نمیدونم چقدر تو سکوت بودیم فقط میدونم ساعت ها بدون هیچ حرفی دراز کشیده خیره به سقف اتاق بودیم… نه من قصد رفتن داشتم نه اون میگفت برو… نه من خوابم میومد نه اون چشماش روهم میرفت!
سکوتمون طولانی شده بود و هیچ کدوم هم انگار تمایل به حرف زدن نداشتیم اما آخر سر طاقت نیاوردم و سوالی گفتم:
_پدرت بهت چی گفت تو بیمارستان؟!
نیم نگاهی بهم کرد
_حالش زیاد خوب نبود… فقط میگفت پشیمونه! راستم میگفت… ولی هر پشیمونی یه تاوانی داره!
لبمو گاز گرفتم
_تاوانشو داده فرزان… بیماری صِرعش و حتی پسری خیلی قبل ها از دستش داده
_نه از نظر من… اون این همه مدت دید من چه بال بالی میزنم برای این که مادرم و پیدا کنم ولی هیچی بهم نگفت… حتی خودش مادرم و جابه جا میکرد تا پیداش نکنیم تا راز خودشو نگه داره و اون هنوز تاوان این کارش و نداده… ولی ای کاش تاوان دادن به این چیزا بود… میدونی فکر این که تاوان انتخاب اشتباهت و کی و چیجوری قرار بدی از هر زجری بدتره!
چون وسط لحظه های خوشت یهو یادت میفته قرار یه روزی تاوان پس بدی و همه چی اون موقع زهرمارت میشه!
رای همین که بهت میگم درست انتخاب کن
نزار تاوان انتخاب اشتباهتو تو آینده بدی یا ترس اینو داشته باشی کی قرار تاوان اشتباهتو بدی!
نفس عمیقی کشیدم و برای این که از این جَو سنگین در بیایم گفتم:
_باز زدی کانال روان شناسی؟
صدای نیشخندش که اومد لبخندی زدم و ادامه دادم
_پدرت و میبخشی؟
_نمیدونم… من حتی راجب مادرمم تصمیمی نگرفتم که برم ببینمش یا نه
_آدرس مادرت و ازش گرفتی؟
سری یه معنی آره تکون داد که بُهت زده گفتم:
_باید بری!
بی شوخی گفت:
_چرا؟!… نیازی دیگه ندارم بهش
جواب سوالامم که گرفتم چرا برم؟!
برم یه خیانت کار یا یه آدم دروغگو و ببینم به اسم مادر و حسرت بخورم چرا زندگی من این شکلیه؟!
خیره تو صورتش بودم و با حس اینکه فردا پس فردایی ممکنه به بچم دروغ بگم و من و دروغگو خطاب کنه چه حالی میشم پلکام و محکم باز و بسته کردم که ادامه داد
_با این حال باید به جاوید بگم!… اون خودش تصمیم میگیره بره یا نه
توپیدم:
_ولی از نظر من باید بری… جاویدم باید بره
اون زن هر چقدرم بد باشه مادرتون!
از کجا معلوم چشم به راه شما نبوده؟ از کجا معلوم پشیمون نیست و تاوان نداده!
یعنی واقعا دلت نمیخواد صورت مادرت و یه بار دیگه ببینی؟!
سرش و سمت من برگردوند و خیره تو چشمام با مکث گفت:
_دلم براش خیلی تنگ شده اما ما آدما دلمون برای خیلی چیزا تنگ میشه و قراره تنگم بشه…
وَ باید تا جایی که مجبوریم عادت کنیم!
قسمت آخر جملشو یه جوری بیان کرد و بهم یه جوری نگاه کرد که متوجه شدم منظورش منم! اون فکر میکرد من میرم و میزارم دلتنگم شه یعنی؟!
×××
جاوید
_آقای جاوید آریانمهر؟!
با تعجب نگاهی به وکیل آقابزرگ کردم و تقریبا میشه گفت نگاه همشون با تعجب رو من نشست! چون اولین اسمی که وکیل نام برده بود من بودم! در صورتی که من ارثم و یه جورایی قبلا گرفته بودم و از قضا پدرمم زودتر از آقابزرگ فت شده بود دیگه ارثی به من نمیرسید!
