رمان آوای نیاز تو پارت 115

5
(2)

 

 

سمت در خروجی رفتم‌ که یهو جلوم سودابه سبز شد

یکی از خدمه ای که از وقتی اومده بود اصلا گوش نمی‌داد به حرفام‌ و باعث بی نظمیم‌ شده بود

اخمی کردم که با ابروهای بالا رفته گفت

_عجله داری خانوم خانونا؟! قیافش و نگاه تروخدا نگاه ما این همه سال این جا داریم کار می‌کینم مارو جای اون عدالت سَرخدمه نکردن بعد تورو…

 

 

تکه ای از موهای وِزم‌ و تو دستش گرفت.

موهایی که از صبح با یه کیلیپس‌ بسته بودمشون و حتی یه شونه ام نزده بودمشون!

ادامه داد

_با این سر و وضع شدی سَرخدمه اونم از راه رسیده… خونت رنگی تر یا یه جا دیگت خوشرنگ تر!

 

 

از وقاحت کلامش اخم کردم و سعی کردم جدی باشم

_برو به کارت برس همین حالا!

 

 

نیشخندی زد

_همین مونده بود یه دختر هم سن و سال خودم تازه از راه رسیده اونم با این ریخت و قیافه بهم‌ بگه چیکار کن‌ چیکار نکن برو بزار باد بیاد

 

 

با پایان جملش دستاش و ضربه مانند زد به تخت سینم و چون توقع این حرکت و نداشتم عقب عقب رفتم و پام گیر کرد به پایه مبل و یک دفعه به پهلو زمین افتادم

همون لحظه درد و سوزش بدی پیچید تو پهلوم و جیغی از سر درد زدم و چشمام و بستم ولی صدای ترسیده سودابه به گوشم رسید

_دختره ی لوس چیکار کردم مَگ…

 

یهو ساکت شد که چشمام و با درد باز کردم و دست گذاشتم رو پهلوم و با حس خیسی چشمام گرد شد

با درد خیره شدم به خودم و در کمال تعجب قرمزی خون رو روی لباسم دیدم و اشکم درومد. کم کم همه دورمون جمع شدن و پچ پچ‌ کنان حرف م یزدن اما یک دفعه اون دختره که گلدون و شکسته بود دویید سمتم‌ و با هولو ولا گفت:

_چی شد؟! نکنه تیکه های گلدون؟!

 

سری به معنی آره تکون دادم که لباسم و بالا زد و تیکه های گلدون از زیر لباسم برداشت و تازه نگاهم به زخم روی پهلوم خورد که خیلی افتضاح شده بود و تو این حال صدای سودابه اومد

_بیا زدن گلدون عتیقرم شکوندن آقا فرزان بفهمه

 

 

 

هیچی از‌ سر سوزش و درد نگفتم

دوست داشتم‌ زار زار گریه کنم از شرایطی که بد توش گیر کرده بودم و اتفاق یهویی برام پیش اومد!

یکی از خدمه ها به حرف اومد

_چی میگی سودی زدی پهلو دختر مردم و ناقص کردی اسم گلدون میاری؟

 

 

_به من ربطی نداره اگه گند کاریشو نمی‌زاشت زیر لباسش این جوری نمی…

 

 

هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای داد مردی باعث شد همه کنار برن و سودابم حرفش قطع بشه

_چه خبره این جا چی شده هَمایش راه انداختین؟!

 

نگاهم و به در ورودی کشیده شد

مرد قد کوتاه هیکلی وارد شد و ظاهرش نشون می‌داد جز نگهبانا باید باشه و با دیدن من یه لحظه رنگ از رخش پرید و بعد بدو سمتم اومد و گفت:

_خانوم چیشده حالتون خوبه؟!

 

با خجالت لباس بالا زدم و پایین کشیدم و سری به معنی آره تکون دادم

صدای پچ پچای اطراف باز بلند شد و مرده خواست دست بنداز زیر پام بلندم کنه اما اجازه ندادم

_هیچی نیست می‌بینی که فقط زخمه خودم می‌تونم پاشم

 

 

سری تکون داد و به کمک اون دختره که گلدون و شکسته بود و هنوز اسمش و نمی‌دونستم به سختی و درد ایستادم و رو اولین مبل نشستم که صدای نگهبانه دوباره به گوشم رسید

_چی شد این جوری شد خانوم؟

 

نمی‌دونستم چی‌ بگم

همون لحظم‌ دختری که گلدون شکسته بود جواب داد:

_آقا سیاوش… سودابه هولشون داد خوردن زمین بعد…

 

 

یکم‌ ساکت شد و با من من‌ ادامه داد

_مثل این که تیکه های گلدونی که من شکسته بودم تنشون و بریده چون تیکه های گلدون و گذاشته بودن زیر لباسشون تا کسی نفهمه

به خدا همش تقصیر من بود نه ایشون.. من و اخراج کنین نه ایشون

 

 

مردی که اسمش سیاوش بود نگاه با اخمی به سودابه انداخت

سودابه ای که بی توجه به نگاه سیاوش با نیشخند نگاهم می‌کرد

سیاوش پر اخم جلو صورت سودابه رفت و توپید:

_آقا فرزان پوستت و میکنه که سر خانوم این‌ خونه این بلا رو آوردی خجالت‌ نمی‌شکی!

 

چشمای همه که هیچ چشمای خودمم‌ گرد شد: نگاهم و بهشون دادم‌ که سودابه‌ رنگ باخت

_چ…چی؟ ای..اینا گلد..گلدون شکوندن…بعد پدر من در بیاد؟

 

 

مرده با اخم سمت سودابه رفت و این بار با داد گفت:

_به تو چه زده چیو شکونده خونه خودش بوده به تو چه ربطی داره

 

 

چشمام دیگه گرد تر از این نمی‌شد و از طرفی همه هم کپ کرده بودن

تو سکوت همه بهم نگاه می‌کردن و سودابم یکم مونده بود گریش بگیره که صدای جدی سیاوش بلند شد

_برید به کارتون برسید ببینم… این‌ جا جمع شدید که چی؟! برید که اقا فرزان امروز فردا همتون و از کار بی کار میکنه یالا

 

همه سریع پراکنده شدن جز اون دختره که گلدون و شکسته بود و با تعجب بهم نگاه می‌کرد و خواست بره که دستش و گرفتم و گفتم:

_تو‌ بمون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x