{سلام و عرض ادب 😍
اومدیم با ی رمان جذاب،
امیدواریم خوشتون بیاد!
پارت گذاری رمان یک روز درمیانه،
روزای که من هستم من میذارم
روزای که فاطمه جونم هستن میذارن!
نویسنده مارو یاری کنه 🥲
مام بد قول نشیم،
دوستون دارم!}
🕊آوای توکا 🕊
#پارت_یک
برای حفظ تعادل دست به دیوار می گیرم . صدای زرین تاج خانوم را در میان باد می شنوم و لرز برمی دارد .
– این دختر ناموس ماست ، این تویی که بعد برادرت باید چراغ آشیونش رو روشن نگهداری برای یتیم برادرت پدری کنی پسرم .
بغضم می گیرد از این همه جفا و بی انصافی این زن .
– جایز نیست با وجود تو بیوه برادرت ، زن کس دیگه ای بشه ، اونم با وجود یه بچه ! مرد باش. اقایی کن زیر بال پر بیوه برادرت و بچشو بگیر .
جنینم تکانی می خورد . لگدم می زند . پا به شکمم می کوبد . لب می گزم از درد .
صدایی از او اما شنیده نمی شود . ابراز مخالفت نمی کند اشک به چشمانم نیش میزند .
سرم در گریبانم فرو میرود ، به پهنای صورت اشک میریزم نه به خاطر بی رحمی این زن که به خاطر سکوت او .
– توکا جان چرا اینجا وایسادی ؟
با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم و بعد به عقب می چرخم و با بُشرا روبرو میشوم .
سیاه از تن در آورده از عزا در آمده زیر ابرو برداشته است .
جوابش را نمی دهم منزجر تر از آنم که دهان باز کنم نادیده اش می گیرم.
دست به کمر می گیرم و سلانه سلانه از کنارش می گذرم .
جانی در تن ندارم ، رمقم رفته است . قدم هایم را می کشم . به سمت ساختمان خودمان می روم . خانه دو برادر روبروی هم است . تفاوتی باهم ندارد . به جزء در اسباب و اثاثیه و چیدمان .
داخل خانه می شوم تاریک است ، روشنش نمی کنم ، گوشه دیوار کز می کنم و به حال خودم اشک می ریزم .
با صدای در به خودم میایم ، حالت نشستنم را تغییر نمی دهم با آنکه کمرم درد گرفته است .
-توکا ؟تو تاریکی چرا نشستی ؟
ساکتم ، خانه روشن میشود . به ستم می اید . صورتش چیزی را نشان نمی دهد . ناراحت به نظر نمی رسد.
مقابلم زانو می زند . عطر تنش مستم می کند . نمی خواهم او را با کسی شریک شوم .
– تو لبی قناری ؟
– به اون هم میگی قناری ؟
-توکا دیوونه شدی ؟
– چرا صداتو نبردی بالا ، چرا نگفتی به مادرت من زن دارم زندگی دارم زنمو دوس دارم ؟
دستش به بازویم می رسد . پسش میزنم بی محابا اشک میریزم .
– به من دست نزن .
بهتش زد . به مرد من که با افسوس نگاهم می کند توجه نمی کنم . بر می خیزم ، حسابی سنگین شده ام .
– فالگوش وایساده بودی توله ؟
دست به دیوار می گیرم، به سمت اتاق خواب مشترکمان گام برمی دارم.
دنبالم میاید .
من با شکم جلو آمده لاک پشتی قدم برمی دارم و او بلند گام برمی دارد .
از بازو نگهم می دارد .
– جواب منو ندادی ؟
دستم را پس می کشم و در صورتش براق میشوم :
– تو مگه جواب منو دادی ؟
پوف بلندی می کشد . سگرمه درهم می کشد . در دل قربان صدقه سگرمه های همیشه درهمش نمی روم . سکوتش دلخورم کرده است .
پشت سر جا می گذارمش داخل اتاق مشترکمان می شوم . پشت سرم می آید .
کلید برق را میزنم نور در اتاق می پیچید . صدا می کند .
-توکا جان ؟ گل خانم ؟
نمی گویم جان توکا ، به سمت کمد دیواری میروم می پرسد :
– اون تو چی می خوای ؟
بینی بالا می کشم . اشک دیدم را تار کرده است .
– چمدون !
خودش را جلو می کشد مقابل کمد دیواری قد علم می کند دست به سینه میشود :
_ کجا به سلامتی ؟
– خونه بابام .
آوای توکا| میم.دشتی:
کنح لبش بالا میاید چشمان پر شررش برق می زند.