وکیل مکث من و که دید گفت:
_آقای آریانمهر تشریف نمیارید امضا کنید؟
به خودم اومدم
_آ… پدر بنده زودتر از پدر خودشون به رحمت خدا رفتن دیگه به من ارثی نمیرسه از نظر قانونی!
عینکشو جابه جا کرد و خواست چیزی بگه اما عموی تازه از راه رسیدم زود تر از وکیل با لحن طعنه آمیزی گفت:
_بماند که به عنوان حق الارث بیشتر سهامای شرکت قبلا به نامش خورده!
اخمی کردم و چیزی نگفتم… وکیل نگاهی به هممون کرد و گفت:
_بله درسته به شما ارثی نمیرسه از نظر این که پدرتون فرزند متوفی بودن و زود تر از ایشون فُت کردن… ولی طبق وصیت ایشون شما…
برگه ای رو بالا اورد و ادامه داد
_از بچگی به حضانت ایشون در اومدید یعنی در اصل فرزندشون به حساب میاید و همچنین تو وصیت نامه به وضوح اسم شما اومده و شما حق کامل دارید از ارث… وَ به عنوان فرزند پسری حق و حقوقتون و میگیرید!
فقط خیره و متعجب مونده بودم به وکیل که نگاه دیگه ای به برگه انداخت و خطاب به عموم گفت:
_وَ اینکه فردی که زنده هست اختیار کامل روی مال و اموالش داره و ایشون به خواسته خودشون در حضور من و وکلای شرکت سهامارو به آقای آریانمهر واگذار کردن و خواسته خودشون بوده
وَ نمیتونین بگین به دلیل اینکه سهام شرکت و به نام آقای جاوید آریانمهر کردن ایشون از ارث محرومن!
با پایان جملش نگاهی به من کرد
_تشریف بیارید امضا کنید!
از جام با تردید بلند شدم و سمت میز وکیل رفتم و چند تا امضا زدم و در آخر پاکت نامه ای و بهم داد
_ایشون خواستار این بودن این پاکت و بدم به شما… از محتوایات و نوشته های داخلشم بیخبرم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی داره کش پیدا میکنه
حالم بهم خورد دیگه..یه حرکتی بزن تنوعی ایجاد کن نویسنده جاننن خسته نشی یه وقت ن که پارتام خیلی طولانیه نگرانتم
در مورد تاوان دادن، یه غلطی یکی یه وقتی کرده و مثلاً خودش تاوان داده، اما تا آخر عمر یکی دیگه هم درگیر غلطیه که بقیه کردن.
الان تاوان دادن امیر عظیمی (بابای فرزان) و مادر فرزان و جاوید، پسر آریانمهر رو زنده میکنه؟ پیرمرد خیلی الکی پسری رو که میتونست عصای پیریش باشه از دست داد. این دفعه اون انتقام و تاوان از پسربچهای گرفت که باز هیچ گناهی نداشت. گناه فرزان چی بود تو اشتباه چند نفر دیگه که اون تاوان داد. اون از کی باید انتقام بگیره؟ جاوید؟ هر کسی ربط پیدا میکنه به جاوید مثل آوا، ژیلا، آیدین یا بچه آوا و جاوید؟
و جاوید هم تاوان داده، اون چرا!؟ یتیمی، تنهایی، دشمنی برادری که هم پشتیبانه هم از پشت خنجر زن! که کاش تکلیف یکی با دیگری مشخص باشه، که امروز که پشتم رو میکنم بهت خنجر میزنی، فردا میشی کوهی که بهت تکیه بدم؟!؟ این روانی میکنه آدم رو. داشتن دین به کسی که بهت صدمه هم میزنه.
شما خیلی قشنگ تحلیل میکنین ،خیلی خوشم میاد
لطف داری
حالا این اقا بزرگه تو این برگه ها نوشته که ژیلا رو نگه دار و طلاقش نده🥴🥴 اه اه اه خیلی بدم از ژیلا میاد با اون فیس و افاده هاش
غلط کرده نوشته باشه..پیرمرد خر