رمان آوای نیاز تو پارت 141 - رمان دونی

 

 

×××

 

آوا

 

دست زیر چونم گذاشته بودم و کلافه از بیکار بودنم نگاهی به فرزان انداختم که سرش تو گوشیش بود

وَ رو کاناپه خیلی رسمی انگار که تو مهمونی باشه نشسته بود… بی هوا از جام بلند شدم و سمتش قدم برداشتم و از پشت گوشیش و از دستش کشیدم که صدای معترض و کلافش این بار بلند شد

_آوا!!

 

 

خنده ای کردم که نگاهش و بهم داد و این بار اخم تو صورتش پیدا بود و خنده من و که دید ادامه داد

_بگو چیکار کنم برای دو ساعتم‌ که شده از دست کارای تو خلاص شم دیگه داری عصبیم میکنی

 

 

شونه ای انداختم بالا

_حوصلم سر رفته خب

آدم آزار دهی نیستم ولی الان از بیکاری موندم چیکار کنم… مثلا عیده

 

 

چشماش و چند ثانیه روهم گذاشت و می‌دونستم داره تلاش میکنه دوباره خونسردیش و بدست بیاره و همینم شد

چشماش رو باز کرد و خونسرد از جاش بلند شد و روبه من گفت:

_خیله خب آماده شو بریم بیرون

 

 

یکم فکر کردم و دیدم واقعا حوصله بیرونو ندارم اونم جایی که فرزان می‌رفت! صد در صد با توجه به خصوصیات اخلاقیش حوصله سر بر بود دیگه

 

_نه من حوصله بیرون ندارم!

 

_پس چیکار کنم‌ الان دست از سرم برداری؟!

 

چشمام گرد شد از لحن عصبیش و مثل این که زیادی رو مخش رفته بودم‌ ولی دست خودم‌ نبود دوست داشتم با یکی حرف بزنم و وقت بگذرونم‌ تا این تنهایی و بی کسیم اونم تو عید این قدر به چشم نیاد

لبخند خجولی زدم و با لحن مظلومی گفتم:

_بیا بشین پیشم باهم حرف بزنیم

 

 

یکم‌ نگاهم کرد و منم هر چی خواهش بود و ریختم تو چشمام که بالاخره جواب داد و چشماش و محکم باز بسته کرد و سمت مبلمان سفید رنگ پشت من رفت

روی مبلی نشست و اشاره ای به روبه روش کرد که خوشحال شدم و سمتش رفتم

گوشیش و رو میز گذاشتم و گفتم:

_من برم چایی بیارم میام

 

 

جوابی نداد و قدم تند کردم سمت آشپز خونه

با تمام سلیقم چایی خوش رنگی ریختم و در آخر تو هر استکان چایی یه غنچه گل محمدی انداختم

سینی چایی و برداشتم و از آشپز خونه بیرون زدم و با قدمای بلند سمت فرزان رفتم‌ که رو مبل نشسته بوده و خم شده بود و دستاش‌ و توهم‌ گره زده بود‌

این وسط من خیلی عجله داشتم تا بشینم صحبت کنم باهاش یه جورایی حرفاش به آدم انگیزه میداد مخصوصا تو این شرایط الان من

همین که من و دید صاف نشست و کامل سمتش رفتم‌‌ و با لبخندی خواستم سینی چاییو بزارم رو میز ولی نمیدونم چی شد و من حواسم کجا رفت که سینی چایی برگشت رو پای فرزان صدای داد فرزان بلند شد و چشمای من گرد و گرد تر از اتفاق پیش اومده!

 

از جاش با هول و ولا بلند شد و سعی داشت اون شلوار جذبش و که روش چایی به اون داغی ریخته بود و دور کنه از خودش اما نمیشد و تنها راه این بود شلوارش و در بیاره تا پوست پاش از داغی چایی‌ که روش ریخته بود راحت شه!

 

هول زده از اتفاقی که اصلا عمدی نبود سمتش رفتم و بدون هیچ قصد و قرضی دست دراز کردم تا کمربند شلوارش و باز کنم و اون لحظه اصلا این چیزا برام مهم نبود چون بُخار اون چایی های داغ و خودم دیده بودم

فقط می‌خواستم کمک کرده باشم که دستام و با دستاش محکم گرفت تو صورتم با قیافه قرمز شده توپید

_داری چیکار میکنی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

واااااااااای خخخخخخ

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x