رمان آرزوی عروسک پارت 66

3
(2)

 

_چندتا چندتا قرص میخوری؟
اومد نزدیکم و با صدایی آروم وکنترل شده ای گفت:
_هیس منم.. نترس.. ببخشید نمیخواستم بترسونمت!

توی تاریکی هم چشم هاش برق میزد!
نور گوشیمو به طرفش گرفتم و با همون ترسی که هنوز توی صدام مونده بود گفتم:
_چرا اینجوری میکنی آخه؟ نمیگی سکته میکنم؟ ببین چیکار کردی! زدم لیوان رو شکوندم!

باآرامش گفت:
_فدای سرت.. نمیخواستم بترسی معذرت میخوام!
بلوز رکابی سفید پوشیده بود.. هیکل ورزشی و بازوهای عضله ایش توی اون لباس حسابی خودنمایی میکردن!
یه دفعه علت سردرد وحال خرابم رویادم اومد و خودم رو جمع کردم وبا حرص گفتم:

_باشه بیخیال بخاطر خدا اون برق رو روشن کن تا شیشه ها پاهامو زخم نکرده!
آرش رفت برق رو روشن کرد و منم بی توجه بهش شروع کردم به جمع کردن تکه های لیوان شکسته!
اومد کنارم وگفت:
_دست نزن، دستت میبره! فردا میگم تمیزش کنن!

_چیزیم نمیشه، یکی قبل ازما بیداربشه و جاییش زخمی بشه مقصرش منم!
چندتا تیکه شیشه رو برداشتم و اومدم بلندشم که یک دفعه چشمم به دستم و بازوی لختم افتاد!
خشکم زد.. جریان خون توی رگ هام متوقف شد!

خدایا چرا منو نمیکشی واز این همه سوتی و آبرو ریزی راحتم نمیکنی اخه؟
خبرمرگم یه تاپ دوبنده مشکی با اون موهای داغون اومده بودم بیرون چه میدونستم آرش خان مثل جن ظاهر میشه آخههه!

چشم هامو تو کاسه چرخوندم و پلک ها وفکم رو محکم روی هم فشار دادم!
_چیزی شد؟ دستتو بریدی؟ بهت گفتم دست نزن که دختر!
دلم میخو‌است بکوبم تو فکش وبگم دودقیقه خفه شو فقط دو دقیقه!

میون فک قفل شده ام گفتم:
_میشه از سر راهم برید کنار؟
باگیجی خودشو کنار کشید ومن هم به سرعت به اتاقم برگشتم و لباس مرتب پوشیدم و برگشتم توی آشپزخونه که دیدم آرش مشغول جمع کردن خورده شیشه هاست و انگار حواسش جای دیگه بود!

صدامو صاف کردم و سعی کردم با این کار اعلام حضور کنم!
آرش متوجهم شد! بادیدن لباس هام لبخندی که بیشتر شبیه پوزخند بود زد وگفت:
_من مرتبشون میکنم.. توبرو.. نیازی نبود اینقدر خودتو معذب کنی!

_اونو دیگه خودم تشخیص میدم اما پوزخندتون رو نمیدونم به چی تشبیه کنم!
رفتم جارو خاک انداز گوشه آشپزخونه رو برداشتم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
_برید کنار لطفا…
اومدم از کنارش رد بشم که بازوم توی دست هاش اسیر شد!

باگیجی و اخم به دستم نگاه کردم و به چشم هاش خیره شدم!
آر‌ش_ چرا این کارهارو میکنی؟
باحرص بازومو از دستش بیرون کشیدم وگفتم:
_من هم این سوال رو بعدازظهر ازت پرسیدم و یادم نمیاد جوابی داده باشی!
_موقعیتش رو نداشتم که جواب بدم! نسیم پیشم بود!

باحرص دندون هامو به هم ساییدم وگفتم:
_دیگه مهم نیست! اشتباه از من بود که مشکلم رو باتو درمیون گذاشتم!
_اما من کاراشتباهی نکردم!
_آره خب از دیدگاه خودتون شاید اشتباه به نظر نیاد اما اگه یه ذره به شرایط منه بیچاره فکرمیکردین، متوجه میشدی که وقتی اون بالا درحال عشق وحال بودین، من این پایین معاخذه میشدم!

درحالی که اشک توچشم هام جمع شده بود یه کوچولو صدامو ولوم دادم و ادامه دادم؛
_اصلا چی دارم میگم من؟ مگه تاثیری هم داره؟ اصلا چرا باید از کسی که مشکلات من هیچ اهمیتی واسش نداشته باشه انتظار کمک داشته باشم؟
بابت نوشتن اون پیام هم معذرت میخوام، قصد نداشتم تو اوج معاشقه ایجاد مزاحمت کنم…

لبخند غمگینی زد وگفت:
_خل شدی بخدا! کی گفته ما درحال معاشقه بودیم حالا؟ گفتم شرایط جواب دادن پیام رو نداشتم و خواستم تنها که شدیم….

دستم رو به نشونه ی سکوت بالا بردم وگفتم:
_لازم نیست.. خودم واسش جواب پیدا کردم.. شما بهتره برین با نسیم خانوم خوش بگذرونید من هم خودم از پس خودم برمیام!

توی سکوت خیره نگاهم کرد..
بانفرت و عصبی بران شدم توی چشم هاش که خندید!
_یکی ببینه فکرمیکنه داری حسودی میکنی!
_چیییی؟؟

یه دفعه دستش رو گذاشت روی لبم و با خنده ای کنترل شده گفت:
_هیس دیونه! الان همه رو بیدار میکنی!
باحرص دستشو از جلوی دهنم پس زدم وگفتم‌:
_دیونه ی بی عقل!
بیخیال جارو زدن شیشه ها شدم واومدم برم تو اتاقم که اسمم رو صدا زد!

_سارا…!
بعداز کوهیار، آرش دومین نفری بود که حس میکردم ‌اسمم رو قشنگ صدا میزنه! شایدم زده به سرم و خبر ندارم!
برگشتم وبا اخم نگاهش کردم..
_یادته اون شب گفتی وقتایی که خیلی ناراحتی حتما که نباید نوشیدنی بخوری؟

_خب که چی؟
_بهت گفتم نمیشه، نمیتونم.. گفتی یه بار به حرفم گوش کن و نخور یادته؟
توی سکوت منتظر شدم بقیه ی حرفشو بزنه!
چشمکی زد و ادامه داد:
_خواستم بگم امشب به حرفت گوش کردم!

یه تای ابرومو بالا انداختم و پوزخندی زدم!
ادامه داد:
_فهمیدم تو واقعیت و دنیای هوشیاری بازم همونی رو میخوام که قلبم میخواد!
با یادآوری نسیم پشت چشمی نازک کردم و تودلم به جهنمی گفتم.. اما لب هام به گفتن ‌‌شب بخیر اکتفا کرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
با مرد مغرور

رمان ازدواج با مرد مغرور 1 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حیران
حیران
2 سال قبل

حتما منظورش ساراس

پ ا
پ ا
2 سال قبل

اوووووو

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x