نگاهی به ظرف ترشی انداختم
با این که تا چند دقیقه پیش داشتم میخوردمش ولی با دیدنش تو دست یکی دیگه آب دهنم جمع شد و از جام بلند شدم و گفتم:
_حالا یه ذره دیگه
کشید عقب
_نخیر… ضعف میکنی خیلی سابقه فشار خون خوبی هم داری
هیچی نگفتم که بی توجه به نگاه خیرم به ظرف ترشی از کنارم رد شد و رفت
از بیکاری دوباره سمت اتاق خودم حرکت کردم و از پله ها داشتم بالا میرفتم که وسط راه نگاهم تو نگاه عسلیش خورد و ایستادم اما اون از پله ها یکی در میون پایین اومد و کنارم ایستاد
_کجا؟!
_آ… اتاقم
سری تکون داد و خواستم راهم و بگیرم برم اما صدام زدم
_آوا
نگاهم و بهش دادم که لب زد
_نمیخوام حرفی که زدم سر سنگینت کنه همون طور که گفتم تا موقعی که خودت نخوای سمتت نمیام که هیچ حتی بهت فکرم نمیکنم
با لبخند گفتم:
_میدونم!
_پس… پس بیا کنارم بشین یه چیز بخورم!
دستی پشت گردمش کشید و ادامه داد:
– نمیتونم تنهایی غذا بخورم یعنی…
ادامه ندادو لبخندم از درخواستش بیشتر شد و کم کم خندیدم که لبخندی کنج لبش شکل گرفت و لب زد
_زهرمار!
ضربه ای به بازوش زدم
_ببین بد عادتت کردما… باشه بریم مگه این که تو برای ادامه ی حیاتت و این که یه چیزی بخوری از اون اتاق کارت دل بکنی!
×××
همین طور که کاسه ای که محتوای توش ترشی بود و عدالت خانم به همراه غذا فرزان آورده بود و میخوردم نگاهم و دور سالن میچرخوندم و حرفی نمیزدم چون مابین غذا خوردنش به ندرت حرف میزد
تو سکوت غذاشو میخورد منم نمیخواستم از غذا خوردن بندازمش اما وقتی نگاهم به گیتار سفید رنگی که طراحی های خاص مشکی روش داشت و تفریبا جز وسایل زینتی خونه به حساب میومد خورد سوالی که خیلی وقت بود ذهنم و درگیر کرده بود و بیان کردم:
_گیتار میزنی؟!
نگاهش با مکث روم نشست
نه خشک و خالی گفت که ابروهام و انداختم بالا و ادامه دادم
_دروغ نگو
_دروغ نگفتم پرسیدی میزنی گفتم نه!
_آهان… اره یادم نبود سوالارو باید دقیق ازت پرسید اصلاح میکنم… گیتار میزدین؟
نگاهش و بهم داد
بعد نگاهی به گیتار کنج سالن کرد
_تو از کی تاحالا این قدر ریز بین شدی؟
_از وقتی با تو همنشین شدم… پس میزنی
_میزدم… ولی اونی که اون گوشه میبینی از ایتالیا رسیده دستم و لطف کن به اون گیتار کاری نداشته باش
نگاهمو به گیتار دادمو لبخندی زدم:
_نترس بابا نمیشکونمش ولی خب با چه گیتاری میخوای برای من بنوازی؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اگه حامله باشه مسخره میشه . فرزان سرسختم یکمی زود عاشق شد ب نظرم
این دختره اول اون داداش رو درمون کرد و از اخم و تَخم و سردرد و میگرن بیرون کشید، حالا در حال درمان امراض متعدد این یکی داداشه. ژیلا رو هم بفرستن پیشش بلکه اونم درمان شد دیگه خیلی عوضی خودمحور از دماغ فیل افتاده نبود.
دقیقا
کار خاصی هم نمیکنه ها فقط حرف میزنه باهاشون ولی جواب میگیرن و درمان میشن
گاهی درمان تمام دردهای آدم یه جفت گوش و یه دله! بدون زبون راهکار بده، بدون مغز تحلیلگر و بدون چشمی که دنبال قضاوت یا ترحم باشه. فقط یه جفت گوش و یه دل!
حیف چیزی که تو کلهپزیها از بقایای گوسفند راحت میشه سفارش داد، بین آدمهای زنده سخت گیر میاد
خانم علوی اون رمانه که یه بار اسمشو بهم گفتید که بزارم چی بود؟؟؟
رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند از صدیقه بهرانفر
آها باشه مشکل رمانای فایلمون حل شد اونم میزارم