رمان آوای نیاز تو پارت 112 - رمان دونی

 

 

×××

 

آوا

 

با تکون خوردنای کتفم چشمام و به زور باز کردم و نگاهم تو نگاه خانمی خورد!

خانمی تقریبا میان سال و تپل که برام آشنا میزد… نگاهش‌ که به چشمای بازم خورد گفت:

_هزار الله اکبر چشمات چه خوشگله دختر… پاشو پاشو چقدر می‌خوابی؟ می‌دونی چقدر صدات کردم و چشم باز نکردی؟!

 

 

چند بار پلک زدم و تو جام یکم نیم خیز شدم.

هنوز خسته بودم و دیشب با وجود هزار تا فکر و خیال هیچ خوابم نبرده بود و الان فقط میل داشتم چشمامو دوباره روی هم بزارم که صدای اون خانوم تپل باز اومد:

_نگاهش کن هنور خوابه… پاشو دختر آقا فرزان پایین سر میز منتطرت

 

 

با شنیدن اسم فرزان اخمی کردم و این بار سر جام خواب و بیدار دراز کشیدم که صدای لا الاهه الی الله شنیدم و بعد صدای بسته شدن درو

بی اهمیت دوباره چشمام گرم خواب شد و به خواب رفتم و هنوز تو خلسه خواب و بیداری بودم و تو دلم خوشحال ازین که زنه رفت پی کارش بودم ولی با شُک بد سرما و خیسی که تو صورتم حس کردم در حد مرگ ترسیدم و جیغی زدم و تو جام نیم خیز شدم…

 

 

با چشمای گرد نگاهم به دیوار روبه روم بود و اصلا نمی‌فهمیدم چی به چیه و بعد چند بار پلک زدن نگاهی به اطراف کردم‌ که نگاهم به نگاه عسلی خونسرد فرزان رسید

تو دستش لیوان بلندی بود و تا وسطای لیوان آب بود و تازه فهمیدم چی به چیه و حرصی روبهش توپیدم

_مرض داری مگه؟!

 

 

خونسرد سمت در اتاق رفت و شمرده شمرده گفت:

_پایین سر میز صبحانه منتظرتم!

 

 

در و که بست دیوونه ای نثارش کردم و از جام با بی میلی بلند شدم.

گوشی رو از روی عسلی برداشتم و با دیدن هفت صبح آه از نهادم بلند شد و چشمام و کلافه باز و بسته کردم!

خدایا چرا همه ی آدمای دور من باید یه مرگیشون باشه؟

 

 

 

حرصی با کیلیپسی موهامو نامنظم جمع کردم تو سرم و بیخیال قیافه داغونم از اتاق زدم بیرون؛ پله هارو یکی دوتا پایین اومدم‌ و‌ نگاهی به اطراف انداختم‌ کسی تو سالن نبود حالا من از کجا می‌دونستم‌ میز صبحونه کجاست!؟

با دوتا دستم‌ چنگی به موهام زدم و زیر لب به خودم توپیدم

_چند روز این‌ جایی هیچی به هیچی… حتی نمیدونی چی کجاست چی کجا نیست دختره ی خنگ

 

 

بیخیال سمت راست رفتم و تازه نگاهم به اطراف و پنجره هایی سرتا سری خورد که با وجود پرده های تیره نور ازشون رد نمی‌شد و سالن گرفته بود و حاله تاریکی داشت

همین جوری نگاهم به اطراف بود و گلدونای خوش رنگی که خالی از گل بودن و نگاه می‌کردم که صدایی باعث شد برگردم و عقب و نگاه کنم!

 

نگاهم به همون خانوم تپلی افتاد که اومده بود بیدارم کنه

_داری کجا میری تو دختر؟!

 

 

شونه ای انداختم بالا

_بابا من چمدونم میز صبحونه کجاست

 

 

سری به چپ راست تکون داد

_حقم داری مگه پاتو از اون اتاق بیرون گذاشتی این چند روز؟… بیا دنبالم

 

 

شونه ای انداختم بالا و بدون حرف دنبالش رفتم که جهت مخالف من رفت.

به یه در چوبی کلاسیک رسیدیم و تازه نگاهم به آشپزخونه مجهزی خورد که کنار پنجره سر تا سری بزرگش میز ناهار خوری بزرگی بود و فرزان نشسته بود پشتش و مشغول خوردن تنقلات روی میز بود.

نگاهش که به من خورد اخماش رفت توهم ولی هیچی‌ نگفت و بعد مکثی دوباره مشغول شد.

بیخیال نگاهش می‌کردم‌ اما اون خانوم هولم داد به جلو زیر لب گفت:

_برو دیگه

 

 

پکفی کشیدم سمت راستش روی صندلی ناهار خوری نشستم.

نگاهم دادم به خوراکیا روی میز و بعد نگاهی به فرزان انداختم که با اشاره روبه اون خانم تپل گفت:

_براشون قهوه بریز

 

 

خانم سری تکون داد ولی قبل این که کاری کنه روبه فرزان با اخم و تخم گفتم:

_خودم هم دست دارم، هم چشم دارم‌، هم شکر خدا می‌بینم، پس بخوام بخورم‌ خودم می‌ریزم

 

 

نگاهش با اخم روم‌ موند که حرصی ادامه دادم

_تنها چیزی که الان می‌خوام اتاقم و تنهایی و خلوت با خودم فکر کنم این و باید می‌دونستی پس نباید ساعت هفت صبح بیدارم می‌کردی

 

 

بدون این که جواب حرفام و بده نیم نگاهی به خانم تپل کرد

_می‌تونی بری شما… موبایلم و جا گذاشتم تو اتاقم موقع رفت برام بیار

 

 

صدای چشم خانوم اومد و رفت ولی من با اخم بهش خیره بودم که باز بی توجه مشغول خوردن شد و بدون این که نگاهم کنه گفت:

_دیگه سر میز صبحونه یا هر موقع که خواستی بیای جلو چشم‌ من با این سر وضع نمیای بدم‌ میاد از شلختگی و حتی خدمه این خونه با ظاهر تمیز تو خونه ی من می‌گردن

 

 

خواستم چیزی بگم که با اخم سرش و آورد بالا

_هنوز حرفم تموم نشده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

خوب داره جالب می‌شه، تا دیروز دوای درد اون‌یکی داداشی بود، حالا می‌شه درمانگر این داداشی.
جاله اگه یهو بعد از سالها که مادره رو هیچ‌کدوم از پسرا پیدا نکردن، این یهو پیدا می‌کنه.

نارسیس
نارسیس
1 سال قبل

همین
چقدررررر کم
چقدررررررکوتاه
اویل پارت هاطولانی بود
کم کم کوتاه شد
کلا صرف میکنه ۴ خطرو بهش گفت پارت؟؟؟
از خواب بیدار شد اومدسر میز همین
دیگخ واقعا خیلی زحمت کشیدین برا این پارت

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نارسیس
علوی
علوی
1 سال قبل

ان شاءالله

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x