رمان آبشار طلایی پارت 12 - رمان دونی

 

 

 

 

دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود.

استخر بادی‌ای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.

 

هر روز که می‌گذشت این دستیار جدید بیشتر از قبل سورپرایزش می‌کرد!

 

 

-چقدر این پوسترهای عروسکی بامزه‌س شهراد.

 

 

سری برای آریا تکان داد و نگاهش را در محیط چرخاند. هنوز مهمان ها نیامده بودند اما چیزی سر جایش نبود!

 

 

-شهراد میگم…

 

-بچه ها کجان؟

 

-چی؟

 

-مایا و ماهین کجان؟ از وقتی اومدم تو باغ ندیدمشون.

 

-شروع شد باز… بچه‌ن دیگه حتماً دارن این دوروبر بازی می‌کنن.

 

 

اخمالود به سمت ویلا رفت.

 

-خوشم نمیاد جلو چشم نباشن.

 

 

بی‌اهمیت به مسخره کردن های اریا وارد ویلا شد و با تصویری که دید ابروهایش بالا پریدند.

 

 

-تو مدلسه میلی(مدرسه میری)؟

 

-آره

 

-واخا؟(واقعاً) کلاس چندمی؟

 

– من پسر بزرگیم میرم دوم.

 

 

آرام به مایا که در حال صحبت با یک پسربچه ناآشنا بود نزدیک شد و ناخودآگاه دستش مشت شد.

 

_♡_♡_♡_

یکی شهرادو بگیره🥲😂

 

 

 

 

 

 

-هیــن مدلستون خوشتله؟(مدرسه‌تون خوشگله)؟

 

 

پسر بچه خندید و با دیدن دندان های افتاده‌اش اخم هایش درهم رفت.

بیریخت گستاخ…!

 

 

-آره ولی تو خوشگل‌تری!

 

 

چه؟ دقیقاً چه گفت…؟!

اشتباه شنیده بود مگر نه…؟!

 

 

عصبانی جلو رفت و بلند مایا را صدا زد:

 

-مایا بابا؟

 

 

تا مایا به سمتش چرخید با دیدن چشم های خوشحال دخترش زنگ خطر در سرش به صدا درآمد و سریع او را در آغوش گرفت.

 

 

-چیکار داری می‌کنی اینجا؟

 

 

مایا دست کوچکش را به طرف پسربچه‌ای که حال نیشش بسته شده بود دراز کرد و ذوق زده گفت:

 

 

-بابا الشیا(ارشیا) دوستمه.

 

 

پسر بچه هم جلو آمد و دستش را به سمتش دراز کرد.

 

-سلام آقا من ارشیام دوست جدید مایا از آشناییتون خوشبختم.

 

 

حیرت‌زده خیره قد و بالای کوچک پسر مانده بود و تا خواست چیزی بگوید، صدای قهقهه‌ی آریا از پشت سرش بلند شد و سپس آرام در گوشش گفت:

 

-شهراد دیوونه بازی درنیاری آروم باش همش یه ذره بچه‌س!

 

 

با عصبانیت چشمانش را باز و بسته کرد و بی‌توجه به دست دراز شده‌ی پسر مایا را محکم‌تر بغل کرد و گفت:

 

-خواهرت کجاست مایا؟ مگه نگفتم کنار هم بمونید؟

 

 

یکدفعه مایا چشمانش گرد شد و با هینی کشیده رو به پسربچه گفت:

 

-هین الشیا(ارشیا) ماهینو یادمون لفت!(رفت)

 

 

پسر بچه هم شوکه جلو آمد.

 

-وای آره قرار بود بریم دنبالش لعنتی گرم حرف زدن شدیم یادمون رفت.

