رمان آوای نیاز تو پارت 147 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

با حرص کتاب روبه روم و بستم

کلافه از جام بلند شدم و نگاهم و به فرزان دادم‌ که رو کاناپه نشسته بود و با اون عینک‌ مطالعه ای که از نظر من خیلی بهش میومد در حال کتاب خوندن بود!

منم مثل خودش کرده بود هر روز خدا از عید به این ور که خونه بود کارمون شده بود یادگیری هزار تا چیز و کتاب خوندنو در آخرم یه مهمونی‌ شب مسخره که با فرزان واقعا خوابم میگرفت و می‌دونستم‌ هدفش ازین مهمونیا چیه می‌خواست منو تقریبا به همه نشون بده

به قول خودش‌ اسمم بره روش ولی هنوز دلیل این کارش و متوجه نشده بودم و طولانی ترین مکالمه ای هم که داشتیم همون شبی بود که کنارش بی هوا از فَرط خستگی خوابم برده بود و از صبح اون روز به بعد تا الان که هشت روز می‌گذشت هیچی به هیچی!

یعنی من تلاش میکردم حرف بزنم و به حرف بیارمش ولی جواباش همه یه کلمه ای بود و در آخرم می‌گفت آوا چقدر حرف میزنیو این وسط من واقعا خسته شده بودم ازین شب و روز تکراری و یاد و خاطرم همش برمیگشت به گذشته و این که جاوید الان داره چیکار میکنه چیزی‌ که ازش فراری بودم

 

سمت فرزان قدم برداشتم و ناخواسته ازین همه کلافگی و تکراری بودن شب و روزام زدم زیر گریه که سرش و با تعجب آورد بالا نگاهش و بهم داد!

همین طور که مثل ابر بهار گریه میکردم انگار که چه چیزی شده کنارش رو کاناپه نشستم… عینک رو صورتش و برداشت و یه نگاه به سرتاپام کرد و منتظر بود دلیلی برای گریه کردنم بیارم ولی حتی به خودش زحمت نمیداد ازم‌ بپرسه خب چی شده که یهو گریت گرفت

از این‌ همه ساکت بودنش و ریلکس بودنش بیشتر کفری شدم و شدت اشکام بیشتر شد، واقعا کاری جز گریه از دستم‌ بر‌نمیومد و باید یه جوری خودم و خالی میکردم از این‌ همه حرص چون نه زورم بهش می‌رسید نه کارام روش تاثیر داشت اگرم تاثیر داشت برای پنج دقیقه کمتر بود و بعدش میشد همون فرزان خونسرد ساکت… بالاخره وقتی دید اشکای من بند نمیاد دهن باز کرد

_چی شده؟

 

اشکای رو صورتم‌ و با دست پاک کردم

_حوصلم سر رفته

 

چند با پلک زد و انگار داشت تجزیه تحلیل میکرد من واقعا آدم سالمیم یا نه ولی من واقعا دیگه به درجه ای از کلافگی رسیده بودم که گریه کردن تنها راه خالی شدنم بود… با مکث کتابش و بست و رو میز‌ گذاشت و ندیده میتونستم حدس بزنم مضوع و ژانرش چیه!

چون تمام‌ کتاباش کتابای روانشناسی بود، برای همین اشاره ای به کتاب کردم و ادامه دادم

_این همه کتاب روانشناسی میخونی ولی انداره مورچه نمی‌دونی یه آدم احتیاج داره به هم صحبت هم کلام… خسته شدم دیگه خودت که کلا زبونت و خوردی تو خونم هیچ آدمی نیست باهاش همکلام شم یه دو سه تا مرد تو حیاطن که قربونش برم‌ آدم‌ میترسه نزدیکشون بره چه برسه باهاشون همکلام شه… کل زندگیم تو این مدت شده کار کتاب خواب کار کتاب خواب

 

نگاهم بهش بود احساس میکردم نگاهش داره میخنده برای همین عصبی توپیدم

_نخند!

 

_من کی خندیدم؟!

 

اشکام و با پشت دستم‌ پس زدم و حرصی جوابشو دادم

_نگاهت داره میخنده

 

نگاهش و ازم گرفت و دستی رو لبش کشید و با مکث دوباره نگاهش و بهم داد

_خیله خب چیکار کنم؟!

 

شونه ای انداختم بالا که نگاه کلافه ای بهم‌ کرد و خواست چیزی بگه که سریع دستش و خونوم اجازه ندادم حرفی بزنه و جلوتر گفتم:

_نه نمیخوام… تمرین رقص نمیخوام زبان آموزی نمیخوام کتاب نمیخوام مهمونیا شب که از همه جیز بدتره هم نمیخوام… فقط یه چیز جدید ازین یکنواختی بیام‌ بیرون

 

_مثلا؟!

 

نگاهم و بهش دادم و با فکری که تو سرم‌ اومد لبخندی کوچیکی زدم که انگار اونم‌ دستم و خوند و اخماش رفت توهم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسلی
عسلی
1 سال قبل

روابط اوا و فرزان بیشتر بشه وبه هم نزدیکتر شن رمان اینجوری قشنگتر میشه ب نظرم

یلدا
یلدا
1 سال قبل

خیلی یکنواخت شده، نویسنده جان کاری بکن!

همتا
همتا
1 سال قبل

ببخشید رمانتون قشنگه فقط انگار الان چندتا پارت تکراری دارم میخوونم
هیچ اتفاق جدیدی نمیفته، لاقل ی گذری هم به زندگی جاوید باشه بد نیس

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x