زبونم بند اومده بود بزور نفس میکشیدم…
نمیتونستم از سر جام تکون بخورم
بغض ام گرفته بود همین طور داشتم نگاه کوروش میکردم
با شنیدن اسمم از زبون کوروش
بغضم شکست
فقط همین جور گریه میکردم با خودم میگفتم من کاری نکردم
نمیدونم
چیشد که شکست…
یهو دستم کشیده شد به طرفش و محکم داره فشارش میده...
سرمو بلند کردم دیدم کوروش داره نگام میکنه
ساکت شدم سرمو انداختم پایین
اگه ناله میکرد بدتر اذیتم میکرد
کوروش با دستش چونمو آورد بالا
+ آقا نفهمیدم چجوری شکست
خودم الان جمع میکنم
ببخشید آقا…
من خودم یکی براتون مثل خودش پیدا میکنم
تورو خدا ایندفعه از من بگذرین...
تو چشماش زل زدم و
من باز محو چشمای عسلیش شدم…
کوروش: دستم بهت برسه مارال میدمت ممد قلی ببرتت زنش بشی…
شوخی کردم هنوز که ندادمت الانم نمیدم You’re my other half.
این خارجکی چی گفت؟!
نتونستم جلوی گریه مو بگیرم…
گریه بند نمیومد
کوروش یادشه
یادش نرفته بود
چقدر خوشحال بودم که هنوز خاطره هامونو یادش نرفته...
یدفعه محکم بغلم کردم…
دیگه شدت گریه ام بیشتر شد چجوری که صدای کوروش در اومد
+ اَه مارال گفتم نمیدمت به کسی ولی گند زدی به لباسم دختر
الان که میبینم ممد قلی مناسبته
از بغلش جدا شدم کاش یه بار دیگه بتونم باز بغلش کنم…
همین جور که داشتم با دستام گریه هامو پاک میکردم دماغمو میکشیدم بالا میخندیدم...
+ چیکار کنم خوب کوروش؟!توام خواهر ممد قلی خوبه واست
تا اسمشو گفتم سرشو آورد بالا نگام کردم
خاک تو سرم کاش جلوی زبونه وا موندمو بگیرم…
کوروش: پاشو ببینم کل سهمیه آب ایران دست توئه…
همین جور گریه کنی یه سدو پر میکنی چقدر گریه کردی…
لازم نکرده برا من زن انتخاب کنی…
+ چشم آقا
انتظار یه فست کتک مفصل داشتم…
انگار دلش به رحم اومده
منو نزد
منی که با کوچیک ترین خطا بدترین شکنجه هار میکرد اینبار کوروش کاری نکرد
خدایا یعنی دلش برام سوخته
کاش کتکم میزد بهتر بود ولی از این حس ترحم متنفر بودم
رفتم شیشه ها رو جمع کنم که
نزاشت
کوروش: دست نزن نمیخواد جمع کنی برو سارا رو صدا کن اون جمعش میکنه…
برو تو اتاقت استراحت کن
+ولی آقا من…
کوروش داشت تو کمد لباساش دنبال لباس میگشت یهو درو محکم بست
کوروش: گفتم نمیخواد بیا برو بیا این قاب عکسم ببر
فقط برو مارال
قاب عکسو از رو میز برداشتم سریع از اتاق اومدم بیرون…
تو راه سارا دیدم بهش گفتم بره کوروش صداش میکنه…
میخواستم برم پیش آنا باهاش درد دل کنم ولی دلم نیومد مزاحمش بشم…
صلاح دونستم برم اتاق خودم...
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عه چی شد؟ 😉
You’re my other half.
تو نیمه دیگر منی♡♡
😭 😭 😭 😭 😭 🥳
میگم نویسنده های این سایت رمان براساس چی مینویسند؟؟؟؟براساس آرزوهاتون؟؟؟؟خود دانید ولی رمان باید آموزنده باشه.نمیخوام توهین کنم ولی نویسنده جان فکر میکنم آرزوهای دختر ۱۵ساله که وضعیت مالی پایین یا متوسط داره را به تحریر آوردی.من رمان زیاد خوندم و شاید بتونم بگم سه تاش بود که آدم میتونه چهار تا تجربه برای زندگی بگیره.
با این نوشتن هافقط ذهن بچه های مردم متوهم میشه که یه پسر مولتی میلیاردر همه چی تمام میاد آدم میگیره و آدم به همه آرزوها میرسونه.،در صورتیکه واقعیت زندگی این نیست.
ببخشید اگر نظرم ناراحتت میکنه نویسنده جان.
سلام عزیزم خوبی
مارال 15 سالش نیست
داره سعی میکنه به هدفش برسه
من انتقادو دوست دارم اشکال نداره هنوز اول رمانه
صبر کن
منم دوست دارم آموزنده باشه
رمان خوبیه ولی ای کاش بیشتر باشه
لینک تلگرامشو ندارید؟
من خودم مینویسم عزیزم
هنوز تو تلگرام نزاشتمش
سلام.قشنگه.ولی لطفا طولانی تر بنویسید.داستان بعداز ۵ پارت هنوز گنگ و نامفهومه.کمی بیشتر پارت بزاریدلطفا 😏
سلام عزیزم
مرسی
هنوز پارت 5 خودتم داری میگی اولشه همون اول نمیاین که همه چی رو بگه…🥺❤
بابت تاخیر رمان ببخشید
کلاسم طول کشید…🥺💔