رمان آوای نیاز تو پارت 59

5
(1)

 

 

هیچی نگفت وَ باز هم حتی نیم نگاهی بهم ننداخت؛ خیره به صفحه تلویزیون بود که کلافه ادامه دادم

_با توام

_مــــهــــم نیست

 

سری تکون دادم و لیوان قهوم و سر جاش کوبوندم و از جام بلند شدم که این دفعه نگاهش و بهم داد

_بعد به من میگی رفتارات بچه گانست

 

وارد اتاقم شدم و درش و بهم کوبیدم و روی تخت نشستم.

 

×××

 

هر چی منتظر بودم بیاد در اتاق و باز کنه چیزی بهم بگه نیومد… پوفی کشیدم و رو تخت غلت زدم و از پنجره بیرون و نگاه کردم.

مگه چیشده بود که این جوری میکرد؟… یه دو ساعتی بود خودم و حبس کرده بودم و خبری از جاوید نبود حالام که نیومده بود دوست داشتم‌ منم لج کنم و نرم بیرون ولی از طرفی گرسنه شده بودم و از طرفیم بی تفاوتیای جاوید رو مخم رفته بود و دوستم نداشتم مسافرتمون و خراب کنم… این قدر غلت زدم و از این پهلو به اون پهلو شدم که آخر سر طاقتم طاق شد و از رو تخت پایین اومدم و سمت در اتاق رفتم.

در و باز کردم و در کمال تعجب جاوید دیدم که خیره به تلویزیون بود و دست به قهوه و کیکیم که آورده بودم براش نزده بود؛ خونسرد به تلویزیون خیره بود و انگار نه انگار منی وجود داره که دو سه ساعت تو اتاق خودش و حبس کرده… عصبی چشم گردوندم و چشمم رو کنترل تلویزوون روی میز می‌خکوب شد و حرصی سمتش رفتم، کنترل و برداشتم و تلویزیون و خاموش کردم که نگاهش کشیده شد رو من اخماش رفت توهم

 

 

 

کنترل و برداشتم و تلویزیون و خاموش کردم که نگاهش کشیده شد رو من اخماش رفت توهم، بدون حرف از سر جاش بلند شد و بدون این که حرفی بزنه خواست سمت در خروجی بره که رفتم جلوش و سینه تو سینش طلب‌کار ایستادم

_کجا؟!

 

 

دستی رو صورتش کشید و نگاهش بهم داد

_آوا نرو رو اعصابم بزار برای خودم باشم یه چند ساعتی

 

 

از کنارم خواست رد بشه که اجازه ندادم

_نمی‌خوام مگه چیکار کردم که این قدر

داری بهم بی توجه ای میکنی؟

 

روش و ازم برگردوند و پوف کلافه ای کشید که طلب کار تر ادامه دادم

_قرار بود مسافرتی باشه که میونمون و درست کنه و همه چیو روشن کنه اما تو…؟

 

 

یهو سمتم برگشت و حرصی گفت:

_مــــن چــــــــی؟! هان من چــــی؟

 

از تُن بلند صداش پریدم و چند قدم رفتم عقب که سمتم اومد

_حتما من بهت گفتم از زندگیت میرم بیرون تا جا برای چیزای دیگه باز بشه سر شبم لباس سک.سی پوشیدم اومدم جلوت رژه رفتم…حتما منم که با دست پس میزنم با پا پیش میکشم آره؟!

 

 

به چشمای عصبیش خیره بودم و همینوطور که عقب عقب می‌رفتم گفتم:

_دیش… دیشب عمد…

 

 

پرید وسط حرفم و با هر قدمی که عقب می‌رفتم جلو می‌اومد، درست مثل فیلمای عاشقانه ی هالیوودی که داشت به جاهای باریکش می‌رسید!

_عمدی نبود؟! پس چی بود؟ آوا داری باهام بازی میکنی خستم کردی نمی‌دونم با خودم چند چندم‌ با تو چند چندم

 

 

 

 

با پایان جملش دستم و به دیوار پشتم زدم و متوجه شدم دیگه جایی نیست که عقب برم؛ خیره تو صورت عصبیش بودم که ادامه داد

_تکلیفتو تکلیفمو تکلیف این زندگی و مشخص کن! تو زندگی من میمونی یا میری آوا؟!

_مِ..من نباید مشخص کنم که…

 

اجازه حرف بهم نداد و دستش و گذاشت کنار سرم و بلند تر گفت

_مــــــــــــیــــمــــــــونــــی یا مـیری؟!

 

کامل چسبیدم به دیوار و خیره تو چشماش گفتم:ت

_جاوی..جاوید م..من

_مــــــیــــمــــــــونــــی یــــا مــــیــــری؟!

 

چشمام و باز و بسته کردم و حرصی تر از خودش و با صدای بلند تری گفتم:

_مــــیمــــــــونــــــــم

 

با این حرفم به ثانیه نکشید که لباش رو لبام‌ نشست و حرصی شروع به بوسیدنم کرد!

 

 

بوسه هاش دیگه بوسه نبود در اصل داشت لبم و گاز میگرفت؛ مثلی یک آدم قحطی زده لبم و گاز می‌گرفت و انگار حرصش و داشت سرم خالی می‌کرد!

حسابی نفس کم‌ آورده بودم که بعد مدتی ازم‌ جدا شد و پیشونیش و چسبوند به پیشونیم. با استرس فقط نفس می‌گرفتم و تو شُک بودم از حرکتش که دوباره لباش رو لبم نشست اما این دفعه نرم و آروم شروع به بوسیدنم کرد طوری که خودمم بعد مدتی دست انداختم پشت گردنش و ناخودآگاه و باهاش همکاری کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
شیطون2

رمان دانشجوهای شیطون 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

عَح جفتتون بیشعورین هر روز هی قهر هی آشتی الکی داره رمانو کش میده
الان سه هفتس هنو هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده فقط قهر و آشتیه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط اتاق فرمان
sanaz
sanaz
1 سال قبل

وایی بخاین اینجوری ادامه بدین پارت گذاریو ادم دلسرد میشه🙁💔

hasii
hasii
1 سال قبل

اینم رفته رفته مثل رمان دلارای میشع هر دو روز دو خط پارت🥲🤦

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

آخی چقده قشنگ ولی واقعا هی داره پارتا آب میره

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

وقتی از اولش در مصرف پارت صرفه‌جویی نمی‌کنی آخرش (وسطش البته) اینجوری می‌شه ادمین جان
به هر حال ما با وجود هر غرولندی اینجا هستیم و خواننده‌ایم.
اما واسه موارد بعدی یادت باشه. از اول خیلی معتادمون نکن.

انی
انی
1 سال قبل

چرا هی داره روز به روز کم تر میشه🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x