15 دیدگاه

رمان گریز از تو پارت 124

3.7
(3)

 

مکث کرد و با لبخند ادامه داد؛

_بعد که باهاتون اومدم اینجا و یکم رو رفتاراتون ریز شدم دیدم حتی این آقای دیو هم عاشق تو شده.

یاسمین با تعجب سر چرخاند و عصبی خندید: تحت تاثیر چی قرار گرفتی که تا این حد اشتباه زدی؟

_تو چرا میخوای انکارش کنی یاسمین؟ به این آدم میاد که هوای یه نفر و انقدر داشته باشه؟

یاسمین بغضش را قورت داد و دست به صورت خیسش کشید. آرام بود و نبود… منتظر جرقه بود تا بترکد.

_آسو جان‌ من نمی‌خوام راجب این چیزا حرف بزنم. این قضیه هم یه چیزیه بین منو ارسلان پس لطفا…

آسو با عجله میان حرفش پرید: من قصد دخالت نداشتم بخدا.

_میدونم فقط نمیخوام راجبش چیزی بشنوم! ببین حالم و…

آسو با مکث عقب کشید: باشه. چیزی نمیگم ولی حداقل بیا این جعبه رو باز کن ببینیم توش چیه. مردم از فضولی…

یاسمین سرش را تکان داد: خودت باز کن. واسه من مهم نیست.

آسو با اخمی مصنوعی ضربه ای آرام به پهلویش زد: بی ذوق…

بعد هم خودش پایین تخت نشست و جعبه را مقابلش قرار داد. چسب های رویش را با دقت کند و وقتی باز شد با دیدن بسته های مختلف کادو ابروهایش را بالا پرید.

_چی کار کرده ارسلان خان.

نگاه یاسمین با کنجکاوی روی بسته ها چرخید… تمام تلاشش را کرد تا عکس العملی نشان ندهد.
آسو اولین بسته را باز کرد. یک نیم تنه و شلوار ورزشی بود! دخترک با تعجب سوتی زد…

یاسمین پوزخند زد: دلش خوشه دیگه.

_کمال همنشین روت اثر کرده بی احساس شدی؟ ببینش چه خوشگله! خریده که براش دلبری کنی دیگه خانم.

یاسمین زیر لب گفت ” دلبری بخوره تو سرم” و آسو با ذوق بسته ی دیگری را باز کرد. یک جفت کفش ورزشی بود همرنگ لباسش…

یاسمین نزدیک بود تمام وسایل را به دیوار بکوبد: آسو جمعش کن توروخدا. ارسلان فکر کرده من بچم…

_اینارو نگاه… چقدر خوراکی!

بعد بسته های پاستیل و شکلات را درآورد و روی زمین انداخت. نگاه یاسمین روی خوراکی ها دو دو میزد.

_خدایی دلت میاد ذوق نکنی؟

_هزار بار ذوق کردم و تو بهترین نقطه کورش کرده. دیگه انگیزه ای ندارم. هر وقت میام دل بدم به…

سکوت ناگهانی اش نشانه پاره شدن بند دلش بود. خودش داشت خودش را رسوا میکرد…
پتو را روی سرش کشید و صدایش با عجز به گوش دخترک رسید.

_برو آسو… خواهش میکنم.

ساعت از سه شب گذشته و هنوز نتوانسته بود بخوابد. ارسلان نبود و وقتی ماهرخ از متین نبودنش را جویا شد پنهانی فالگوش ایستاد تا فهمید امشب را پی عیاشی های گذشته رفته. متین میگفت حال و روزش انقدر بهم ریخته بود که فقط میخواست خودش را سرگرم کند…

یاسمین هم بعد از شنیدن حرف هایشان با بغض چپیده بود توی اتاق تا همین حالا که نه خواب به چشمش می آمد نه ذره ایی آرامش! چیزی نمانده بود از شدت فکر و خیال منفجر شود.

لحظه ای که صحبت دو نفره و آرام متین و آسو را دید خوشحال شد و ته دلش حسادت بود که ریشه دواند و تمام وجودش را گرفت. کاش ارسلان هم ذره ای مثل متین احساس داشت…!

با حس ضعف شدید معده اش پتو را کنار زد و از اتاق بیرون رفت. هرچقدر قرص میخورد باز هم این معده برایش ناز میکرد. دست روی دلش گذاشت و با سرعت از پله ها پایین رفت تا تاریکی مطلق خانه تنش را نلرزاند.

برق آشپز خانه را زد و سمت یخچال رفت.
می‌دانست ماهرخ به هوای معده اش همیشه کمی غذا برایش می‌گذارد… قابلمه را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد. صدای پارس سگ ها مغزش را خراش داد و از پشت پنجره سایه ی محافظ ها را دید. مثل هرشب دور تا دور عمارت کشیک میدادند…

با صدای سوت قابلمه‌ حواسش جمع شد و سریع زیرش را خاموش کرد. عطر غذا که توی بینی اش بالا زد اشتهایش تحریک شد و پشت میز نشست.

هنوز اولین قاشق را به دهان نبرده بود که با شنیدن صدای در قاشق از دستش افتاد توی قابلمه و صدای بدی در فضا ایجاد کرد.
نگاهش ماند به قاشق و اب دهانش را قورت داد. جز خودش هیچکس در عمارت نبود… حتی آسو هم رفته بود پیش ماهرخ. همین را کم داشت؟

_خوبی یاسمین؟

انگار کسی دنیا را بهش داد. دست روی قلبش گذاشت و درجا بلند شد.

_وای تویی متین؟ داشتم سکته میکردم.

