رمان آوای نیاز تو پارت 62

5
(1)

 

 

 

البته شاید فقط برای من… نگاهم و از تخت گرفتم و برگشتم اما با حضور جاوید تو اتاق اونم دقیقا پشت سرم یکم شُکه شدم‌ و چند قدم رفتم عقب و به لیوان سفالی آبی که دستش بود نگاهی کردم.

بدون حرفی لیوان و دستم داد و جدی خیره به صورتم گفت:

_بخور!

 

 

نگاهم و دادم به محتوای داخل لیوان و متوجه شیر گرم با عسل شدم و یکم‌ قیافم تو هم رفت و آروم لب زدم

_میدونی که بدم میاد از شیر

_اهمیتی نداره آدم که نباید دارو رو دوست داشته باشه… بخور

 

ناچار جرعه ای خوردم و چهرم‌ جمع شد از مزه ی شیر گرم… عسلیم که توش زده بود زیاد طعم‌ شیر و از بین‌ نبرده بود و کم کم حالم داشت بد می‌شد

_سر بکش

 

بِلاِجبار چشمام و بستم و محتوای توی لیوان و سر کشیدم و نگاهی به جاوید کردم که لیوان از دستم گرفت و خیرم شد… رده اخم تو صورتش هنوز نمایان بود و انگاز منتظر توضیحی از جانب من بود اما من واقعا حال توضیح دادن نداشتم که چرا گریه می‌کردم؛ دلم یکم‌ استراحت می‌خواست و از طرفیم خودش اول و آخر گوشیش و نگاه می‌کرد و می‌فهمید چی به چیه… مطمعناً شاکیم میشد وقتی می‌فهمید بی اجازه دست به گوشیش زدم… خواستم از کنارش رد بشم‌ که مچ دستم و گرفت و باعث شد متوقف شم؛ بدون این که نگاهم و بهش بدم فقط سره جام ایستادم و حالم یه جوری شد که خودش صداش درومد

_کجا؟

 

#پارت_425

 

سرم و سمتش برگردوندم

_می‌خوام‌ یکم‌ استراحت کنم

 

اشاره ای به تخت کرد

_این‌ جا استراحت کن

_اون… اون اتاق راحت ترم!

 

سری به تایید تکون داد و نیشخند زنان عجبی گفت و دستم و ول کرد و از اتاق بیرون زد. می‌دونستم رفتارم بعد از اتفاق مابینمون درست نیست و ممکن بدترین فکرا رو برای جاوید ایجاد‌ کنم اما دست خودم‌ نبود اونم بعد اون پیاما و تماس… نیشخندی زدم و این بار بدو‌ن معطلی از اتاق زدم بیرون و به اتاق مجاور رفتم

 

 

×××

 

 

جاوید

همین‌طور که حوله رو روی موهای خیسم می‌کشیدم نگاهم به گوشیم خورد که فکر کنم برای بار دهم زنگ خورد… اصلا حوصله هیچ کی و نداشتم و حسابی رفتار آوا حالم و دِپ کرده بود و عصبی و کلافه شده بودم اما به خاطر وضعیتش هیچی نمی‌گفتم… صدای زنگ گوشی قطع شد اما به ثانیه نکشید که دوباره شروع به زنگ خوردن کرد و این بار کلافه از روی میز توالت برش داشتم دکمه اتصال و زدم و توپیدم

_نمی‌فهمی یکی جواب نمیده یعنی چی آیدین؟!

 

چند لحظه سکوت کرد، بعد با صدایی شاکی و جدی که کم ازش دیده میشد گفت:

_نصف جونم کردین شما دو تا… جاوید میخوای چیکار کنی؟!

 

با تعجب تو آینه به خودم‌ نگاهی کردم

_یعنی چی می‌خوام چیکار کنم؟چی شده؟!

 

_یعنی… یعنی آوا بهت چیزی نگفته؟!

 

_آوا؟ چی باید بگه؟ مثل آدم‌حرف بزن

 

 

کلافه گفت:

_زنگ زدم کارت داشتم جواب ندادی و گوشی رفت روی پیغام گیر… منم‌ پیامم و دادم به پنج مین نرسید که آنلاین شدی اما بعد ده مین بهم پیام دادی… خودمم تعجب کردم از حرفات و چتی که اصلا به تو نمی‌خورد و آخر سر فهمیدم‌ گوشیت دست آوا!… خلاصه که گند خورد تو همه چی و الانمــــ…

 

تماس و قطع کردم‌ و اجازه حرف زدن بهش ندادم‌ و کلافه وارد پیغامای تماسم شدم و آخرین پیغام از طرف آیدین پلی کردم

_سلام جاوید… دارم میرم دفتر مرکزی شرکت هلدینگ رَهنما برای قرار داد آخر و ثبت سفارشا با این که دیروز بهت یه سری صحبتارو کردم و گفتی تا این جا اومدی پس تا آخرشم‌ میری و دست از اون هدف گوهت نمیکشی اما بازم زنگ‌ زدم‌ بگم هنوزم‌ دیر نشده بیا بیخیال اون سه دونگ شرکت شو با آوا یه زندگی معمولی شروع کن به خدا خوشبختی اون‌ چیزی‌ نیست که تو کله تو داره می‌گذره… هر چند میدونم‌ زنگم بی فایده بود اما حداقلش پیش خودم عذاب وجدان ندارم و میگم تا آخرین لحظه بهش گفتم دست از هدف مضخرفش برداره ولی برنداشت!

 

صدای بوق ممتد که تو گوشم پیچید و عصبی چشمام و محکم‌ روهم‌ گذاشتم و حولرو از دور گردنم‌ درآوردم و پرت کردم طرفی، تو صفحه چتم‌ با آیدین رفتم و بالا پایینش کردم و با دیدن‌ پیامایی که آوا از زبونم زده بود هر لحظه عصبی ترو کلافه تر می‌شدم… پس بگو دردش چی بود! حتما پیامای دیروز من و آیدینم خونده بود… دستی لای موهام‌ کشیدم و دوباره به پیامکا نگاهی کردم و زوم شدم‌ رو پیامکی که از طرف من فرستاده بود

_برگرد و زنگ‌ بزن‌ بگو پشیمون شدیم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2020 01 09 01 01 16

رمان تاوان یک روز بارانی 0 (0)

6 دیدگاه
  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…    
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

چرا پارتارو الکی پیش میبری خاله جان؟

Parham
Parham
1 سال قبل

داری بیخودی کش پیدا میکنه

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Parham
1 سال قبل

موافقم 👍🏻

saman
saman
پاسخ به  Parham
1 سال قبل

موافقم👍

آلدسترون
آلدسترون
پاسخ به  Parham
1 سال قبل

حق پرومکس

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x