رمان آوای نیاز تو پارت 144 - رمان دونی

 

 

خودم و عقب کشیدم‌

_من این طوری حرفم‌ نمیاد

 

_واقعا چیزیم هست بتونه تورو لال کنه!

 

اخمی کردم که نیشخندی زدو ادامه داد

_لازم‌ به‌ ذکر بگم بین من و تو هیچی نیست پس نیاز نیست این طوری هول کنی و منم آدمی‌ نیستم بخوام…

 

پریدم کسط حرفای مسخرش

_خیله خب بابا

 

سری تکون داد و دستاش و زیر سرش گذاشت و خیره شد به سقف اتاقش

_خب!

 

تو‌ جام نشستم و خودم و جمع و جور کردم

_خب چی؟

 

_نمیدونم‌ تو میخواستی حرف بزنی

 

_من نگفتم من حرف بزنم گفتم‌‌حرف بزنــــیــــم

 

_من‌ حرفی ندارم

 

کلافه نگاهش کردم و لب زدم

_حرفی نداری چرا نگهم داشتی تو اتاقت اونم بعد این که می‌خواستی خفم کنی

 

نیم نگاهی بهم کرد

_می‌خواستم ببینم اون که میخواد منه هزار تیکرو بهم بچسبونه و ببین کیم چه حرفی داره که بخاطرش‌ من و با چایی سوزوند

 

شونه ای انداختم بالا

_تو که اصلا حرفی نمیزنی

معلوم نیست موقع بدنیا اومدنت نافتو بریدن یا زبونتو

 

 

ساکت موندو ادامه دادم

_من هیچی از تو نمیدونم که بخوام‌ بفهمم تو کی یا حتی چی!… باور کن خودتم نمیدونی کیو کجای داستانی

 

 

نگاه عسلیش و این بار کامل بهم داد و با مکث گفت:

_یه کاری کن حرف بزنم

 

 

گیج به حرفای ضد و نقیصش فکر کردم و تو حالت عادیش سخت بود فهم حرفاش برام چه برسه الان که این طوری ضد و نقیص حرف میزد

_میخوای چایی بریزم روت دوباره؟! حرفت میاد این طوری؟

 

 

گوشه لبش بالا رفت و خودمم لبخندی زدم که ادامه داد

_این پازل هزار تیکه و قرار بود تو بهم بچسبونی و کامل کنی تا بفهمی تهش چی میشه اگه خودم میتونستم تا الان ده بار این منه تیکه تیکرو بهم می‌چسبوندم و خودم و پیدا میکردم

 

 

نگاهش و دوباره به سقف اتاق داد و این بارخودم کنارش با فاصله دراز کشیدم و نگاهم و به سقف دادم

_احساس میکنم‌ خسته ای از خودت و این‌ که کی! اگنه تویی که من شناختم به کسی راه نمیدی برای حرف و شناخت خودت، اما ما که این همه داریم بازی میکنیم این بازیم روش هوم!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sana
sana
1 سال قبل

پارتا خیلی کوتاهه کاش مثل پارت های اول یکم طولانی تر میشد یه کلمه باهم حرف میزنن پارت تموم میشه

Kimiya
Kimiya
1 سال قبل

چرا پارت ها طولانی تر نمیشه تا میای بفهمی چی نوشته باید صبر کنی پارت بعدی بیاد

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x