متین صدایش را پایین آورد و دست روی بینی اش گذاشت: آروم…

_چیشده؟

_ببین آقا تازه رسیده. حال و روزش زیاد مناسب نیست. زود برو بالا تا ندیدتت!

یاسمین اخم درهم کشید: یعنی چی؟ با من چیکار داره.

_مسته!

صورت دخترک باز شد: مست؟ یعنی انقدر که بیاد تو و منم نشناسه؟

متین دست به صورتش کشید: بیا برو بالا تو اتاقت. درم قفل کن. امشب اصلا وقت خوبی برای
این حرفا نیست!

یاسمین با بغض سر تکان داد و از آشپزخانه بیرون رفت. متین کلافه پشت سرش قدم برداشت اما… قبل از اینکه دخترک پا روی پله ی اول بگذارد در به طرز بدی باز شد. یاسمین سر جایش ایستاد و متین هم انگار مقابل در خشک شد.

چشم های ارسلان نیمه باز بود و بزور روی پا ایستاده بود! چشمش در همان حال به متین افتاد و بعد دخترک که از دیدنش چشم گرد کرد…

مست بود اما باز هم همان ارسلان بود: اینجا چه غلطی میکنی متین؟

رنگ از رخ متین پرید: آقا من اومدم که…

نگاهش یک ثانیه سمت یاسمین برگشت و وقتی به خودش آمد مشت محکم ارسلان توی صورتش خورد.
متین روی زمین افتاد و ارسلان در همان حال وحشیانه یقه اش را چنگ زد. یاسمین جیغ خفیفی کشید و سمتشان دوید…

_با زن من تنها تو این خونه چه گوهی میخوردی؟

صدای فریادش چهارستون خانه را لرزاند. متین بزور نفس میکشید…

_اقا من یه لحظه اومدم بهش سر بزنم. آقا تو رو خدا!

داشت زیر فشار پنجه های او خفه میشد. یاسمین به بازوی ارسلان چنگ انداخت و متین سریع صدایش را بالا برد.

_دیوونه تو برو بالا. برو…

یاسمین گریه میکرد: ارسلان ولش کن. به خودت بیا…

متین محکم مچ دست های ارسلان را گرفت. واقعا داشت خفه میشد:

_ آقا تو رو خدا!

یاسمین وحشت زده مشت محکمی به بازوی ارسلان کوبید:

_دیوونه ی روانی ولش کن. کشتیش… خفه اش کردی.

_یاسمین برو.

یاسمین بی هوا جیغ کشید ” ارسلان” و یک آن متین حس کرد هوا با شدت وارد ریه هایش شد.
ارسلان ایستاد و وقتی چرخید، دخترک یک قدم رفت. تنش میلرزید. داشت سکته میکرد…

_ارسلا…

متین بزور روی پا ایستاد اما قبل از اینکه کاری از دستش بربیاید ارسلان مثل گرگی زخمی چنگ انداخت به گلوی دخترک! قلب یاسمین ایستاد و متین مثل فرفره جنبید…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG 20240701 112102 217

دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی 4.3 (13)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Liliyom
Liliyom
10 ماه قبل

دوستان می دونید اینجا چطور رمان بارگذاری میکنن لطفا راهنمایی کنید

یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارتتتتت جدیددددد؟ 📢 🗣️ 🗣️

...
...
1 سال قبل

پس پارت جدید کو مگه قرار نبود روز های فرد پارت بزارید این هفته صبح ها گذاشته بودید پس الان چی

Mobi
Mobi
1 سال قبل

واقعا باید پارت بدین الان

...
...
1 سال قبل

کووو پارتتتتت

یلدا
یلدا
1 سال قبل

سلام ،پارت جدید نمیزارید؟

setayesh
setayesh
1 سال قبل

آخ جون امشب پنج شنبه اس پارت داریممم😁

Tamana
Tamana
1 سال قبل

مست شده یا سگ؟😐🚶‍♀️

B t ch
B t ch
1 سال قبل

واقعااا لنت ب من ک هی میگم دیگ نمیخونم آنلاین ولی بارم میخونم
اینجا جای تموم شدن بود؟..؟؟؟؟
وووووویییی کراشم مست شدههههههههه
الن دوباره میزنه یاسی رو داغون میکنههههه

میترا
میترا
پاسخ به  B t ch
1 سال قبل

کراش منم هست هست اینا بنظرت یا فقط تو رماناس 😂 😂 😂

B t ch
B t ch
پاسخ به  میترا
1 سال قبل

فقط تو رماناس باو تو دنیای واقعی همه عوضیو سواستفاده گرن ب نظرم
واقعی بود همون اول ب دختره تجاوز میکرد بعدم ولش میکرد می رفت

غزال
غزال
1 سال قبل

یاااااااا حسین 😳😂

Atena
Atena
1 سال قبل

من نمیدونم پسرا که اینقدر بی جنبه ان واسه چی اینقدر میخورن که نفهمن چه گهی دارن میخورن

Niki
Niki
1 سال قبل

یااااا خدااااا !
چرا ارسلان اینجوریههههه !
رسما و قانون‌قانوناااا، دیو شد ! 😰😨😱
نویسنده جونم ، دستت ، مرسی !
ولی نمی شد این ارسلان رو وقتی مست میشد ، بانمک و گوگولی میشد ! ؟
یهویی در عالم مستی تمام احساساتی که سرکوب میکرد رو به یاسی اعتراف می کرد ؟
نمی شهههه؟
تو روووو به خداااا ، بشهههه 😢

...
...
1 سال قبل

یا علییییی این مست میشه دیوونه میشه هاا

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x