– توله با توله من می خوای بری خونه بابات ؟
بغلم می زند . فرصت فرار نمی دهد .سرم را به سینه میکشد. پشتم را نوازش می کند . در بغل تابم می دهد و با صدای بمی زیر گوشم میگوید .
– لامصب تو جات اینجاست . خونت این دله وامونده است . کجا میخوای بذاری بری لاکردار ؟
اشک می ریزم ، سرم را از سینهاش بلند می کند با دستانش صورتم را قاب میگرد .
_ نریز دورت بگردم من مگه مردم که تو عزا گرفتی ؟
لب می گزم :
– خدانکنه .
با سر پنجه های داغش اشک هایم را پاک میکند.
– برم برم واسه من نکن بی مروت من مگه مفت به دست آوردمت ؟
– بُشرا ..
_ با من فقط از توکا لفظ بیا قناری!
*
زرین تاج خانوم کل می کشد، مهین تاج خانوم نقل بر سرشان می ریزد و من نمی دانم چطور هنوز زنده ام .
بُشرا لبخند به لب دارد ، دستش دور بازوی مرد من ، پدر بچه من حلقه است و من نمی دانم چرا زمین دور سرم در گردش است .
همگی رخت عزا از تن در آورده اند و من اما سیاه پوشم ، پشت تیر چراغ برق سنگر می گیرم .
از در محضر بیرون زدند . همان محضری است که ما در آن عقد کردیم و زرین تاج خانوم قدم رنجه نکرد و نیامد . عروس از عوام کسر شأن بود و من دختر عوام بود .
سوار ماشین عروسی شدند که با گل آراسته نشده بود .
من به چشم خویشتن دیدم که جانم با دیگری میرود . آن قدر چشم به راهشان می دوزم که ناپدید شوند .
راننده تاکسی صدایم می زند . سر برمی گردانم . نمی دانم مرد چه در صورتم دید که پرسید :
– خانم شما حالتون خوبه ؟
دست به شکم برامده ام میگیرم و سلانه سلانه به سمت تاکسی میروم ، جواب راننده را نمی دهم .
در تاکسی می نشینم ، سرم به شیشه می چسبد . ریزش اشک هایم را نمی توانم کنترل کنم. . در زیر دلم احساس درد خفیفی میکنم .
صدای گوشی موبایلم بلند می شود . به صفحه ان نگاهی می اندازم . نمی دانم چرا ابلهانه انتظار داشتم او پشت خط باشد . لعنت به او . لعنت به من که هنوز دوستش داشتم .
جواب ترلان را نمی دهم . تنها کسی است که از تصمیم من باخبر است . از فرارم .
من توکا عروس پسر ته تغاری حاج زین الدین سپه سالار با وارث خاندان سپه سالار که اسم رسمشان را یک تریلی نمی کشد فرار کرده بودم .
رد تماس میزنم و به مرد راننده میگویم حرکت کن . مرد مطیعانه حرکت می کند و ماشین از کنار آن محضر شوم می گذرد و من چشم میبندم و روز عقدمان در آن محضر لعنتی را مرور میکنم.
کت و شلوار سفیدی به تن دارم با دسته گلی از پیونی . رز مینیاتوری و ارغوان زیباست به سلیقه محبوب دل است .
ذوق دارم روی پا بند نیستم. اتاق عقدمان اما خلوت است . منم و او و حاج زین الدین سپه سالار و پدرم و مادرم و ترلان که با پافشاری اماده است و پشت چشم نازک کردن های مادرم را ندید گرفته است.
کسی تور بالای سرمان نمی گیرد . کسی نقل نمی پاشد . کسی به جزء خودمان خوشحال نیست .
عاقد ازمن بله می خواهد . ته تغاری سپه سالار ها لرزش محسوس دستم را می بیند و دستم را میان دست می گیرد .به نگاه نافذ شر وشورش چشم می دوزم .
زیر گوشم نجوا می کند.
_ تخم کفتر بدم خدمتتون ؟
لب می گزم که نخندم .عاقد برای بار دوم از من وکالت می خواهد .
کسی نمی خواهد مرا برای گل و گلاب به دشت و بوستان بفرستد .
بی زیر لفظی بی ناز و ادا بله می گویم .
کسی کل نمی کشد ولی او روی پیشانیم با لب هایش داغ می گذارد .الو میگرم .شرم می کنم .
