رمان آوای نیاز تو پارت 185

5
(2)

 

 

×××

 

جاوید*

 

نگاهم به در اتاقی بود که بالاخره باز شد و دکتر ازش خارج شد…‌ نگاهی به هممون کرد که ژیلا اولین نفر از جاش بلند شد و منتظر و با ته مونده های امید بهش خیره موند اما دکتر سری به چپ و راست تکون داد و لب زد

_ریه ایشون بیشتر از این دووم نمیاره!

 

صدای هق هق ژیلا بلند شد و بعد روبه من عصبی لب زد

_یه دکتری که یه چیزی حالیش باشه بیار بالا سرش… اصلا… اصلا بیا ببریمش خارج برای درمان

جاوید داره می‌میره می‌فهمی؟

 

می‌دونستم چقدر آقابزرگ براش اهمیت داره اما حال خودمم زیاد تعریفی نداشت

بدون حرف فقط نگاهم و ازش گرفتم که صدای دکتر بلند شد

_می‌تونید ببریدش… حتی میتونید دکتر دیگه ای بالا سرش بیارید اما

 

نفس عمیقی کشید

_متاسفم اینو میگم ولی ریه ایشون دیگه توانایی برای ادامه نداره… عفونت کل ریه رو درگیر کرده‌‌ گفته بودم یکی دوه ما دیگه وقت دارن اما ریه خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تخریب شده… بهتره خودتونو برای هر چیزی آماده کنید؛ با اجازه!

 

با پایان جملش دیگه نیستاد و سمت خروجی رفت

همزمان صدای گریه ژیلا بلند شد و زمزمه وار و پشت سر هم میگفت نه نه و در آخر طاقت نیاورد و وارد اتاق آقابزرگ شد… می‌دونستم برای اون که جز آقابزرگ کسی رو نداره این وضعیت خیلی اذیت کننده ولی واقعیت و باید می پذیرفتیم… نفس عمیقی کشیدم و رو به آیدینی که تکیه داده بود به دیوار نگاهش به زمین بود لب زدم

_زنگ بزن به مادرت بگو بیاد!

 

چیزی نگفت که سمت خروجی رفتم و دستم به دستگیره در نرسیده بود که صداش اومد

_کجا میری؟!

 

مکثی کردم و جواب دادم

_پیش فرزان!

 

×××

 

 

_تو اتاق کارشونن چند لحظه صبر کنید برم اطلاع بدم بهشون!

 

نگاه کلافه ای به پیرزن کند روبه روم کردم که سمت پله ها آروم حرکت می‌کرد و من دیگه صبر نداشتم و می‌ترسیدم!

می‌ترسیدم از این‌ که دیر بشه حتی یک ساعت دیر ترو یک حسرت به حسرتای دیگه زندگیم‌ به خاطر غرور لعنتیم اضافه بشه… دیگه صبری نکردم و خودم سمت پله ها با قدمای بلند حرکت کردم که صدای اون زن پیر عصبی بلند شد

_آقا کجا میرید.. آقا؟!

 

اعتنایی نکردم‌ که دنبالم اومد و نفس نفس زنان پشت سرم ادامه داد

_آقای آریانمهر؟

 

اهمیتی‌ ندادم و فقط تند تند قدم برمی‌داشتم‌ که زن عقب گرد کرد و رفت… قطعا میخواست کسی‌رو خبر کنه ولی اهمیتی نداشت… با قدمای بلند خودم و به اتاق کار فرزان رسوندم و خواستم بدون در زدنی درو باز کنم که صدای آشنایی توجهم و جلب کرد آوا بود!؟

اما این صدا تنها نبود هم نَوا داشت!

همنوایی که باورم‌ نمیشد فرزان باشه…

دستم رو دستگیره در خشک شده بود و ماتم برده بود از صحنه ای که ندیده تصورشم برام سخت بود

 

_میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم…

میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم…

 

ناباور نگاهم به در بسته شده بود و در آخر در و باز کردم و نگاهم به صحنه ای رسید که تو باورام‌ نمی‌گنجید و فقط صدای سوتی ممتد تو مغزم تکرار شد و تکرار…

وَ انگار این سوت پایان همه چی بود… درست مثل سوت پایان یه مسابقه که من بازندش شده بودم!

انگار خودمم باورم نشده بود که دیگه پلی بین من و آوا نیست ولی الان…

نگاه متعجب و ناباور هردوشون روم نشست و من نگاهم در گردش بین گیتار دست فرزان و نگاه آوایی که از رو میز پایین اومده بود و بُهت زده به من نگاهم میکرد… هیچ کی هیچی نمی‌گفت و فقط بهم ناباور نگاه می‌کردیم و این وسط من غریبه ترین آدم این جمع بودم در صورتی که آدمای روبه روم نزدیک ترین فردای زندگیم باید می‌بودن

یکیشون برادرم اون یکیم آدمی که فکر میکردم قراره موهام با اون رنگ سفید به خودش بگیره!

وَ چه تلخ…

به عقب که کشیده شدم به خودم اومدم و فهمیدم اون زن کسی‌ رو خبر کرده ولی هیچ مقاوتی نمیکردم و انگار دوست داشتم یکی من و ازین‌ صحنه دور کنه اما با یاد چیزی که براش اومده بودم دوباره تو قالبی که دیگه حالم ازش بهم میخورد فرو رفتم و دستم و عقب کشیدم!

نگاهم تازه تو نگاه سیاوش گره خورد و فرزانم به خودش اومد و از جاش بلند شد و روبه محافظش که سیاوش بود برویی گفت!

سیاوش با نگاه خیره ای بهم بی چون و چرا عقب گرد کرد که صدای پیرزنی که دوباره سرو کلش پیدا شده بود بلند شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (7)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
IMG 20211208 091030 865 scaled

دانلود رمان اسیر مشت بسته 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان اسیر مشت بسته 🤍خلاصه: قصه دوتا راوی داره مهرناز زنی خودساخته که از همسر اولش به دلیل خیانت جدا شده و پنج سال به تنهایی از پسربیمارش مراقبت کرده….   هامین مردی که به دلیل یک سری اختلاف با خانواده ش و دختری که دوستش داشته و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۴ ۲۳۱۴۳۵۵۹۹

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی 2.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید……
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.3 (15)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرتا
آرتا
1 سال قبل

می دونین چی توی این رمان خیلی به چشم میاد؟
اینکه آوا یه آدم احمق احساساتیه
ولی در مقابل جاوید یه آدم منفعت طلب و جاه طلبه
( البته بایدم اینطور باشه چون به این شکل گلیمش را از آب بیرون کشیده و جلوی اون آقا بزرگ و طایفه سمی و بقیه آدما قد علم کرده.)
خوب که دقت کنید می بینید محاله جاوید حرکتی بزنه ولی پشتش منفعتی برای خودش نداشته باشه.
حتی توی رابطه اش با آوا فقط سلطه اون به چشم می خوره و هیچ برابری وجود نداره.
اما در مقابل، حرکات و رفتار آوا با جاوید یا حتی فرزان پر از بی فکری و بی گدار به آب زدنه.

زلال
زلال
1 سال قبل

توروخدا پارتای اینم زیاد کنین دا مث اول

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x