 

 

از حرص گوشه‌ی چشمانش چین افتاد و آرام لب زد:

 

-یعنی چی که گرم حرف زدن شدین؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

مایا که عصبانیت خفته‌اش را حس کرد، سریع در آغوشش جمع شد و هول شده گفت:

 

-هیشی بوخودا شهلاد جون گلال بود گایم موش بازی کنیم.(هیچی به خدا شهراد جون قرار بود قایم موشک بازی کنیم) ماهینم لفت گایم شد ولی من و الشیا چون داشتیم حلف می‌زدیم بازی لو یادمون لفت.(ماهینم رفت قایم شد ولی من و ارشیا چون داشتیم حرف می‌زدیم بازی رو یادمون رفت)

 

 

ارشیا گفت:

 

-نگران نباشید الان میرم دنبالش.

 

 

خب قطعاً از این عصبانی‌تر نمیشد!

 

 

حرصی یک قدم جلو رفت و آریا در حالی که به سختی خنده‌اش را کنترل می‌کرد، جلو آمد و همانطور که مایا را از آغوشش می‌گرفت رو به پسر بچه‌ی گستاخ گفت:

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

 

 

 

 

با دیدن او در راه پله نفس راحتی کشید و سریع بغلش کرد.

 

 

-کجا بودی ماهین؟

 

 

ماهین شوکه از اخم های درهمش به میزهای گردی که در طبقه بالا بود اشاره کرد.

 

-ز..ز..زیل میز(زیرمیز)

 

 

نفس تندی کشید و حرصی گفت:

 

-دیگه نبینم بری زیرمیز فهمیدی؟ نه تنها میری نه با کس دیگه.

 

 

دخترک معصومش مانند همیشه با مظلومیت سر تکان داد و چشم گفت.

 

 

بیشتر او را به خود چسباند و برگشت تا به باغ برود و در همان حال زیرلب غرید:.

 

 

میگه من میرم دنبالش! تو کی هستی که می‌خوای بری دنباله دختر من؟ کی هستی که با بچه‌ی من میری زیرمیز؟ پُررو مگه…

 

 

با باز شدن یکدفعه‌ای در ویلا و دیدن دختری که با لباس قرمز شبیه یک ملکه واقعی به نظر می‌رسید، برای لحظه‌ای همه چیز از خاطرش رفت!

 

 

ابرویش بالا پرید و همین که نگاهش به صورت دختر افتاد به سختی خودش را کنترل کرد تا تعجبش را نشان دهد.

 

 

لباس زیبا، هیکل فوق‌العاده و صورتی که برخلاف همیشه کمی آرایش داشت و از او یک زن زیادی زیبا و بی‌نقص ساخته بود!

 

این زن همان دستیار همیشه رنگ و رو پریده و به قول عماد بینی عقابی‌اش بود؟!

 

 

_♡_

بیچاره شهرادم همه جوره باید حرص بخوره🥲😂❤️

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 175

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
منتظرِ کلافه
منتظرِ کلافه
9 ماه قبل

پارت گذاری این هم مثل دلارای میشه.

delvin
delvin
9 ماه قبل

👌
نظرم اینه که همین الان تا اولاش هس دیگه نخونیمش وگرنه 3 الی 5 سال درگیرش میشیم مثه دلارای😐

Bahareh
Bahareh
9 ماه قبل

واای عصبانی شدنای شهراد به خاطر دختراش خیییییلی قشنگه نگرانیاش اینکه هواشونو داره خیلی خوبه.

سارا
سارا
9 ماه قبل

پارت بعدی اشتباه تایپ شد

سارا
سارا
9 ماه قبل

عالی بود نویسنده خدا قوت ،منتظر مارت بعدیم،

رهگذر
رهگذر
9 ماه قبل

چه بابای حسودی 😂😂😂

نازنین
نازنین
9 ماه قبل

وای خدا اینقد تعصب باباها رودخترشون رو دوست دارم بابای حسود🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

کاش زودتر شهراد عاشق دنیز شه تادنیز کار احمقانه ای نکرده بخاطر سوء تفاهمش نسبت به رفتار شهراد با دختراش

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x