رمان آوای نیاز تو پارت 250 - رمان دونی

 

 

با اخم به پاهای نیمه لختم نگاه کرد که پاهام رو سمت خودم کشیدم و نگاه پر اخمش و بهم داد

_پاشو بیا

 

سمت آشپزخونه رفت و من ناچار بعد مکثی بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم… نگاهی بهش کردم که ظرف نیمرویی و گذاشت رو میز و بعد درحال باز کردن تن‌ماهی شد و همین طور که مشغول بود گفت:

_بشین غذا بخور

 

نمی‌دونم چرا هر چی می‌گفت گوش میدادم و به طور عجیبی کوتاه میومدم در مقابلش… روی صندلی ناهارخوری نشستم و خیره به نیمرو جلوم گفتم؛

_بعد این که فهمیدی بچه بچه ی تو چیکار میکنی؟

 

ظرف تن و جلوم گذاشت و خیره بهم گفت:

_غذاتو بخور

 

زل زدم تو چشماش

_جوابم و بده!

 

تک سکوت نگاهم می‌کرد که ادامه دادم

_می‌خوای ازم بگیریش!؟

بعد این که به دنیا اومد می‌خوای ازم بگیریش!؟

 

لبش و تر کرد و با مکث گفت:

_شاید

 

می‌دونستم این جوری میشه!

لبخند محوی زدم و سرم و به تایید تکون دادم و نیشخند زنان گفتم:

_مگه تو خواب ببینی… اگه این جام اگه این زخم زبونات و این نگاهای بدت و دارم تحمل می‌کنم فقط برای بچمه پس فکر نکن بعد این که به دنیا بیاد ولش می‌کنم می‌رم به امون‌ خدا

 

نوبت اون بود که نیشخند بزنه

_خوبه… تو هم‌ فکر نکن بعد به دنیا اومدن بچه ای که شاید مال من باشه می‌تونی با من زندگی کنی یا میشیم مثل یه خانواده معمولی

 

از جام بلند شدم و خیره تو صورتش شدم

_همچین فکری نکردم چون هیچ آدمی با آدم خودخواهی مثل تو نمی‌تونه یه زندگی معمولی داشته باشه؛ آدمی که همیشه اولویتش خودش باشه اصلا خانواده ایم مگه می‌تونه داشته باشه؟… نوش جان سرد شد

 

با پایان جملم خواستم از کنارش رد بشم که مچ دستم و محکم‌ گرفت و جدی گفت:

_بشین غذات و بخور

 

دستم و از دستش کشیدم بیرون

_می‌دونم برا بچت میگی اما بخوای نخوای مادر بچت الان منم

بچتم از وجود من تغذیه می‌کنه منم الان میل ندارم… اشتهامو کور کردی!

 

دیگه نیستادم و از آشپزخونه بیرون زدم

سمت اتاق خواب داشتم می‌رفتم که با یاد گوشیم ایستادم و خیره بهش که با اخم نگاهم می‌کرد گفتم:

_کیفم؟… گوشیم؟

 

دست به کمر شد و نیشخند زنان گفت:

_چیه نکنه فرزان نگرانت میشه شب خونه منی!؟آخر سر من نفهمیدم من نسبت بهت یه مرد غریبم یا فرزان!

 

دستام و مشت کردم و خیره تو چشماش دوباره گفتم:

_گوشیم؟

 

_یادم رفت

 

کلافه سمت اتاقی که قبلا برای من بود و مثل این که تا سه ماه دیگم باز برای من میبود رفتم و وارد شدم و محکم در و بهم‌ کوبیدم

 

 

×××

 

 

از استرس زیاد پوست لبم و می‌کندم و حالم به معنای کلمه افتضاح بود؛ کاش گوشیم لااقل کنارم‌ می‌بود تا به فرزان پیام بدم و حرفام و بزنم… فکرشم نمی‌کردم به خاطر این آزمایش حال و هوام این قدر بد بشه و قطعا اگه جاوید کنارم نبود و داخل مطب نبودیم هق هقم می‌شکست!

 

بدنم باز داشت لرزش می‌گرفت و این قدر حالم بد بود که جانانم انگار فهمیده بود و هی لگد میزد! احساس می‌کردم‌ چون برای این آزمایش اومدم‌ همه حتی منشی داره با چشم بدی نگاهم می‌کنه… نمی‌دونم شاید فقط احساس خودم بود اما همین فکر روانم و بهم میزد ولی فکر نکنم برای مردی که کنارم‌ نشسته بود ذره ای حال من مهم می‌بود

 

تو افکارم بودم‌ که با صدای منشی انگار یه سطل آب یخ روم ریختن

_بفرمایین نوبت شماست

 

استرسم چند برابر شد و یک دفعه از جام بلند شدم‌ سمت خروجی رفتم‌ که صدای جاوید پشت سرم بلند شد

_آوا!؟

 

توجه ای نکردم و از اون‌ محیط جهنمی خارج شدم و تو راهرو تقریبا بزرگی ایستادم و چند بار نفس عمیق کشیدم‌… بعد چند ثانیه حضور جاوید و کنار خودم حس کردم که با اخم بهم توپید

_معلوم داری چیکار می‌کنی!؟

_من… من‌ نمی‌تونم

 

اخماش رفت توهم‌ و خواست چیزی بگه که با بغض گفتم:

_نمی‌تونم نمی‌تونم بفهم لعنتی

میترسم… اصلا نمیخوام اصلا برام مهم نیست تو چی فکر میکنی

 

بازومو گرفت که سریع خودم و عقب کشیدم و با عجز گفتم:

_نمی‌تونم جاوید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

چقدر این دختره رو مخه

Sara
Sara
1 سال قبل

چقد خسته کننده شده 😑
اصن جلو نمیره

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  Sara

فکرکنم تابدنیااومدن وبزرگ شدن بچشون درگیر تصمیم گرفتن برا آزمایشو موندن ورفتن به آزمایشگاه وبحث باهم باشن خخ

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

حمایت، حمایت! ✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x