رمان آوای نیاز تو پارت 66 - رمان دونی

 

 

ناخودآگاه فشار دستاش باز زیاد شد برای همین جیغی زدم و دستام و گذاشتم روی دستش که بعد مکثی نفسش و با حرص تو صورتم فرستاد بیرون و فک و کمرم‌ و ول کرد و ازم‌ مقداری فاصله گرفت؛ دستی روی صورت متورمش کشید خودمم دستم و گذاشتم روی فکم و با حرص و بغض نگاهش کردم که ادامه داد اما با لحن آروم تری

_ تو نفهمی یا خودت زدی به نفهمی؟ نمی‌بینی که دارم به خاطر تو خودم و به آب آتیش میزنم تا باشی کنارم؟

لعنت بهت من که بدون تو دنبال راهم و هدفم میرم اونم بدون هیج دردسری بدون هیچ مزاحمتی… من چجوری برات توضیح بدم و بهت بفهمونم این چند روز و جفتک‌ ننداز و یکم باهام راه بیا؟! چی جوری حالیت کنم بهت بفهمونم منم می‌خوامت اما باید وایسی، صبر کنی!

حداقل از کل موضوع آگاه شو بزار برات همه چی و توضیح بدم… بعد اگر نتونستی کنار بیای با من و شرایطم دربارش یه فکری میکنیم ولی حرفی از رفتن و تموم شد نزن… تو با اومدن یهوییت پازل زندگیم و بهم زدی نمی‌زارم با رفتنت خود زندگیم و خراب کنی!

 

 

بغضم و قورت دادم و نگاهم و ازش گرفتم‌؛ سکوت بینمون حکم فرما شد و خواستم از کنارش رد بشم و برم تو اتاق خواب انفرادی خودم‌، اتاقی که از زمانی که این جا اومده بودیم شده بود مال من اما مچ دستم و گرفت و با تحکم‌ گفت:

_برو بشین شامت و بخور آوا شدی پوست و استخون با خودت چرا لجبازی میکنی؟

 

دستم از دستش خواستم‌ بکشم بیرون‌ که اجازه نداد و من با صدایی گرفته گفتم:

_تویی که ادعا بافهم بودن داری، دارم بهت‌ میگم میل ندارم سیرم می‌خوام برم بخوابم

 

 

سری به تایید تکون داد و مچ دستم و محکم تر گرفت.

وَ من و به سمت اتاق خوابی که دیگه دوست نداشتم بی دلیل یا با دلیل پام توش باز بشه کشید و گفت:

_خیله خب ایرادی نداره باهم می‌خوابیم

 

 

چشمام از حرفی که زد گرد شد و جیغ جیغ کنان تقلا کردم

_ولمم کن… جاوید مسخره بازی در نیار

 

 

 

دو تا دستم گذاشتم و رو دستش و تقلا کردم که از دستش راحت بشم؛ خودم سمت عقب می‌کشیدم اما اون یه دستی من و تا دم در اتاق خوابش برد و درش و باز کرد… فایده ای نداشت و از نظر جسمی عمرا زورم بهش می‌رسید و دیگه اشکم داشت در می‌یومد برای همین خم شدم و از حرص این که زورم‌ بهش نمیرسه و داره به خواستش میرسه گازی از ساعدش گرفتم که دادش هوا رفت و برای ثانیه ای ولم کرد که سریع عقب گرد کردم.

با قدمای بلند خواستم سمت اتاق خواب خودم فرار کنم و در و ببندم و قفل کنم‌ تا بیخیال بشه چون اصلا دوست نداشتم یک بار دیگه کنارش باشم و حس سواستفاده رو داشته باشم اما اونم نامردی نکرد و خودش و بهم‌ رسوند با یه حرکت ناگهانی از رو زمین برم داشت انداختم رو کولش!

_ولم کن جاوید ولم‌ کن ‌‌

 

با مشت میزدم به کتفش اما اون عین خیالش نبود و دوباره سمت اون‌ اتاق مضخرف رفت و وارد شد… من و انداخت رو تختش و روم خیمه زد و محکم نگهم داشت و در گوشم پچ زد

_خودم رامت میکنم‌ دختره ی لجباز

 

دستش که حرکت کرد زیر تیشرتم و داشت پیشروی میکرد تازه فهمیدم‌ شوخی نداره

_اذیتم نکن جاوید… باشه باشه می‌خورم! شام‌ می‌خورم… گشنمه اصلا!

 

چند لحظه مکث شد و تو صورتم خیره موند

منم مثل گنجیشکی که اسیر گرگ شده قلبم تو سینم میزد‌ که دستش و از زیر لباسم بیرون کشید و با اخمای در هم از روم بلند شد و پوفی کشید. دستم و کشید و باعث شد از رو تخت بلند بشم و حرصی گفت:

_باید با زبون خودت ازین به بعد حرف بزنم تا بفهمی؟ انگار تام و جریه و من گربم و تو موش

 

 

 

دوباره دستم‌ و کشید و مثل پدری که دخترش و دنبال خودش می‌کشوند من و دنبال خودش می‌کشید تا آخر به آشپز خونه رسیدیم.

پشت میز نشستم و خودشم مثل یه مراقب بالا سرم واستاد تا غذام و بخورم… قاشقی برداشتم‌ کردم دهنم که صداش اومد

_زور باید بالا سرت باشه حتما نه؟!

 

 

عصبی نگاهش کردم، بدم‌ نیومد یکمم من تلافی کنم و اشاره ای به غذا کردم و دستوری گفتم:

_غذا سرده گرمش کن!

_می‌تونستی اون موقعی که گرم‌ بود بخوریش و الان دیگه تقصیر خودت که داری غذایه سرد می‌خوری

 

 

با فکر این که الان غذا رو از جلوم برمیداره و گرمش میکنه این حرف و زدم ولی زهی خیال باطل چون بد تو پرم زد.

واقعا هم غذا سرد شده بود و از گلوم پایین نمی‌رفت با این حال قاشق دیگه ای تو دهنم‌ گذاشتم و تازه فهمیدم‌ چقدر گشنم بوده و از روی لجبازی غذا نمی‌خوردم اما غذا به خاطر سردی و خشکیش بهم مزه نمی‌داد… خواستم قاشق دیگه تو دهنم بزارم که ظرف غذا از جلوم کنار رفت و با تعجب به جاوید نگاه کردم که با اخمای درهم ظرف غذار و تو دستش گرفته بود و سمت ماکروفر میرفت

 

غذارو گذاشت تو ماکروفر و عقب گرد کرد.

خیره خیره نگاهش می‌کردم که ابرویی انداخت بالا

_چیه؟!

 

شونه ای انداختم بالا نگاهم و ازش گرفتم؛ دروغ بود اگه می‌گفتم از این حرکتش تو دلم قند آب نشده بود؛ هر چند که کارای ضد و نقیصش به درد خودش می‌خورد‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

رمانش چطوره؟؟شروع کنم به خوندن یا چی؟؟

علوی
علوی
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

خوبه بخون

نیلو
نیلو
1 سال قبل

گنجیشکی که اسیر گرگ شده!:( مگه گرگ بیکاره دنبال گنجیشک باشه😂

مثل پدری که دخترش و دنبال خودش می‌کشوند من و دنبال خودش همش مثال میزنه😂💔

نمونه بعد•_•مثل یه مراقب بالا سرم واستاد تا غذام و بخورم… قاشقی برداشتم‌ سوسماست😐😂💔

Blood
Blood
1 سال قبل

مفهمم که نمی فهمم =/

...
...
1 سال قبل

فقط جنگ و دعوا

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x