رمان آوای نیاز تو پارت 222

3.7
(3)

 

×××

 

فرزان*

 

خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و نرم!… مثل وقتی که تو اتاق کارم، رو بهم خیره خیره گفت دلبستت شدم!

چقدر خودم و کنترل کردم که نگم من بیشتر چقدر دلم تو اون لحظه لرزید!… ولی این دختر حرفاشم از روی احساسات شدیدش بود

 

نمی‌تونست دقیق انتخاب کنه!… انگار عذاب وجدان می‌گرفت که من و ترک کنه و بره پس من باید میرفتم چون خوب میدونستم انتخابش چیه!… جدا از همه ی اینا و جدا و از همه احساسات باید راه درست و انتخاب میکرد!… به خاطر بچش حتی شاید به خاطر جاویدی که هنوز خواه یا ناخواه دوستش داشت!

نفس عمیقی کشیدم و نیم نگاهی به چشمای بستش کردم لبم و دم گوشش بردم و آروم لب زدم

_تو خیالم همیشه تصور میکردم که چی میشد اول منو میدیدی؟!

اول با من آشنا میشدی!… دوست داشتم… دوست داشتم اول با من آشنا میشدی بعد عاشقم میشدی و بعد من مثل همین الانم حاضر بودم برای لبخندت همه کاری کنم!

نگرانتم تو برای من خیلی عزیزی… تو اصلا تو اوج ناچیزیم همه چیزم شدی

 

دوباره نفس عمیقی کشیدم و سخت بود گفتن این حرفا

_همیشه اون طور که می‌خوایم پیش نمیره عیبیم نداره!… عیب نداره چون این قانون برای همه آدما صِدق میکنه!

آوا دارم میرم!… رو در رو اینو بهت نگفتم‌ که یه وقت کلمه خداحافظ از دهنم یا از دهنت در نیاد چون برمیگردم!

قول میدم تو زمان و مکان درستش می‌بینیم همو این چند روز بدخلقی کردم یا دلت و شکوندم چون نمی‌خواستم با یه نیم نگاهت یا یه حرفت منو موندگار کنی و پشیمون بشم از تصمیمی که گرفتم!

دوست دارم؛ شاید خیلیا بگن گفتن این کلمه وقتی این تصمیم و گرفتم اشتباه اما من مردونه دوست دارم…

 

مکثی کردم و لبخند تلخی زدم و ادامه دادم

_مردونه دوست داشتن یعنی تو لبخند بزنی وَ من از دور نگاهش کنم… به امید دیدار!

 

از جام با احتیاط بلند شدم و پوشه ی تو دستم و بالای تختش گذاشتم و بدون این که نگاهش کنم سمت در اتاق قدم برداشتم!

 

×××

 

آوا*

 

لبخند گنگ و تلخی زدم‌ و روبه سیاوش گفتم:

_یَ… یع..یعنی چی؟!… رفت!؟

 

برای بار سوم سری به تایید حرفم تکون داد که با لودگی گفتم:

_کِ‌‌‌…کی!… بَ… برمیگرده!؟

 

_نمیدونم خانم

 

نگاهی به اطراف کردم و انگار دنیا دور سرم می‌چرخید!… پوشه ی تو دستم و بالا آوردم و با ترس بهش خیره شدم و گفتم:

_چِ…‌چرا!.. چرا رفت!؟

 

_نمیدونم خانم

 

_چرا جَ…جواب زنگام و نمیده!؟

 

_نمیدونم…

 

_پــــس تــــــــو چــــی میــــــــدونــــــــی؟

 

با صدای بلندم چشماش رنگ تعجب گرفت ولی دست خودم نبود نمی‌تونستم‌ درک‌ کنم بدون حتی یه خداحافظی رفته!… اشک از گوشه چشمام سر خورد و سمت مبلی رفتم و روش نشستم

نفس عمیقی کشیدم و خیره به پوشه تو دستم‌ گفتم:

