رمان آوای نیاز تو پارت 171 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

کلافه و ناراحت از رو تختم بلند شدم و ساعت حدودای سه چهار صبح بود ولی من خوابم نمیبرد و استرس این و داشتم که دوباره حس تنهایی و تجربه کنم

چه حس ترسناکی!

دلم می‌سوخت برای خودم که این طوری زندگی به بازیم گرفته شده بود… شده بودم عروسک خیمه شب بازی و با این حال میدونستم از پس خودمم به تنهایی بر میام

این وسط دلتتگیا فقط اذیتم میکرد که اونم باید باهاش کنار میومدم و اینم میدونستم چیزی که آدم و نکشه قوی ترش میکنه!

سمت تراس رفتم و وارد شدم تا یه هوایی به کلم بخوره و این حال بدیام کنار بره و در کمال تعجب نگاهم به مردی خورد که انگار اونم بی خواب شده بود و روی لبه ی حوض سنگی نشسته بود

 

با تعجب خیره بهش بودم که تو سکوت دست نوازش رو سر سگش میکشید و یه حس دلسوزی نسبت بهش داشتم.

آدما باهاش چیکار کرده بودن که به یه حیوون پناه آورده بود!

انگار نگاهم روش زیادی سنگینی کرد که سرش و سمتم برگردوند و چشماش تو چشمام قفل شد!

 

با مکث نگاهم و ازش‌ گرفتم و برگشتم و وارد اتاقم شدم

پوف کلافه ای کشیدم و روی تختم دراز کشیدم، خواستم چشمامد ببندم بخوابم اما نمی‌تونستم! چند دقیقه گذشتو من فقط از این پهلو به اون پهلو می‌شدم

یه حسی یا یه چیزی هی از درونم فریاد می‌کشید که برو پیشش تنهاش نزار…

وَ خب اگه قبل این‌ ماجراها این اتفاق میفتاد قطعا کنارش میرفتم ولی الان مونده بودم سر دوراهی و در آخر پوف کلافه ای کشیدم و تو جام نیم خیز شدم

نگاهم و به دَر تراس اتاقم دادم و با تردید از جام بلند شدم و سمت در اتاقم رفتم…

 

×××

 

 

از عمارت بیرون زدم و نگاهم به فرزان دادم

نفس عمیقی کشیدم و سمتش قدم برداشتم

مطمعنا از صدای پام متوجه حضورم شده بود اما سرش و بالا نمیاورد

نگاهش و بهم‌ نمیداد و منم بدون حرف کنارش با فاصله نشستم و خیره شدم به جیکوب که از وقتی تو این خونه اومده بودم انگار تنها دوست و همدم فرزان بود

همین طور تو سکوت میگذشت ‌‌و حتی نیم نگاهی بهم نمیکرد که جیکوب پارسی کرد و سمت دیگه ای رفت

رفت‌ ولی فرزان به جای خالیش هنوز خیره بود نگاهش و به من نمیداد

کم کم داشتم تصمیم میگرفتم برم چون نه من حرفی داشتم نه اون ولی بالاخره صدای دو رگش باعث شد توجهم جلب بشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطان کیست به صورت pdf کامل از آمنه محمدی هریس

      خلاصه رمان:   ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش می‌رود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله‌ها و داییش و فرزندانشان مواجه می‌شود. پرنس پسرخاله‌اش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهره‌ای زیبا و اخلاقی خاص از همان اول ویرجینیا را شیفته خود می‌کند. اتفاقات ناخوشایند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

سلام
آیا هستید یا نه؟؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x