نمیدونم این حس شیطنت و خوشحالیم بابت این که یه جورایی مچش و گرفتم از کجا اومد بود
تو صورتش جلو تر رفتم و لبخندی زدم و ابروهام و مثل جاوید بالا انداختم
_فکر کردم از خواب پروندمت ولی مثل این که خواب نبودی!
هیچی نگفت و یکم اخماش رفت توهم که نگاهم و ازش گرفتم و ادامه دادم
_من دیگه برم شبتون بخیر
اینبار بدون مانعی سمت پله ها رفتم اهمیتی به نگاه سنگینیش ندادم و از پله ها بالا رفتم
از کنار دختره رد شدم و بوی عطر تندش بینیمو سوزوند
پله های باقی موندرم بالا رفتم و در اخر وار اتاق خودم شدم و در و بستم و نفس عمیقی کشیدم چسبیدم به در اتاقم… لبخند گنده ای رو لبام نقش بست و سریع تیکه های قندون و از زیر لباسم دراوردم و سمت تخت رفتم و همه تیکه هارو زیر تخت گذاشتم و لب زدم
_به خیر گذشت
خودم و رو تخت انداختم و با یاد اتفاق چند دقیقه پیش تک خنده ای کردم
داشتم آتو میدادم دستش اما آتو گرفتم!
واقعا آتو گرفتن از اون خدای بی تفاوتی و تو خواب میدیدم و حالا چه شود
با لبخند گنده ای لب زدم:
_فردا سر میز صبحونه دارم برات
×××
با صدای آلارم گوشیم چشمام و باز کردم
با این که بازم خوابم میومد ولی تنبلی د گذاشتم کنار و تو جام صاف نشستم
نفس عمیقی کشیدم و دست دراز کردم صدای آلارم و قطع کردم و به بدنم کش و قوص دادم و لب زدم
_یه بی عرضه ای بهت نشون بدم اون سرش ناپیدا
از جام بلند شدم و سمت سمت میز توالت رفتم و کشو اولش و باز کردم و با دیدن سشوار و لوازم آرایش لبخندی زدم
شروع به تر تمیز کردن خودم شدم
موهام هنوز از دیشب نَم داشت و دیگه جاویدی نبود سرم غر بزنه که مریض میشی و مجبورم کنه موهام و خشک کنم!
با سشوار شروع به حالت دادن موهام کردم و در آخر دورم ریختم
کرم نرم کننده و به سر و صورتم زدم و پنککی که رنگ پوستم بود و رو صورتم زدم در آخر با زدن ریمل و رژ لبی به کارم اتمام دادم و از تو آینه به خودم لب خندی زدم و راضی از کارم لب زدم
_تغییر از همین چیزای کوچیک شروع میشه دیگه البته تغییر برای زندگی خودم!
از جمله ای که گفتم صورتم درهم رفت و ادامه دادم
_چرا مثل فرزان حرف میزنم حالا؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا تا میام تو سایت چهل تا تبلیغ میاد بعد بزور صفحه رمان میاد؟😐