رمان آوای نیاز تو پارت 57

4
(2)

 

 

یه قطره اشک از چشمام افتاد که ادامه داد

_بزار درستش کنم آوا… روت و برنگردون بزار بفهمم دارمت، خیالم و راحت کن از داشتنت… هر دفعه که بحث شرکت و سهام میاد وسط روت و ازم برمی‌گردونی

 

دستم و که رو سینش بود و روی لباسش مشت کردم و لباسش و چنگ زدم و مثل خودش تو صورتش گفتم:

_میخوای چیکار کنی؟!… تو که هیچ جایی باز نکردی برای عشق حالا میخوای چیکار کنی؟ … میخوای هم عشقی که جایی واسش باز نکردی و انتخاب کنی هم سهام شرکت و جاوید؟ میخوای هم من و باشم هم ژیلا هم سهام؟

 

هیچی نگفت که پیراهنش و ول کردم و سری به چپ و راست تکون داد

نمیشه، این طوری نمیشه… با این وضعیتت بهتر که…

 

سرم و انداختم پایین و آب دهنم و قورت دادم

_بهتر که از زندگیت برم تا برای چیزای دیگه جا باز بشه… چون می‌دونم اینی که تو میگی عشق نیست؛ که من باشم واسه ی آرامشت و یکی دیگم باشه به خاطر سهام شرکت و پول، این جوری به هممون ظلم میشه جاوید! به هممون هم من هم تو هم ژیلا

 

نیشخندی زد و سرش و چند بار به منظکر تایید تکون داد و آخر سر روش و ازم برگردوند و سمت دریا رفت و من فقط خیره بهش بودم… دستی روی صورتم کشیدم و سوار ماشین شدم… حالم یه جوری بود، یه جور نامعلوم دلم نمی‌خواست بره دلم نمی‌خواست انتخابش من نباشم اما چیکار میکردم؟! دیگه باید چیکار می کردم تا بفهمه این که هم من و داشته باشه هم ژیلارو هم سهام و عشق نیست… اسمش هر چی هست جز عشق و من این و نمی‌خواستم

 

 

 

 

 

×××

 

 

با باز شدن در ماشین سرم سمتش برگشت و بوی سیگار و تونستم حس کنم… می‌دونستم سیگار میکشه اما وقتایی که عصبی بود سیگار می‌کشید و آخرشم به خاطر سیگاری که کشیده بود میگرنش اوت میکرد!

ماشین و بدون هیچ حرفی روشن کرد و راه افتاد، دوست داشتم باهاش حرف بزنم این دل آشوب خودم و خودش یکم آروم‌ کنم تا حداقل توی این مسافرت که شاید مسافرت آخرمون باهم بود از هم دلخور نباشیم اما نمی‌تونستم… نمی‌تونستم چون حرفی نداشتم.

 

 

بعد مدتی تو حیاط ویلا بودیم.‌.. ماشین و خاموش کرد و خواست از ماشین پیاده بشه اما دیگه نتونستم حرفام و بخورم چنگ زدم به بازوش که مکث کرد و سمتم برگشت، نگاهش و بهم داد و گفتم:

_جاوید… زندگی تو مثل پدرت نیست تو همین الانشم رسیدی به چیزی که می‌خواستی

 

لبش و تر کرد

_اگه باهم خوشبخت نشیم چی آوا؟!

 

 

سکوت کردم و سکوتم طولانی شد، خیره بهش بودم که نیشخندی زد و خواست باز پیاده بشه که لب زدم و قطره اشکی از گوشه چشمم چکه کرد

_حداقلش اینه که باهم خوشبت نمی‌شیم… باهم!

 

 

 

خیره نگاهم می‌کرد و بعد مکثی بدون هیچ جوابی از ماشین پیاده شد و در و بست.

وَ بدون این که ماشین و قفل کنه سمت پشت ویلا قدم برداشت.

دستی رو صورتم کشیدم و از ماشین پیاده شدم، رسما حال خوشم گند خورده بود توش… وارد ویلا شدم و همین طور که سمت شومینه میرفتم پالتو و شال گردنم و دراوردم انداختم گوشه ای… کنار شومینه نشستم سرم و رو زانو هام گذاشتم و خیره به آتیش اشکام قطره قطره روی صورتم می‌ریخت… خودمم می‌دونستم رابطم با جاوید زیاد دوام نداره وقتی انتخابش چیز دیگه ای باشه .

