رمان آوای نیاز تو پارت 58

5
(1)

 

 

 

پوفی کشیدم با غر غر از جام پاشدم و از اتاق زدم بیرون… معلوم نبود چقدر بیدار مونده بودم و با خودم حرف زدم که این قدر خوابم می‌یومد… سمت یخچال رفتم و درش و باز کردم و بعد این که متوجه شدم آب خنکی توش نیس درش و بهم کوبیدم، لیوانی از روی کابینت برداشتم زیر شیر آب گرفتم؛ طبق عادت آب و سر کشیدم و خواستم لیوان و بزارم سر جاش اما با شنیدن صدای در خروجی که باز شد ترسیده جیغ زدم و لیوان از دستم افتاد و هزار تیکه شد و همون لحظه صدای آشنا جاوید بلند شد

_نترس منم آوا

 

با شنیدن صدای جاوید نفس عمیقی کشیدم، بعد مدتی چراغی روشن شد و روشنایی چشمم و زد و باعث شد چشمام و ببندم… بعد مکثی چشمام و باز کردم و قامت جاوید تو آشپزخونه پدیدار شد. حرصی گفتم:

_تو هنوز نخوابیدی؟! بیرون چیکار میکردی؟

 

هیچی نگفت و با چشمای سرخش که نشون دهنده میگرن و بی خوابیش بود شایدم به خاطر الکلی که خورده بود بالا و پایینم کرد و قفسه سینش بالا و پایین شد…با تعجب نگاهی به خودم انداختم و کلا خواب از سرم پرید و خواستم از جلو چشماش کنار برم که کتفم و گرفت و با صدای بمش گفت:

_دیگه دیدمت

 

با خجالت و دوباره به لباس توری نقره ای که تنم کرده بودم نگاهی انداختم و خودم و لعنت فرستادم واسه انتخاب لباسم.

بی حرف نگاه خیرش و ازم گرفت و از آشپرخونه بیرون رفت و بعد مدتی با یه دمپایی رو فرشی اومد… دمپایی و جلو پام گذاشت و نگاه منتظرش و داد بهم و زیر نگاه سنگینش دمپایی و پام کردم

خواستم از کنارش رد بشم که دستم و محکم گرفت…

 

 

سمتش برگشتم تو چشمای قرمزش خیره شدم که دستم و با تردید ول کرد و روش و با نارضایتی ازم برگردوند

_هیچی… برو بخواب من این جارو تمیز میکنم

 

سری تکون دادم و بدون هیچ حرفی با قدمای بلند که کم از فرار کردن نداشت سمت اتاقم رفتم و داخل شدم؛ در رو بستم به در تکیه دادم و سُر خوردم و همون جا نشستم و زیر لب در حالی که احساس گرما می‌کردم گفتم:

_خدای من

 

 

×××

 

با صدای در زدن و صدا کردنای شخصی چشمام و باز کردم متوجه شدم جاوید داره به در میزنه و صدام میکنه

_آوا؟ پاشو… خوابی؟

 

 

سر جام نیم خیز شدم و خوابالود گفتم:

_نه بیدارم الان میام

 

 

دستی رو چشمای خواب آلودم کشیدم و به در بسته خیره شدم…حتما فکر کرده همون لباس خواب مسخره تنمه که در و باز نکرده و داخل نیومده.

با یاد آوری دیشب پوفی کشیدم و از سر جام بلند شدم، دستی رو تیشرت و شلوارم کشیدم که دیشب عوضش کردم بعد اون گافی که دادم و خواستم از اتاق برم بیرون که نگاهم به لباس خواب طوسی توری خورد، روی زمین کنار تخت پرتش کرده بودم.. اخمام رفت توهم و از رو زمین برش داشتم و پرتش کردم روی تخت و زیر لب لعنتی نسارش کردم.

سمت در اتاق رفتم دستم رو دستگیره در بود و از رو در رو شدن با جاوید خجالت می‌کشیدم.

 

 

 

 

اما در نهایت چشمام و محکم باز و بسته کردم و دستگیر رو کشیدم پایین و از اتاق زدم بیرون.