پارت اول تقدیم نگاه گرمتون ♥️
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 220
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
والا میترسم رمان جدید بخونم ، ما هنوز کلافه ایم از دست پارت گذاری رمانای قبلی این نویسنده هم مثل اونا نشه 😑😑🤦🏻♀️
چی بگم والا 🤷🏻♀️
تقصیر ما نیست 🥲
معلوم خیلی رمان خوبی فقط کاش مانلی رو هم ادامه میدادین 🥲
بچه ها لطفا اگر کسی میدونه رمان مانلی کجا هس
بمن بگه…
یبار یکی گفت متاسفانه کامنتشو گم کردم
من داشتم تو روبیکا الانم لینکشو دارم ولی چون حسابمو حذف کردم روبیکا رو هم پاک کردم الان فقط یه لینک واسم مونده ولی یچیزی بجا مانلی اسمشو گذاشتن فریا
میتونی بفرستی اینجا؟
یا آیدی روبیکا بدیم بهت؟
یخورده گیج کنندس، شوهر توکا مرده ولی بچش از برادر شوهرشه؟
شوهر توکا نمرده
آها پس شوهر بشرا مرده ؟
شوهر بشرا مرده
مادر فولاد زره به پسرش که توکا زنشه میگه زن برادرتو صیغه کن
عههه من فکر کردم شوهر توکا مرده
برم یه بار دیگه بخونم
سلام نداجون. اگه یکی بخواد توی سایت رمان دونی رمان پارت گذاری کنه باید چیکارکنه؟
مرسی.
چطوری رمان جان ؟😂
سلام ندا بانو خوش اومدی عزیزم دلمون برای خودت و پارت گذاریهای منظمت تنگ شده بود ممنون از رمانت جدیدت پارت اولش که قشنگ بود😘
سلام عزیزدلم …
خوشحالم خوشتون اومد …
امیدوارم نویسندهای عزیز مارو نصفه نیمه نذارن
شرمنده بشیم 🙂💔
سالی ک نکوست از بهارش پیداست
از پار اول ک معلومه رمان خیلی خیلی عالیه
ممنون
به نظر رمان خوب و قوی میاد انشاالله که بعد از دو سه پارت نره واسه اشتراک خریدن.
خیلی دل پری دارین از اشتراک 🤣🤣
رمان زیباییه خدا کنه تا آخر همین طور باشه 🥰
عزیز جان این رمان قراره اشتراکی بشه؟
نه عزیزم …
خیر ببینی مادر ، ما این جا درشو باز میکنیم میگن پول بده اشتراکی شده 🥲
با دید مثبت ببینین 😂
مدیر سایتم زحمت میکشه …
بخدا من حق میدم ، اخه آدم خیلی وقتش میره که بخواد سایت رو طراحی کنه و برنامه نویسی و کد …… بعدش مفتکی بشه ، من واقعا حق میدم ، ولی خب یه سری رمانا رو اشتراک نکنن ، لاقل به ما هم حق بدن
فداتشم که درک میکنید 🥲♥️
ندا جون قراره اشتراکی بشه ؟
عااالی بود فقط امید وارم این رمان مثله بقیه رمان نشه
یا بعد مدتی نگن خریدو اشتراک
عالی بود
فقط امیدوارم آخرش بد تموم نشه
خوشحالیم خوشت اومد ♥️
عالی بود عالی اگه پارتگذاریش مث رمانای دیگه مارو به جنون نرسونه
بخدا منم اینو میخام ک نشه😂
انشالله که نشه نداجون مرسی.والا من درسته معتاد رمانم و خوندم باید تاآخرش برم ولی اونایی ک اشتراکی کردن و یا ماهی یبار پارت میدن رو کلا ول کردم
آفرین منم
بله حق دارین …ولی اصلا تقصیر ما نیست
مام ادمین هستیم
نویسنده مرتب پارت بده بخدا کمکارینمیکنیم .
در مورد اشتراکم،
مدیر سایت تصمیم گرفتن،
نمیدونم،
هم حق با شماست،
هم حق با ایشونه …
شما خوندین بعد اشتراک شد،
ایشونم واقعن چن ساله زحمت کشیدن برا سایت!
انشاالله که بتونین همه دیگرو درک کنین
کاری بابت اشتراک از دست ادمین بر نمیاد ♥️
میدونم عزیز امان از دسته این نویسنده ها
اخه کاش رمانایی ک تازه شروع شده رو اشتراکی میکردن نه اونایی که ما تاحالا خوندیم یهو دیدیم اشتراکی شد بله زحمت میکشن درست دستشونم دردنکنه ولی انصافی کارشون بده برا آدم زور میاد انگاری باج میخوان
اینکه درسته مدیر سایت زحمت میکشه بجای این کار ک بخوان وسط رمان بخوان اشتراکی کنن
میتونستن بگن کسایی ک دوسدارن مثلا ده پارت جلو تر رو بخونن اشتراک بخرن بنظر من اینجوری بهتر بود