_نمیدونم این سوال برای خودمم پیش اومده شاید چون من شبیه مادرمم و جاوید شبیه پدرم ولی در اصل جواب این سوالو نمیدونم!
هیچی نگفتم که این سری اون سکوت و شکست
_هنوز به جاوید فکر میکنی یا حس داری بهش؟!
از سوال یهوییش جا خوردم و بعد مکثی صادقانه جواب دادم
_اگه بگم نه دروغ گفتم… هنوزم تو وجودم احساس خالی بودن میکنم از نبود حضورش اما این فکر کردنا یا به قول تو این حس داشتنا نسبت به جاوید نه تنها اشتباه بلکه گناه هم هست چون اون الان متاهل و از طرفی به قول خودش هیچ پلی بین من و اون دیگه باقی نمونده که برگردیم و از اول شروع کنیم!
سکوت شد که بعد مدتی صدای فرزان اومد
_نگام کن!
نگاهش کردم که خیره به چشمام مصمم لب زد
_هر وقت کامل فهمیدی نباید فکر و ذکرت سمت جاوید بره یا هر وقت این تصمیم و گرفتی که دیگه واقعا هیچی بین تو اون نیست اینو بهم نشون بده…
بُهت زده نگاهش میکردم که ادامه داد
_من به خاطر این که هنوز دلبسته جاویدی سمتت نمیام و نخواهمم اومد ولی اگه تو سمتم بیای…
ناباور خیره بودم بهش و حتی پلکم نمیتونستم بزنم که دستش و نوازش بار کنار صورتم و کشید و لب زد
_ دورت میگردم!
فقط نگاهش میکردم و نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم نسبت به حرفاش
فقط خودم و عقب کشیدم
_مَ…مَن بِ..برم دیگه!
هیچی نگفت و خیره نگاهم میکرد که از تخت پایین اومدم و با قدمای بلند خودم و از اتاقش بیرون انداختم!
×××
گل کَلم دیگه ای از ظرف ترشی عدالت خانم برداشتم و تو دهنم گذاشتم و همین طور که با ِِلذت مزه ترشش و مزه مزه میکردم ذهنم درگیر حرفای فرزان بود.
با حرف آخری که بهم زد فهموند تا تو نخوای هیچی بین من و تو شکل نمیگیره و این از طرفی خوب بود ولی از طرفیم این یعنی اون بهم حس پیدا کرده بود و منم…؟!
منم حس داشتم؟! پس جاوید چی؟! جاویدی که خودش گفت پلی دیگه برای برگشت نیست و واقعا هم نبود… دیگه هیچ راهی نزاشته بودیم برای شروعی دوباره اما فکرش مگه پاک میشد از ذهنم یا یادش از قلبم؟!
شاید به فرزانم حس داشتم ولی اون حس عشق نبود
شاید حسی که بینمون شکل گرفته بود از سر تنهاییامون و نیازامون بود و بس!
فکرم درگیر بود بین دوراهی خواستن نخواستن مونده بودم و از طرفی فکر و ذکر و یاد و حتی نگاه جاوید از خاطرم نمیرفت
تو افکارم غرق بودم که یک باره ظرف ترشی از دستم کشیده شد و ترسیده تو جام پریدم.
نگاهم و به عدالت خانم دادم و گفتم:
_وای عدالت خانم… ترسیدم!
چشمی نازک کرد
_والا من ضعف کردم تو این جوری ترشی میخوری… یه شیشه ترشی و یه روزه خالی کردی دختر… زخم معده میگیری.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امروز پارت نمیذاری؟؟
جاوید با ژیلا رابطه داشت قبلا ؟
مگه آوا با جاوید رابطه داشته که حامله باشه ازش؟؟
اره
زن و شوهر بودنها!
طلاق گرفتن بعد؟
لعنتی این دیگه چه کوفتی بود من خوندم چرا همچین میکنین تورو خدا آوا حامله نباشهههه تازه ماجرا داشت بهتر میشددد
وای نه بیچاره فرزان من نمیخوام اوا دوباره بره با جاوید🥲🥲🥲🥲🥲جاوید ادم خودخواهیه به درد اوا نمیخوره
ب نظرم خود فرزان پیشنهاد میده ک بچه رو با هم بزرگ کنن و سمت جاوید نره
و بچه ها شب مهمونی جاوید با ژیلا خوابید؟
آره
جاوید هم خره و نمیفهمه.
چیزی هم به عنوان عِدِه نداریم که بین طلاق یک زن از شوهرش تا ازدواج بعدی باید سه ماه و 10 روز فاصله باشه که بچه بین بابا و شوهر مادرش سرگردان نباشه
نه نخوابید باهاش
نه
فقط الکی گف که آوا حسادت کنه
جدی حاملس؟
حامله اس🤣
بیچاره فرزان
آره دلم براش سوخت
اره گناه داره تازه فرزان ادم بهتریه تا جاوید مگه جاوید جز خودخواهی و خود بزرگبینی چی داره که اوا دوسش داره تازه دروغگو هم هست….
ببین ما ادما همیشه سمت اونی میریم ک نسبت بهمون بی توجهه:)