ماه قبل

زن بوووده

Lmh
Lmh
10 ماه قبل

مرسی از آموزش شناتون 🥲 🤌 🤣 🤣 زحمت می‌کشی
بابا الان چند ماه تو اینا ویلای کوفتین اینا بعد دست یزدان میخوره به این ، این پشماش میریزه
خب بعد میگه تو دنیا فقط تو حمایتگر منی و بهت اعتماد دارم خدایییییی این چیهههه چشمام خونریزی کردن از این حجم مضخرف

بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
10 ماه قبل

دیگه بنظرتون زیادی مزاحم فرهاد نیستیم؟ تقریبا یکی دو ماه تو مهمونیش هستیم😂😂

یلدا
یلدا
10 ماه قبل

چقدر دیگه میخوای کشش بدی؟ اه

P:z
P:z
10 ماه قبل

چقدر شنا برای این نویسنده مهمههههههه
لابد غریق نجاتی چیزی هستت
یا..
شایدم نمیدونه دیگه باید چی بنویسه
اگه به این نویسنده باشه که مینویسه تو خواب هم یزدان خروپف میکرد و گوش های کوچولوی گندم خدشه دار میشد😂😂😂😂

رضا
رضا
پاسخ به  P:z
10 ماه قبل

ن می‌نویسه
«و یزدان قصد داشت نفس بکشد
ب گندم نگاه کرد دید اوهم قصد دارد نفس بکشد
ولی گویا نگران است به او گفت اینطور نفس بکش
اول دم بگیر بعد نگهدار بعد بازدم را رها کن
گندم هم با نگاهی ب بدن قدرتمند یزدان اول دم گرفت بعد نگهداشت بعد رها کرد »
.
.
نفس گیری دوم برا پارت پس فردا😂

«حالا که گندم نفس گیری را انجام داد میخواست بخوابد اما برایم فکرکردن ک چگونه بخوابد
که یزدان را کتک نزند
یزدان هم با نگاه ب چهره ی گندم درونش را خواند و گفت بخواب نگران نباش»
.
.پارت بعدی ….😂😂

مسخره والا بچه ۷ساله هم بهتر از این نویسنده می‌نویسه الان ۶ماهه اومدن اینجا ولی دوروزم براشون نگذشته
اعتراف میکنم قیامت حقه میگن هر روزش هزارساله الان برام ملموس شد
😏 😏 😏 😏 😏 😏 😂 😂 😂 😂

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

قضیه رمان های خاله فاطی چیه؟
یعنی چی اصلا؟؟

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x