رمان آوای نیاز تو پارت 190

4
(3)

 

 

نگاهی به شکمم که هنوز تغییر آنچنانی نکرده بود کردم

دستم و رو شکمم گذاشتم و طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم:

_فکر نکنم جون یه جنین سه ماهه رو بگیرم… اونم فقط به خاطر خودم!

 

_آوا باور کن درست میشه… خودم اصلا میگیرم برات بزرگش میکنم

 

تو اون همه غم تک خنده ای کردم و گفتم:

_همین مونده بچم و بدم دست تو!

 

_وا مگه من چمه؟ پاشو پاشو این بساط آه و نالت و جمع کن… این‌جوری بخوای کل نه ماهگیو آه و ناله کنی دوباده حامله میشی احتمالا هیچیم از اون بچه باقی نمیمونه!

 

از حرفاش لبخندی روی لبم شکل گرفت و همون لحظه در اتاقم باز شد و نگاهم به نگاه عسلی اخم آلود فرزان خورد

نیم‌ نگاهی به گوشی تو دستم کرد جدی لب زد

_بیا پایین!

 

بعد حرفش در و کوبید بهم و من تو جام پریدم… با تعجب به در خیره موندم

تایمی نبود که فرزان خونه باشه و از اون ور خط هم آتنا صداش اومد

_الو آوا؟!

 

به خودم اومدم‌

_آتنا بهت زنگ میزنم

 

پوفی کرد

_باز میخوای بشینی زار بزنی؟!

 

_فرزا…‌ فرزان کارم‌ داره

 

 

×

 

 

نگاهی به غذای روبه روم کردم‌ و نگاهم و دادم به فرزان‌ که اشاره ای به ظرف غذام کرد

_بخور!

 

_میل ندا…

 

غرید:

_بــــســـه… به خودت یک نگاه بنداز

این چند روز اینقدر الکی اشک ریختی و لب به هیچی نزدی چشمات شده کاسه ی خون زیر چشماتم که گود افتاده… قرصای ویتامینیم‌ که دکتر تجویز‌ کرده برات یه دونش کم نشده…

نُه ماه تمام برنامت این باشه که بچه به درک خودت هیچی ازت باقی نمیمونه… اصلا میخوای به این بچه آسیب بزنی به جهنم اما حق نداری به خودت آسیب بزنی

 

سکوت شد که ادامه داد

_تکلیف خودت و مشخص کن بچه رو میخوای یا نه آوا؟!

 

نیم نگاهی بهش کردم که ادامه داد

_آره یا نه؟

 

_چرا… اما…

 

_آوا!

 

با صدای بلندش ساکت شدم… کلافه چشماش رو بست و بعد مکثی باز‌ کرد که با بغض جواب دادم

_مگه چاره ای جز خواستنش دارم که هی این سوال و از من می‌پرسید!؟

 

_آره داری… میتونی سقطش کنی!

 

بُهت زده و ناباور نگاهم و ازش گرفتم که ادامه داد

_گوش کن ببین چی میگم وقتی می‌خوایش یعنی مسئولیتش و به عهده گرفتی… پس به عنوان یه مادر نباید بزاری خار تو چشمش بره نه این جوری که بشینی صبح تا شب زار بزنی

نه این جوری که از تشکیلش تو بدن خودت ناراحت باشی

نه که شب و روز بشینی زار بزنی و لب به چیزی نزنی

اگه نمیخوایش همین الان اقدام کن تا نشی یکی مثل مادر من… مادری که گذاشت و رفت و سرنوشت بچه هاش افتاد دست یکی مثل آقا بزرگ و یکی مثل پدر ناتنی من!

 

مکثی کردو ادامه داد:

– این که از بچگیت فقط خاطرات خاکستری بمونه برات حس بدیه

 

با جمله آخرش نگاهم و بهش دادم

_مَ..من میخوامش!

 

نفس عمیقی کشید و سری به تایید تکون داد

_خیلی فکر کردم ولی… باید به جاوید…

 

با دونستن بقیه جملش وسط حرفش پریدم و بلند گفتم:

_نـــه… نه نمیگم… نمیخوام جاوید بفهمه!

 

_تو نگران چی.. اگه بچه رو نخواد من هستم تو هستی… الان نگران چی؟

 

_اون؟! فکر کردی اون بچرو نمیخواد؟

 

سکوت کرد که ادامه دادم

_اون بفهمه من ازش حاملم تا بچه رو ازم نگیره ولم‌ نمیکنه!

اون گذشتش بچگیش براش عقده شده حالا فکر کن بزاره بچش بدون اون بزرگ بشه

من نمیخوام این بچه رو بهش بدم فرزان! نمیخوام مزاحم زندگیشم بشم… من ازت کمک نمیخوام خودم میتونم از پس این بچه بر بیام ولی به جاوید نگو… ترو خدا نه نگو

 

دستی رو صورتش کشید… کلافگی از سر و روش میبارید و در آخر نگاهش و بهم داد و بی توجه گفت:

_غذاتو بخور

 

_فــرزان؟!

میدونم شاید الان دیگه منو با این شرایطم نخوای اما ترو خدا به جاوید هیچی نگو!

 

نفس عمیقی کشید و نگاهش و ازم گرفت و لب زد

_این بچه پدر میخواد!

وَ این و بدون این مسئله هیچ ربطی به خواستن نخواستن من نداره ولی نمیتونم وقتی از برادرم حامله ای مثل قبل بهت نگاه کنم… دیگه خواستار این نیستم سمتم بیای‌‌ و هر جور فکر میکنم میبینم نمیتونم با این اتفاق پیش اومده بهت حسی جز یه رفیق معمولی داشته باشم… هنوزم میگم جاوید باید بدونه اما…

 

نگاهش و بهم داد و با مکث ادامه داد

_اما اگه تو نمیخوای بدونه… اگه تو نمیخوای بری سمتش… اگه تو خواستار اینایی‌ حرفی نیست ولی…

ولی بهتره اسمت بره تو شناسنامم‌… به خاطر اون بچه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هعییی
هعییی
1 سال قبل

فرزان خیلی گناه داره وو مظلومه
بیچاره بازم قراره جور داداششو بکشه الان این حامله شدنه چی بود یهو🥲🥲🥲

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

اخ جون میخوان بالاخره ازدواج کنن

علوی
علوی
1 سال قبل

تهش این فرزان باز انتهای از خودگذشتگی رو برای برادرش انجام می‌ده.
زن برادر و بچه برادرش رو نگه می‌داره و در وقتش زمانی که جاوید از زور تنهایی و شکست دیگه تو مرز نابودی قرار داره، هر دو رو تحویلش می‌ده.

kim.ias
kim.ias
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

ولی فرزان خیلی خوبه
من که روش کراشم

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x