_برو سیاوش!… برو بهش بگو آوا گفت وقتی خودت نیستی من نیازی به کس دیگه ای ندارم برای مراقبت که تورو گذاشته کنار من برو بهش بگو این رسمش نبود!… بهش بگو همه دلخوشی من فقط اون بود!… بهش بگو خیلی نامرده که این طوری رفت

 

بدون هیچ حرفی با قیافه ای که غم دار شده بود رفت و من هنوز ناباور بودم که رفته!… اشکام و با پشت دست پس زدم در پوشه تو دستم و باز کردم!… چند تا برگه ای که داخلش بود بیرون آوردم که تیکه برگه ی کوچیکی از بینشون بیرون افتاد!… کاغذارو گوشه ی مبل گذاشتم و اون تیکه کاغد کوچیک و برداشتم و با دیدن یاد داشتش بغضم شکست…

 

” هر چقدر خواستم یه چیز با مفهوم بنویسم چیزی به خاطرم نیومد چون کل خاطرم تو شدی!…‌ هر چی خواستم هر چی حرف داشتم و بنویسم دیدم کاغذ کم میارم!… پس فقط یه جمله مینویسم برات

لحظه های خوب و کنارت فهمیدم رفیق

میدونم خودت میدونی باید چیکار کنی پس چیزی نمیگم یادت باشه حواسم هست!… هم تو هم جانان!… می‌بینمت!”

 

اشکام و با پشت دست پاک کردم و لب زدم

_باید میگفتی بهم… نباید میرفتی بدون تو نمیتونم… چرا؟

 

نامه رو تو دستم مچاله کردم و نگاهی به برگه سندایی کردم که گوشه مبل گذاشته بودم!… با تعجب برشون داشتم با دیدن اسم و فامیلم روی برگه ها و سندای روبه روم رنگ از رُخم پرید و یاد شبی افتادم که تو اتاق کارش ازم امضا گرفت…

ناباور برگه هارو بالا پایین میکردم اما در آخر با دیدن اسم شرکت آریانمهر و اسم خودم رنگ از‌ چهرم پرید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
IMG 20230129 004339 7932

دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو 4 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

من سر این پارت گریه ام گرفت لعنتی://
دلم عین خر بر فرزان می سوزه چنان معتقدم به فرزان خیلییی بیشتر میاد از همه نظر…جاوید دوراشو زده حالا فاز حسرت داشتن گرفتتش

sana
sana
1 سال قبل

حالا که فرزان تنهاش گذاشته برمیگرده پیش جاوید

Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

مرد یعنی فرزان ولی دلم گرفت

yegan
yegan
1 سال قبل

جاوید هرچیم باشه پدر بچشه و اون اگه واقعا مادر باشه دلش نمیخواد بچش زیر دست ناپدری حتی فرزان بزرگ شه

yegan
yegan
1 سال قبل

چقدر این آوا چندشععع..همه خدارو میخواد هم خرمارو‌. انقدر خرِ که نمیفهمه باید بره پیش پدر بچش ک پس فردا مث مادر جاوید نشه ک بعد از چندین سال بچه پدرشو پیدا کنه

آنی
آنی
1 سال قبل

من خیلی وقته نخوندم رمانو الان آوا عاشق فرزان شده؟😳

عسل
عسل
پاسخ به  آنی
1 سال قبل

تعجب نکن 🤣 🤣

نه برعکس

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط عسل
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

از اوا بدم اومد همه رو میخواد پس فردا بره پیش یکی دیگه به اونم میگه دیل بیستت شیدم ایششش خب یکیو انتخاب کن دیگه اه

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

دقیقا خیلی حال به هم زنه

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

خیلیی زیادد ینی منو بزارن نویسنده نه میزارم این به جاوید برسه ن فرزان هی میگه عاشق جاویدم بعد میره به فرزان میگه دلبستت شدم لابد ایدینم بره سمتش میره به اونم میگه دوست دارم

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😘😘😘

Shoka
Shoka
1 سال قبل

از جاوید متنفرم کاش فرزان برگرده پیش آوا

...
...
1 سال قبل

اوووجاوید گفت یکم سهام بفروشید همونارو فرزان به اسم آوا خریده خدایااا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ...
1 سال قبل

دقیقاً

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x