نمی‌دونم چقدر خیره بودم به آتیش شومینه و چند ساعت گذشت اما وقتی به خودم اومدم که در خونه باز شد و جاوید وارد شد… نگاهم و بهش دادم که وارد شده بود و خیره به من بود بوی سیگارش تا این جا می‌رسید و چشماش قرمز شده بود و نشون دهنده میگرنش بود… نگاهش و ازم گرفت و سمت بار کوچیک خونه رفت و گفت:

_برو بخواب دیر وقته

 

از جام بلند شدم خیره بهش بودم که شیشه ای از بار درآورد درش و باز کرد، سکوتم شکوندم و گفتم

_توام بخواب

 

بدون این که نگاهش و بهم بده گیلاسی برداشت و پرش کرد

_خوابم نمیاد

 

گیلاس و سر کشید و من فقط نگران میگرنش بودم که مطمعن بودم با نوشیدن مشروب بد تر میشه… نگاهش و بهم داد و دوباره گیلاس دیگه ای پر کرد و من آروم لب زدم

_میگرنت باز….

_بــــرو بــــخــــواب!

 

از لحن دستوریش تو جام پریدم و خیره نگاهش کردم، این دفعه نگاهش و ازم گرفت و پشتش و بهم کرد

 

 

 

از لحن دستوریش تو جام پریدم و خیره نگاهش کردم، این دفعه نگاهش و ازم گرفت و پشتش و بهم کرد

سری تکون دادم و سمت اتاقی رفتم… خونه دیگه گرم شده بود و لازم نبود جلوی شومینه دوباره تو بغل گرمش بخوابم… وَ چقدر بد که دیگه تو سرما کنار شومینه گرم و آتیش سرخش تو بغل اونی که دوستش داشتی نمی‌شد خوابید!

وارد اتاق شدم و درش و بستم روی تخت نشستم و از پنجره کنار تخت به بیرون خیره شدم… اگه انتخاب جاوید دوباره من نبودم چیکار میکردم؟!

یعنی می‌رفتم پی زندیگم؟! این قدر راحت… مگه میشد اسمش و خاطراتش و خط بزنم؟!

آره شاید میشد؛ فقط وضعیتم مثل همون سه چهار روزی که ازش دور بود میشد! بی‌قرار میشم و شبا با فکر این که شاید هیچ وقت نبینمش می‌خوابم، شاید باز ساعت ها خیره به در بشم دری که ازش بیاد داخل، امید به این داشته باشم که زنگ بزنه به آتنا و خبر ازم بگیره… هی یهویی برم تو فکر خاطرات تلخ و شیرینمون هی یاد و فکرم بره تو اون شبی که باهاش آشنا شدم هی فکرم بره تو اولین باری که تو چشماش خیره شدم… دستی روی صورتم کشیدم و رو به اسمون لب زدم

_عشق اینه؟!… اگه عشق اینه نفرت چیه؟

 

 

×××

 

 

با حس تشنگی چشمام و آروم باز کردم و تازه متوجه شدم چقدر به حالت بدی خوابیدم…سرم و تکیه داده بودم به دیوار و تو حالت نشسته رو تخت خوابم برده بود؛ از جام بلند شدم و دستی به گردنم که خشک شده بود کشیدم، با چشمای خواب آلودم به اطراف نگاه کردم که غرق تاریکی و سکوت بود… شلوار لیم هنوز تنم بود و داشت اذیتم میکرد، از طرفی خونم گرم شده بود بافت بلندی که تنم بود زیادی گرم بود برای دمای خونه… سمت ساک دستیای کنار اتاق رفتم و خواب آلود بدون این که نگاه کنم چی دارم از ساک در میارم لباسی کشیدم بیرون با لباسای تنم تعویضش کردم.

وَ با فکر این که لباس تا زانوم میاد شلواری نپوشیدم و دوباره رفتم رو تخت تا بخوابم اما یادم افتاد تشنمه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۴ ۱۳۴۱۱۴۶۷۰

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گمنامم دا
گمنامم دا
1 سال قبل

یکم زودتر پارت بندازین ادم ذوق مرگ میش ثواب دارع بخدا👌😐

...
...
1 سال قبل

لباس تا روی زانو نمیاد می‌ره بیرون جاوید مسته و میبینتش و…

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x