پس پسری که یزدان برای حفاظت و مراقبت از او قرار داده بود این پسر بود …………… پسری که شاید در این چند ماهی که در این عمارت زندگی کرده بود ، تنها دو سه باری از دور دیده بودتش و هیچ وقت فرصتی پیش نیامده بود تا با او دو سه کلامی حرف بزند ………….. هرچند با حساسیتی که یزدان بر روی ارتباط او با افراد در این عمارت داشت ، هرگز برای همکلام شدن با نگهبانان این خانه تلاشی ننموده بود .
ـ لازم به اینجا ایستادنت نبود ……… خودم می تونستم بیام پایین . با رفتن یزدان از این عمارت قرار نیست کسی هوس خوردن من به سرش بزنه .
ـ من مامورم و معذور ……….. یزدان خان تاکید زیادی روی مراقبت و محافظت از شما ، مخصوصاً زمانی که مربیتون تو این عمارت حضور دارن ، داشتن .
گندم نگاهش را از پسر گرفت و نفس عمیقی کشید و تنها به سر تکان دادنی اکتفا نمود و به سمت پله ها راه افتاد .
بی شک یزدان همان معجونی بود که معلوم نبود قرار است شفایش دهد و یا لحظه به لحظه بیشتر از قبل به کام مرگ بکشدش .
آخرین پله را هم طی کرد و با راهنمایی معین ، به سمت سالن اصلی راه افتاد که از فاصله ده دوازده توانست ، سر کچل پسر درشت اندامی که پشت به او بر روی مبل راحتی نشسته بود ببیند .
پسر با شنیدن صدای برخورد صندل های تخت ابری گندم با کف سنگ فرش کف سالن ، سر به سمتش چرخاند و نگاهش را روی او انداخت و به احترامش از روی مبل بلند شد که گندم توانست اندام ورزیده و درشت و قد متوسط او را برانداز کند .
قدش متوسط رو به بلند بود با انبوهی از عضلاتی که پیچیدگی های درهم تنیده اش را می شد حتی از روی پیراهن تیره در تنش هم تشخیص داد .
نگاه از بازوان و سینه های عضلانی او گرفت و به سمت صورت گندم گون و ته ریش دار پسر ، با آن موهای مشکی ای که بلندی اشان را می شد از کشی که پشت سرش بسته بود ، فهمید .
ـ سلام . شما باید گندم باشید .
گندم زیر لب سلامش را آرام پاسخ داد و به سر تکان دادنی اکتفا نمود و مبل رو به روی مرد را برای نشستن انتخاب کرد .
اگر در شرایط مساعد تری بود و یا لااقل به لحاظ روحی در وضعیت بهتری قرار داشت ، با حال و انرژی بیشتری از این مربی تازه وارد استقبال می کرد …………. رفتن یزدان و تنها شدنش آنقدر از او انرژی گرفته بود که حس میکرد حتی حال خوش و بش کردن با احدی را هم ندارد .
سیاوش نگاهی به گندم انداخت و با نشستن او ، خودش هم مجدداً روی مبل نشست و با لبخندی که بر لب نشاند ، دندان های کامپوزیت کرده و یک دست سفیدش را به رخ گندم کشید . دندان هایی که در آن صورت گندم گون ، زیادی جلب توجه می کرد .
ـ یزدان خان از من خواستن که برای مدت محدودی مربی دفاع شخصیت بشم …………. سابقه تمرینات رزمی داشتی ؟
گندم بی حوصله نگاهش کرد . او حتی سابقه یک دویدن خشک و خالی هم نداشت ، چه برسد به تمرینات رزمی .
ـ نه .
سیاوش با شنیدن همین جواب تک کلمه ابروانش بالا رفت و نگاهش را خیلی کوتاه روی گندم و هیکل لاغر و بدون عضله اش چرخاند و درجا فهمید برای آموزش دادن گندم راه طول و درازی دارد .
ـ علاقه ای به تمرینات رزمی داری ؟
ـ نمی دونم . همین کلاس و هم یزدان به زور ثبت نامم کرده .
سیاوش خنده ای نصفه و نیمه کرد و آرام گفت :
ـ عالی شد . یعنی نه تا حالا تمرینات رزمی داشتی و نه حتی علاقه ای به ثبت نام تو این کلاس .
وا چرا پارت نمیدی دیگه؟؟
ای تو روحت ک بعد ی هفته هنوز پارت نذاشتی بابا بیا تمومش کن
ن ک خییییییلی پارت ها طولانی بودن دیگ هفته ای ی بارم شده ک کیفیتش بره بالاتره
بالاخره معنی گچل فهمیدیم. به کسی که موهاش از پشت ببنده میگن کچل
یعنی دهنت سرویس 🤣 دمت گرم داداش
اول میگه از پشت کچله بعد از جلوش میگه که موهاش بلنده پشت بسته
ترخدا یکی دیگ هم بذار عالی بود
گوه نخور
خیلییی قشنگ بود خسته نباشی
بالاخره کچل بود یا موها شو از پشت بسته بود?🤔
وای من غش
همینو بگو🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
هر کی بفهمه جایزه داره ما که نفهمیدیم بیشتر گیج شدم