رمان آوای نیاز تو پارت 233

5
(2)

 

 

مغزم به قدری قفل کرده بود که توان حرفی نداشتم اما خودش سمت چستر مبل رفت و بی‌توجه به من و آیدین روی یکی از چسترا نشست پا روی پا انداخت!… وَ این همه خونسردی و آرامش شاید ظاهریش بر خلاف روزایی بود که تو شیراز وقتی باهام حرف میزد صداش میلرزید و خوب می‌دونستم این همه آرامش و بی تفاوتیشم از کجا نشات میگیره!… بی شک فرزان عظیمی به قدری استاد بود تو نقش‌بازی کردن و بی تفاوت بودن که بخواد به کس دیگه ای هم یاد بده!

به خودم اومدم و اخمی کردم، باید می‌فهمیدم منظور و قصد نیتشون ازین کارا چیه، نگاهم و به منشی دادم و گفتم:

_شما تشریف ببرید

 

سری تکون داد و رفت که میز کارم و دور زدم و پشت صندلیم نشستم!… آیدینم روبه رو آوا با اخم نشست ولی نگاهش به من بود

خیره شدم به آوا و برخلاف درونم که غوقا بود گفتم:

_خب؟… شروع کنید

 

آیدین کلافگیشو نشون داد

_چی!؟… ما قرار دادی با این خانمو فسخ…

 

نگاهم و به آیدین دادم که ساکت شد و کلافه نگاهش و از من گرفت!… نگاهم و دوباره به آوا دادم و منتظر نگاهش کردم‌ که لبش و تر‌ کرد و گفت:

_اومدم ببینم وضعیت شرکتی که توش سرمای گذاری کردم چجوریه!… وَ این که بگم هر اتفاقی تو این شرکت بیفته من یا وکیلم باید با خبر بشیم!… طبق قرار داد نمیخوام از چیزی بی‌خبر بمونم هر چند که شما تصمیم‌ گیرنده نهایی هستین

 

آیدین نیشخندی زد ولی من به جاش رسمی گفتم:

_میگم براتون پرونده ها و قرار داد هارو بیارن البته اگه ازشون چیزی سر در بیارید

 

هیچی نگفت و فقط لبخندی زد و خوب میدونستم این دختر قبل این که بیاد این جا خودش و پر‌ه پر کرده و حتی اگه از چیزیم سر در نیاره چهار تا حرف میزنه!… نفس عمیقی‌ کشیدم و نگاهی به آیدین کردم

_شما کار ندارین!؟… دارید میرید به کاراتون برسین بگید‌پرونده ها ک قراردادا و سفارشا همرو بیارن

 

جا خورد ولی من باید با این دختر تنها میشدم تا یه سری حرفارو به زبون میاوردم!… با این حال تو دلم نیشخندی به خودم زدم‌ که هنوز دوست نداشتم شخصیتش و جلو چشم دیگران خورد بشه!… در صورتی که اون همین الانش با شکم بالا اومدش داشت کل وجود من و له میکرد و آیدین‌ با مکث از جاش بلند شد و رفت!… همین که در بسته شد ناخواسته نیش زدم:

_نیازی نیست هر روز بیاید شرکت به هر حال سخته حامله و همراه با شیشه خورده ای که از قضا…

 

مکثی کردم

_یعنی خب شناسنامتونم که سفیده شکمتونم…

 

وَ باز هم مکث… خونسرد همون طور که خیره به انگشتای مشت شدش بودم ادامه دادم

_یعنی دوست ندارم کارکنان، سهام دارا، اصلا هر کسی که تو این شرکت کار میکنه سر زبون بقیه کارمندا و کارکنا باشه!… کپی شناسنامه شمام که تو نصف کارای مربوط دست این و اون میچرخه دیگه

 

لبخند عصبی ز

_شما نگران شناسنامه من نباشید خیلی وقت دیگه سفید نیست. قوانین شرکت شمارم خوب بلدم… آدماش…

 

با چشماش کل بدنم و کاوید و ادامه داد

_بعضی آدماش از دورویی و دقل بازی و خودخواهی و دروغگویی و حتی عوضی گری هیچی کم ندارن!

یه آقایی بود شاید دیگه شما به یادش نیارین ولی قبلا این جا کار میکرد!… اسمش فکر کنم حامد بود آره حامد آریاجو اون بهم اینارو فهموند، یاد داد

 

خودکار روی میز و برداشتم!… خودم و مشغول نوشتن چیزی رو کاغذ روبه روم نشون دادم و همون طور که فقط کاغذ و خط خطی میکردم و خودکار تو دستم می‌فشردم با مکث گفتم:

_اون مرد فقط نفرت و یادت داد!؟

 

سکوت شد که سرم و بالا آوردم و خیره تو صورتش شدم چشماش حاله قرمز داشت!… نیشخندی زدم و این بار بدون فیلم بازی کردن و عصبی و دلخور شایدم با حسرت گفتم:

_آوا این جا چیکار میکنی!؟… تو که به قول خودت شناسنامت خط خطی شده و شکمت بالا اومده و زندگی خودت و داری دیگه از من چی میخوای؟ میخوای گذشتمون و بندازی به جونم

اومدی بشی آینه دق من!؟

میخوای بهم بفهمونی اشتباه کردم؟

میخوای این و ازم بشنوی؟

خب باشه آره پشیمونم اشتباه کردم ولی شاید همون قدر که من مقصر بودم تو هم بودی تو هم خیانت کردی

الان اومدی با کی بجنگی؟ با مــــن!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
1 سال قبل

این رمان چرا وارد فاز طولانیش نمیشه؟

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

ب جا حمایت بیا چت روم😂

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

بش اومدم😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

وااای باز جای حساس تموم شد باز استرس گرفتم باز حرص بخورم تا فردا …..

علوی
علوی
1 سال قبل

من یه سوال برام پیش اومده، این جاوید به مرد بودن خودش شک داره یا کسی براش رو قرآن قسم خورده تو مشکل فنی جدی داری که حتی یه نخود احتمال نمی‌ده بچه مال خودش باشه؟؟!
خوب گوساله! از اول به آخر سوال بپرس. بلکه یه درصد بچه خودت بود. بعد تهمت بزن به بقیه. خیانت از کدوم گوری در اومد الان

camellia
camellia
1 سال قبل

ممنون بابت وقت شناسیتون که منظم پارت میزارید.ولی دیگه دق مرگ شدیم.نمیخواید یه کم رمان پیش ببرید? 😥

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x