نگاهی به اطراف کردم و در کمال تعجب جاوید نبود! شونه ای انداختم بالا و خواستم سمت آشپز خونه برم که چشمم به بار کوچیک کنار ویلا خورد و بطری که دیشب پر پر بود و الان نصف شده بود!… سمتش رفتم و برش داشتم، خیره به شیشه سبزش بودم و عصبی ازین که نصف این و جاویدی خورده که میگرن داره پام و کوبیدم زمین… همین طوری خیرش بودم که در ویلا باز شد و قامت جاوید تو در خروجی نمایان شد؛ سلام زیر لبی گفتم که فقط سری تکون داد و نگاهش به من و شیشه ی تو دستم‌ گشیده شد، اخماش شدید توهم بود و سمتم اومد، شیشرو ازم‌ گرفت و سر جاش گذاشت و بدون هیچ حرفی پشتش و بهم کرد و سمتی رفت که ناخودآگاه گفتم:

_جاوید!

 

 

ایستاد و نگاهی بهم کرد که یکم دست دست کردم و آخر سر لب زدم

_هیچی

 

 

بازم‌ بدون حرف روش و ازم‌ گرفت.

جلو تلویزیون نشست و شروع به بالا و پایین کردن شبکه هاش کرد… نگاهم و ازش گرفتم و سمت آشپز خونه رفتم، مثلا قرار بود مسافرت‌ حال خوشی واسمون بسازه ولی الان این جَو سنگینی که بینمون بود از همه چی بدتر بود! آشپزخونه تمیز تمیز بود و هیچ ظرف کثیفی داخلش نبود و خبریم از لیوان شکسته دیشب من نبود؛ برای این که سر صحبت و با جاوید باز کنم گفتم:

_صبحونه خوردی؟

 

 

بدون این که نگاهش و بهم بده خشک گفت:

_الان ظهره… میلم ندارم به هیچی!

 

 

به ساعت دیوار پذیرایی نگاهی کردم و با دیدن یک ظهر چشمام گرد شد!

دوباره نگاهم و به جاوید دادم که بی تفاوت شده بود و این بی تفاوتیش همیشه رو اعصاب من بود و بدتر از اعصبانیتش رو مخم می‌رفت.

مشغول قهوه درست کردن شدم و به فکر این بودم که این بی تفاوتیش دقیقا برای حرفای کنار دریا دیشبمون بود که بینمون رد و بدل شد یا برای لباس خواب کوفتی که بی هوا تنم کردم!

 

 

متفکر سمت یخچال رفتم و درش و باز کردم و به خوراکیا متفاوتی که با جاوید خرید کرده بودیم نگاهی انداختم؛ کیک کاکائویی و درآوردم و قهوه و تو دوتا فتجون ریختم و گذاشتم تو یه سینی! سمت جاوید رفتم و سینی و رو میز جلومون گذاشتم و خودم کنارش نشستم… نیم نگاهی بهم ننداخت و خیره به تلویزیونی بود که فوتبال پخش میکرد…دستم و گذاشتم زیر چونم سعی کردم مثل خودش به تلویزیون نگاه کنم و بازی این دوتا تیم خارجی و که اصلا نمیشناختم و ببینم‌ اما نمیشد؛ از فوتبال هیچی نمی‌فهمیدم که هیچ بی توجه ای جاوید بیشتر رو اعصابم بود. برای همین حرصی گفتم:

_مثلا قرار بود مسافرتی باشه که حالمون خوش کنه دیگه

 

 

نگاهش و بهم نداد و خیلی بی تفاوت و کوتاه گفت:

_خوبه که

 

 

قهوم و برداشتم و قلپی ازش خوردم و به خاطر طعم تلخش چهرم توهم رفت؛ خیره به صفحه تلویزیونی که هیچی ازش نمی‌فهمیدم زیر لب خیلی آروم گفتم:

_دیشب عمدی نبود جاوید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۱۵۴۸۴۳۵۵۶

دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 4 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
انی
انی
1 سال قبل

وااای چرا انقدر این رمان داره روز به روز کم تر میشه🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬

یلدا
یلدا
1 سال قبل

به نظرم داستان داره افت میکنه،خسته کننده شده،منظور از رمان کش دادن الکی ماجراها و تکرار مکررات نیست

علوی
علوی
1 سال قبل

جمله آخر یعنی شیطنت‌های تو خونه عمدی بود

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x