رمان آوای نیاز تو پارت 66

5
(1)

 

 

ناخودآگاه فشار دستاش باز زیاد شد برای همین جیغی زدم و دستام و گذاشتم روی دستش که بعد مکثی نفسش و با حرص تو صورتم فرستاد بیرون و فک و کمرم‌ و ول کرد و ازم‌ مقداری فاصله گرفت؛ دستی روی صورت متورمش کشید خودمم دستم و گذاشتم روی فکم و با حرص و بغض نگاهش کردم که ادامه داد اما با لحن آروم تری

_ تو نفهمی یا خودت زدی به نفهمی؟ نمی‌بینی که دارم به خاطر تو خودم و به آب آتیش میزنم تا باشی کنارم؟

لعنت بهت من که بدون تو دنبال راهم و هدفم میرم اونم بدون هیج دردسری بدون هیچ مزاحمتی… من چجوری برات توضیح بدم و بهت بفهمونم این چند روز و جفتک‌ ننداز و یکم باهام راه بیا؟! چی جوری حالیت کنم بهت بفهمونم منم می‌خوامت اما باید وایسی، صبر کنی!

حداقل از کل موضوع آگاه شو بزار برات همه چی و توضیح بدم… بعد اگر نتونستی کنار بیای با من و شرایطم دربارش یه فکری میکنیم ولی حرفی از رفتن و تموم شد نزن… تو با اومدن یهوییت پازل زندگیم و بهم زدی نمی‌زارم با رفتنت خود زندگیم و خراب کنی!

 

 

بغضم و قورت دادم و نگاهم و ازش گرفتم‌؛ سکوت بینمون حکم فرما شد و خواستم از کنارش رد بشم و برم تو اتاق خواب انفرادی خودم‌، اتاقی که از زمانی که این جا اومده بودیم شده بود مال من اما مچ دستم و گرفت و با تحکم‌ گفت:

_برو بشین شامت و بخور آوا شدی پوست و استخون با خودت چرا لجبازی میکنی؟

 

دستم از دستش خواستم‌ بکشم بیرون‌ که اجازه نداد و من با صدایی گرفته گفتم:

_تویی که ادعا بافهم بودن داری، دارم بهت‌ میگم میل ندارم سیرم می‌خوام برم بخوابم

 

 

سری به تایید تکون داد و مچ دستم و محکم تر گرفت.

وَ من و به سمت اتاق خوابی که دیگه دوست نداشتم بی دلیل یا با دلیل پام توش باز بشه کشید و گفت:

_خیله خب ایرادی نداره باهم می‌خوابیم

 

 

چشمام از حرفی که زد گرد شد و جیغ جیغ کنان تقلا کردم

_ولمم کن… جاوید مسخره بازی در نیار

 

 

 

دو تا دستم گذاشتم و رو دستش و تقلا کردم که از دستش راحت بشم؛ خودم سمت عقب می‌کشیدم اما اون یه دستی من و تا دم در اتاق خوابش برد و درش و باز کرد… فایده ای نداشت و از نظر جسمی عمرا زورم بهش می‌رسید و دیگه اشکم داشت در می‌یومد برای همین خم شدم و از حرص این که زورم‌ بهش نمیرسه و داره به خواستش میرسه گازی از ساعدش گرفتم که دادش هوا رفت و برای ثانیه ای ولم کرد که سریع عقب گرد کردم.

با قدمای بلند خواستم سمت اتاق خواب خودم فرار کنم و در و ببندم و قفل کنم‌ تا بیخیال بشه چون اصلا دوست نداشتم یک بار دیگه کنارش باشم و حس سواستفاده رو داشته باشم اما اونم نامردی نکرد و خودش و بهم‌ رسوند با یه حرکت ناگهانی از رو زمین برم داشت انداختم رو کولش!

_ولم کن جاوید ولم‌ کن ‌‌

 

با مشت میزدم به کتفش اما اون عین خیالش نبود و دوباره سمت اون‌ اتاق مضخرف رفت و وارد شد… من و انداخت رو تختش و روم خیمه زد و محکم نگهم داشت و در گوشم پچ زد

_خودم رامت میکنم‌ دختره ی لجباز

 

دستش که حرکت کرد زیر تیشرتم و داشت پیشروی میکرد تازه فهمیدم‌ شوخی نداره

_اذیتم نکن جاوید… باشه باشه می‌خورم! شام‌ می‌خورم… گشنمه اصلا!

 

چند لحظه مکث شد و تو صورتم خیره موند

منم مثل گنجیشکی که اسیر گرگ شده قلبم تو سینم میزد‌ که دستش و از زیر لباسم بیرون کشید و با اخمای در هم از روم بلند شد و پوفی کشید. دستم و کشید و باعث شد از رو تخت بلند بشم و حرصی گفت:

_باید با زبون خودت ازین به بعد حرف بزنم تا بفهمی؟ انگار تام و جریه و من گربم و تو موش

 

 

 

دوباره دستم‌ و کشید و مثل پدری که دخترش و دنبال خودش می‌کشوند من و دنبال خودش می‌کشید تا آخر به آشپز خونه رسیدیم.

پشت میز نشستم و خودشم مثل یه مراقب بالا سرم واستاد تا غذام و بخورم… قاشقی برداشتم‌ کردم دهنم که صداش اومد

_زور باید بالا سرت باشه حتما نه؟!

 

 

عصبی نگاهش کردم، بدم‌ نیومد یکمم من تلافی کنم و اشاره ای به غذا کردم و دستوری گفتم:

_غذا سرده گرمش کن!

_می‌تونستی اون موقعی که گرم‌ بود بخوریش و الان دیگه تقصیر خودت که داری غذایه سرد می‌خوری

 

 

با فکر این که الان غذا رو از جلوم برمیداره و گرمش میکنه این حرف و زدم ولی زهی خیال باطل چون بد تو پرم زد.

واقعا هم غذا سرد شده بود و از گلوم پایین نمی‌رفت با این حال قاشق دیگه ای تو دهنم‌ گذاشتم و تازه فهمیدم‌ چقدر گشنم بوده و از روی لجبازی غذا نمی‌خوردم اما غذا به خاطر سردی و خشکیش بهم مزه نمی‌داد… خواستم قاشق دیگه تو دهنم بزارم که ظرف غذا از جلوم کنار رفت و با تعجب به جاوید نگاه کردم که با اخمای درهم ظرف غذار و تو دستش گرفته بود و سمت ماکروفر میرفت

 

غذارو گذاشت تو ماکروفر و عقب گرد کرد.

خیره خیره نگاهش می‌کردم که ابرویی انداخت بالا

_چیه؟!

 

شونه ای انداختم بالا نگاهم و ازش گرفتم؛ دروغ بود اگه می‌گفتم از این حرکتش تو دلم قند آب نشده بود؛ هر چند که کارای ضد و نقیصش به درد خودش می‌خورد‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۱۹۳۵۹۶۰

دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

رمانش چطوره؟؟شروع کنم به خوندن یا چی؟؟

علوی
علوی
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

خوبه بخون

نیلو
نیلو
1 سال قبل

گنجیشکی که اسیر گرگ شده!:( مگه گرگ بیکاره دنبال گنجیشک باشه😂

مثل پدری که دخترش و دنبال خودش می‌کشوند من و دنبال خودش همش مثال میزنه😂💔

نمونه بعد•_•مثل یه مراقب بالا سرم واستاد تا غذام و بخورم… قاشقی برداشتم‌ سوسماست😐😂💔

Blood
Blood
1 سال قبل

مفهمم که نمی فهمم =/

...
...
1 سال قبل

فقط جنگ و دعوا

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x