رمان جرئت و شهامت پارت ۲۹

1
(1)

 

نمیدانم چقدر حرکت کردم که حس کردم پاهایم درد گرفته .

 

همانطور قطره های باران در پوست دستم فرود می آمد .و انگار قرار نبود این باران کمتر شود

 

دیگر آدما را در خیابان نمیدیدم ،انگار زمانی که دیدند باران شدید تر شده فرار کردند و به یک جا پناه آوردند.

 

اما من حدس می‌زنم که قرار است مریض شوم چون مدت طولانی است که در زیر باران راه میروم

 

هنوز فکرم پی حرف های فرید بود.
چطور متوجه نشدم..؟

 

چرا ذهنم فقط همین و تکرار می کنه”چرا متوجه نشدم؟چرااا”

 

دوباره چشم هایم تار شد هوای خنک باعث شده بود لرز بگیرم و دندانم را از سرد بودن بهم بسابم

 

پاهایم لرزان بود و حتی نمی‌توانستم به ایستم .صدای بوق ماشین باعث شد برگردم و نگاهی به ماشین کنم.

 

زمانی که فرنود و دیدم آب بینی ام را بالا کشیدم.او از کجا می دانست اینجا هستم؟

 

از ماشین پیاده شد و یک قدمی ام ایستاد و دستش را روی پیشانی ام حس کردم :

 

_چرا اینقدر سردی تو ،ترنم؟

 

انگار منتظر نشد تا پاسخش را بدهم مرا به سمت ماشین برد و منم در را باز کردم و نشستم.

 

او خیلی سریع تر از آنکه متوجه بشم داخل ماشین نشست و با بهت به من نگاه کرد و گفت:

 

_تو چرا تو این روز اومدی بیرون؟

 

انگشت دستانم را بهم پیچاندم ،چطور به او می فهماندم که حوصله ی هیچ کسی و ندارم:

 

_چرا چشات قرمزه…چرا جوابم و نمیدی؟

 

به چشمانش زل زدم و همزمان دستگیره را گرفتم و با صدایی که به سختی جلوی لرزش آن را گرفتم لب زدم:

 

_فکر کنم من و اوردی اینجا که سوال پیچم کنی..؟به تو هیچ ربطی نداره که حال من و می پرسی.

 

تا خواستم دستگیره و پایین بکشم فرنود دستم را گرفت و گفت:

 

_ببخشید ترنم نمیخواستم با این حرف ها اذیتت بدم.

 

دستانش را پس زدم و با صدای محکم و لرزونم گفتم :

_به من دست نزن …

 

انگار همین حرفم باعث شد چشمانش گشاد شود اما ماشین را حرکت کرد و گفت :

 

_ترنم،چه اتفاقی افتاده …واسه چی ناراحتی؟

 

از کوره در رفتم و با صدای بلند که فرقی با جیغ نداشت گفتم:

 

_ولم کن دیگه ..هی میگی چیشده ..چیشده دوست ندارم جوابت و بدم راحتم بزار

 

و با دست هایم شقیقه هایم را مالش دادم.هیچ فکری در ذهنم نبود .ذهنم پوچ و خالی بود .حتی نمی‌دانستم باید چیکار کنم و چه واکنشی نشان بدم.

 

_ببین ترنم ،قربونت برم..خب این و که میدونم اتفاقی واست افتاده میتونی با من حرف بزنی شاید بتونم کمکت کنم هومم؟

 

سرم را به نشانه ی نه تکان دادم و زمزمه کردم”نمی تونی… نمی تونی ”

 

با چشمانم به خیابان نگاه کردم.این کوچه خانه ی بی بی بود تا فرنود خواست حرف بزند حرفش را قطع کردم و گفتم:

 

_من میخوام پیاده شم..

 

فرنود دستی را بالا کشید و ماشین و پارک کرد و به چشمانم چند ثانیه خیره شد و گفت:

 

_درسته که تو نمیخوای بهم بگی چه اتفاقی افتاده …اما بالاخره می فهمم اما…

 

چند ثانیه مکث کرد انگار از حرفی که میخواست بزنه واهمه داشت.

 

همانطور با چشم هایم نگاهش می کردم سنگینی نگاهم را حس کرد و که لب زد:

 

_خب …من چند ماهه…

 

با صدای زنگی که از تلفنم به صدا در آمد بدون اینکه به حرف های فرنود اهمیت بدهم بیرون آمدم.

 

سمانه بود آیکون سبز را  لمس کردم  و گفتم:

 

_بله؟

_سلام ،خانوم نه حالی از ما میگیری نه زنگ میزنی ..

 

زانو هایم را خم کردم و به فرنود دست تکان دادم و سرد گفتم:

 

_مرسی که من و رسوندی خدافظ

و به سمت کوچه ی بی بی رفتم و همزمان میدیدم فرنود حرکت نمی کند و همینطور به من نگاه می کرد.

 

_ترنم…چرا جواب نمیدی الوو؟

 

با یاد آوری اینکه سمانه پشت خط هست چشم هایم را بستم ،خیلی آدم فراموش کاری بودم:

 

_یه لحظه صدات قطع شد …خب بگو

_میگم ترنم رتبه ی کنکورت چند شد ؟

 

زنگ در بی بی را فشردم.که همزمان دوباره صدای رعد و برق گوش هایم  درد گرفت:

 

_من رتبه ی کنکورم و ندیدم.

 

اما انگار مشتاق تر از این بود که حرفم را جواب دهد لب زد:

 

_مگه میشه؟خیلی وقته اومده.

 

در را مادر باز کرد سلامی کردم و وارد شدم،مادر با دستپاچگی گفت:

 

_گردنبندمو اوردی ؟

 

سرم را به نشانه ی آره تکان دادم و گفتم:

 

_میدونم ..اما خب قراره من ازدواج کنم قراره به چه دردم بخوره؟

 

باران شدید تر شد و ابر های خاکستر باعث میشد هوا تاریک شود، وارد خانه شدم بوی آش رشته در کل خانه پیچیده بود :

 

_واقعا،؟فرید دیگه…درست؟

 

بدون توجه به کسی سریع وارد اتاق شد و در را محکم بستم و گفتم:

_سمانه بیچاره شدم..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 2 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
رمان فرار دردسر ساز

رمان فرار دردسر ساز 5 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x