رمان دونی

هدیه با لبخندی به کاوه آهنگ را تمام کرد

نیما – به به عجب صدایی زوج خوبی هستید

کاوه به هدیه چشمک زد وقتش بود که بازیشان را شروع کنند

 

 

کاوه – واقعنی زوج خوبی هستیم مگه نه؟

-آره عزیزم خیلی خوبیم

 

سیمین انگار که به او شوک وارد کرده باشند،

-چیشده؟ زوج؟ شما با همید واقعا؟

 

کاوه صدایش را نازک کرد – آره با همیم واقعا

 

هدیه از همان فاصله می توانست قیافه‌ی امین را ببیند که انگار بستنی اش را از او گرفته اند.

 

 

نیما – خب حالا زوج عاشق مثلا اومدیم بااام تهران مام که از مشهد اومدیم بیاید یه ذره پیاده روی کنیم بابا حوصلمون سر رفت

 

جمع با پیشنهاد نیما موافقت کردند و هر دو زوج با یکدیگر حرکت کردند.

امین هم که تنها بود به خواست خودش کنار آتش نشست که به گفته‌ی نیما امین آدم درونگرایی بوده و زیاد اجتماع را دوست ندارد!

هر چند که از نظر هدیه هر کدام از ویژگی های امین او را بد جور آزار میداد

 

 

هدیه باید فردا به دانشگاه می‌رفت و مجبور بود پویا را تحمل کند! البته خودش هم نمی‌دانست چرا؟ او پویا را دوست داشت، اما به گمانش عشق را با دوست داشتن آن هم کاملا دوستانه اشتباه گرفته بود!

 

چقدر که اتفاقات اخیر اعصابش را خورد کرده بودند

یادش آمد که قضیه‌ی دزدی را اصلا برای سیمین و کاوه تعریف نکرده بود لعنت به پویا، لعنت به دزد لعنت به همه چی چقدر امروز طولانی و بدرد نخور بود!

 

کاوه- هدیه

هدیه از فکر درآمد -هوم

-چرا خونه‌ی پویا بودی؟

همانطور که راه میرفتند، سیمین و نیما را هم صدا زد تا وقتی تعریف می‌کند سیمین هم بشنود و سیر تا پیاز قضیه را البته با سانسور قضیه اعتراف پویا تعریف کرد!

 

 

کاوه و سیمین متعجب از این قضیه نظرشان را گفتند و معتقد بودند که حتما یکی از دشمن های سپهر بوده.

 

هدیه- حالا بزاریم سپهر بیاد پس‌فردا متوجه میشیم چی به چی بوده

 

نیما- هدیه خانم عجب چیزی رو تجربه کردید ها مطمئنم اگر سیمین بود غش میکرد

 

سیمین صدایش را نازک کرد – عه نه بابا دارم برات

 

هدیه – پسر عمو دختر عمو بودید دیگه؟

 

سیمین عشوه ای آمد – بله

 

هدیه ابرویش را بالا داد – مطمئنم بچتون خل میشه شک ندارم

 

کاوه با صدای بلند خندید – مطمئن بودم میخوای همین و بگی لعنتی

 

سیمین از عصبانیت جیغی زد – واقعا خیلی رو مخمید

 

در همین حین گوشی هدیه زنگ خورد، پویا بود!

اما هدیه جوابش را نداد نمیخواست اوقاتش را تلخ کند.

 

 

در آنطرف پویا هم نگران بود و هم کلافه و عصبی، امیر بیدار شده بود و غر غر میکرد! نگران هدیه هم بود نمی‌دانست که الان کجا است

احساس پوچی میکرد، نباید به هدیه انقدر زود میگفت که دوستش دارد آن هم وقتی که از احساس او مطمئن نبود.

 

البته با آن داد و بیداد هایی که هدیه میکرد باید مطمئن میشد که هدیه حسی نسبت به او ندارد!

 

نیما به ساعت گوشی اش نگاه کرد

-بهتره دیگه بریم ساعت ده شبه

 

کاوه- اوو زمان چقدر زود گذشت!

 

سیمین- هدیه میای خونه‌ی ما دیگه؟

 

هدیه- خونه‌ی شما که عموت اینا هستن

 

نیما- نه بابا ما خودمون اینجا خونه داریم

 

سیمین- پس میای دیگه؟

 

-انتخاب دیگه ای دارم؟

 

سیمین- گمشو ینی فقط بخاطر اینکه ناچاری میای خونمون؟ خیلی گاوی هدیه

 

-میدونم عزیزم میدونم

 

کاوه و نیما جلوتر حرکت کردند و سیمین و هدیه عقب تر از آنها را می‌رفتند

 

سیمین- در ضمن باید قضیه‌ی کاوه رو هم برام بگیا

 

هدیه خنده ای کرد

 

-باشه میگم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

عسل اصن پارت زیاد نمیخایم تو فقط سر وقت پارت بزار

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

تا اومدم بخونم تموم شد

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
پاسخ به  Asal_m
1 سال قبل

نذاشتی

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

روزی ۲پارت میزاری یا این پارت خیلی کم بود؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x