رمان جرئت و شهامت پارت ۱۴

 

 

پدر کمی نفسش را فوت کرد و کمی چایی را نوشید و گفت:

 

_چیکار کنم؟مامانت خیلی خانواده دوسته..یه داداش داره دهن مارو با اون داداشش سرویس کرده.

 

و سری از نشان دهنده ی تاسف تکان داد و گفت:

_بالاخره این فرید هم پسر بدی نیست ممکنه چون سنش پایین اینطوری هست‌.من میدونم زمانی که تو با فرید ازدواج کنی خوشبخت میشی.

 

_بابا واقعا متاسفم ،مهم این نیست که من دوسش ندارم چون پسر خوبیه باید باهاش ازد…

 

با شنیدن صدای مادر که میگفت”بیا ترنم کارت دارم” از پدر عذر خواهی کردم. و به سمت آشپز خانه رفتم:

 

_چیشده مامان؟

 

مامان کمی خورشت را هم زد و گفت:

 

_برو اتاق ساک و جمع کن ،میخوایم بریم رش…

 

با شنیدن صدای سمانه و خورشید کمی چرخیدم و به آنها نگاهی کردم:

 

_وقتشه دیگه ما بریم خاله تابان…ببخشید مزاحم شدیم.

 

لبخندی زدم و گفتم:_چرا برید ،مامانم براتون غذا درست کرده بمونید یکی دو ساعت بعد برید.

 

خورشید بوسه ای به لپ هایم زد و بغلم کرد و با صدای که مهربانی در آن موج میزد گفت:

 

_نه ترنم جون،بریم که مامانم منتظره سمانه هم باید بره کلاس ما دیگه بریم. خدافط

 

_خدافط دخترم. خدا به همراهت خوشحال شدم اومدید

 

و مادر تا حیاط آنها را همراهی
کرد و در را بست و سطل را برداشت و کمی از آب حوض را پر کرد.

 

_مامان با من کار داشتی؟ یادم نبود چی گفتی.

 

مادر با سطلی که پر شده را در درخت انار آرام آرام ریخت و گفت:

 

_گفتم،برو وسایلت و جمع کن بریم رشت.

 

_خب با کی؟ وفتی مهمون داری؟

 

مادر با دستش محکم به پیشانی اش کوبید و حرصی لب زد:

 

_آخه من سر حاملگیم چی خوردم که تو اینهمه خنگی خب مشخصه با داییت دیگه.میحوایم سه ماه بمونیم.

 

(بچه ها فردا نمیتونستم پارت بزارم به خاطر همین امروز گذاشتم 💖)

4.3/5 - (33 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کانی
کانی
2 ماه قبل

مامان منم اینطوریه حرف حرف خودشه قوم قوم خودشه ولی توی ازدواج دخالت نمیکنه میگه هرچی خودت دوست داری

یسنا
کیم سوکجین
2 ماه قبل

احتمالا برن رشت دختره یا عاشق فرید شه یا یکی دیگه

لیکاوا
لیکاوا
2 ماه قبل

وای دوست دارم مامان ترنم رو بکشم🗡🗡🗡

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

نارنجک و دینامیت میارم

یسنا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

منم با خودتون ببرین،من کمربند مشکی کاراته دارم بدرد میخورم

یسنا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

چرا کمربند مثلا سنپای کاراته ام ها میزنم فکو مکشو میارم پایین

یسنا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

پروووووو
میام تورو هم میزنمتااااا

یسنا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

اععععع چه جالب یکی از دوستای منم میره کیک بوکسینگ،تازه ی دوست دیگه هم دارم میره دفاع شخصی

یسنا
پاسخ به  Hadiseh
2 ماه قبل

براووووووو شاعرم هستی؟ولی فک کنم بیشتر شعر تخیلی دوس داری😏

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x