رمان آوای نیاز تو پارت 161

4.5
(2)

 

 

 

چشمام گرد شد و یادم‌ نمیومد بهش گفته باشم با جاوید همکلام شدم

از تعجب خواستم چیزی بگم اما یهو شیرینی پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردن کردم…

تو جام نیم خیز شدم و با چشمای سرخ شده از سرفه زیاد خیره به فرزان بودم که خوسرد رو مبل روبه روم نشسته بود و انگار نه انگار من دارم این وسط خفه میشم و همین طور که سرفه میکردم بریده بریده کلمات نامفهومی گفتم:

_بیا دا…رم خف..خفه..بز..ن ب…پشتم…

 

وقتی دید سرفه هام تمومی نداره پوفی کشیدو از جاش بلند شد

چند بار محکم زد پشتم که از ضرب دستش سوختم و دستش و گرفتم و بعد چند بار سرفه کردن نفس عمیقی کشیدم و هوا رو به ریه هام فرستادم و با اخم‌ نگاهم و به فرزان دادم که بالا سرم ایستاده بود و با صدای گرفته توپیدم

_یعنی یه نفر جلوت جونم بده تو عین خیالت نیست؟

 

 

هیچی نگفت و سر جاش دوباره نشست که پشتم و به خاطر ضرب دستش ماساژ دادم

عجب ضرب دستی داشت مثل گرز رستم بود انگار… با اخم بهش خیره شدم که لب زد

_خب؟!

 

_نمیدونم داری چی میگی من با جاوید هم کَلا…

 

پرید وسط حرفم

_عجب… حالا بگو چی گفت

 

خیره تو چشمای عسلیش گفتم:

_اصلا مگه مهمه؟

_آره

 

اره عصبی و جدیش باعث تعحبم شد… آره ای که گفته بود پر خشم بودو باعث شد فقط نگاهش کنم چون این برای فرزان‌ همیشه خنثی تعجب آورد بود و انگار خودشم متوجه رفتارش شد که دستی رو صورتش کشید و این بار خونسرد تر ادامه داد

_آوا بگو چی گفته بهت

 

_گفت که من شدم‌ وسیله ی…

 

 

سکوت کردم و منتظر نگاهم میکرد تا بقیه جملم و بگم اما سرم و انداختم پایینو لب زدم:

_اون شب تو عمارت آقا بزرگ

پشت عمارت! من تورو به عنوان یه دوست و همراه دیدم… من صادقم کلا تو کل زندگیم صادق بودم با این که چوب این صادق بودنمم خوردم و میتونم بگم تنها صداقتی که نداشتم چند وقت پیش بود که تو روی جاوید وایسادم و قُپی اومدم که دیگه تموم شدست رابطمون اما درکل آدم صادقیم

وَ متنفرم از کسی که از صداقتم سواستفاده کنه از آدمای دو رو بدم میاد هر چند هر کی تو این زمونه دو رو باشه بُرده

 

_حرفتو بزن!

 

نگاهمو بهش دادم

_پشت عمارت آقا بزرگ وقتی من و توی آغوشت نگه داشتی و نزاشتی از بغلت بیرون بیام متوجه حضور جاوید شده بودی نه؟!

برای این که حال رقیبت و بد کنی من و تو آغوشت نگه داشتی؟

 

 

نیشخندی زد

_این چه سوالیه؟

 

_میخوام بدونم واقعا وسیله ارضا روح مریضتم یا جاوید مثل من فقط تو اون لحظه یه چیزی گفته

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x