رمان آوای نیاز تو پارت 175 - رمان دونی

 

 

×××

 

آوا*

 

نگاهم به در اتاقش بود!

از دیشب بعد دیدن قیافه ی مات شده ی من بدون هیچ حرفی تنهام گذاشتو رفت…

وَ تا الان هم نه اجازه داده بود کسی وارد اتاقش بشه نه خودش بیرون اومده بود و خودمم مونده بودم چیکار کنم برم پیشش یا نرم!؟

بین دو راهی مونده بودم و از دیشب هزار بار همه حرفاش رو دوره کرده بودم و یاد حرفای جاوید افتاده بودم که می‌گفت یه چیزایی رازه نمیتونم‌ بهت بگم

یعنی داستانو می‌دونست و اطلاع داشت از تمام این موضوع ها؟

ولی جاویدی که من می‌شخناختم با دونستن همچین موضوع هایی به من‌ نمی‌گفت با یه آدم روانی داری زندگی میکنی… آدمی که برای محافظت از اون مشکل روحیش اوت کرده بود

 

هیچی نمی‌دونستمو سوال پشت سوال برام میومد ولی جوابی نداشتم… سردرگم سمت اتاق خودم‌ خواستم برم ولی پشیمون شدم و نگاهی به در اتاقش انداختم و زیر لب زمزمه کردم

_هر چی بادا باد!

 

سمت اتاقش رفتم و دست بلند کردم در بزنم ولی دستم نرسیده به در خشک شدو تردید تو دلم افتاد

شاید به تنهایی احتیاج داشت!

از طرفی احساس میکردم شاید تنهایی الان اذیتش کنه

با فکر کردن به این مضوع بدون در زدن وارد شدم!

وَ با اتاق تاریکی مواجه شدم که تنها روزنه نورش دری بود که من باز گذاشته بودم و به وسیله ی اون نور حاله ای از مرد روبه روم دیدم!

پشت میزش نشسته بود، دستاش رو به حالت چنگ داخل موهاش کرده بود و سرش پایین بود

به قدری تو فکر و افکارش غرق بود که متوجه من نشد

شایدم متوجه شده بود ولی نمیخواست عکس العملی نسبت به حضورم نشون بده!

در اتاقو بستم… اتاق تو تاریکی فرو رفت و آروم قدم برداشتم و سمتش رفتم‌؛ کم کم به تاریکی اتاق عادت کردم و وقتی نزدیک شدم قوطی های قرص و روی میزش دیدم و روی کاناپه کنار میزش نشستم

تو سکوت خیره نگاهش میکردم و خواستم دهن باز کنم حرفی بزنم و چیزی بگم اما پشیمون شدم و لبم و گاز گرفتم… دقایقی به سکوت گذشت و آخر سر تصمیم گرفتم جمله ای حرفی بزنم تا حداقل متوجه حضورم بشه

_گاهی بعضی آدما از قرصای آرام بخش و مسکن بهتر اثر میکنن چون اکثر مواقع آدما وقتی به قرص و داروی مسکن نیازمند میشن که دلیل حال بدشون آدمای دیگن یا گذشته ای که دیگه گذشته… پس گاهی هممون نیاز داریم به آدمایی که گذشتمون و خاطره های بدمون و برامون محو کنه منم گفتم بیام پیشت تا شاید…

 

سکوت کردم و نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم

_شاید تونستم از مسکن و دارو بهتر عمل کنم ولی فکر کنم تنهایی و الان بیشتر ترجیح بدی پس من…

 

از جام بلند شدم و خیره به مردی که هیچ حرکت یا حرفی نمیزد ادامه دادم

_من برم… ولی بدون گاهی خیلی زود دیر میشه پس به قول خودت از ترست فرار نکن برو بجنگ باهاش هر چی نباشه ترس برادر مرگ بود دیگه

ترس سکوت میاره پذیرش اجباری میاره البته اینا حرفایی بود که خودت بهم زدی!

 

 

بازم هیچ حرکتی نکرد که ناراحت از حالش پشتمو کردم و سمت در رفتم… خواستم دستگیره در و پایین بکشم که صداش اومد

_بمون!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکی
یکی
1 سال قبل

یعنی چی آخه داری کاری میکنی ادم دیگه نیاد رمانت رو بخونه میخوای کلا یه هفته رمان نزار روزی هم که میزاری حداقل زیاد باشه اخه چرا کاری میکنی ادم دیگه از رمان زده بشه

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

چرا انقدر کوتاه ؟ چقدر بی محتوا ؟ چرا وقتی رمان مینویسین درست پخشش نمیکنید و برای خواننده ارزش قائل نمیشید ؟

Yas
Yas
1 سال قبل

چند ماهه همش تکراری. حرفا تکراری 😤😤😤😤😤

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

فاطمه جون پاسخگو باش لطفا تا کی ما با این شرایط باید بسازیم ؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x