رمان آوای نیاز تو پارت 235 - رمان دونی

 

 

نفسم و عمیقی کشیدم و ارسال و زدم پیامم مثل صد تا پیام دیگه براش ارسال شد!… گوشیم و خاموش کردم و از جام بلند شدم و با اون شکم برامده که واقعا راه رفتن و برام سخت کرده بود و به گفته عدالت خانم هنوز مونده بود تا شکمم بالا بیاد از در دفترم بیرون زدم و سمت اتاق کنفرانس رفتم که صدای منشی من و به خودم آورد

_خانم برومند امروز جلسه تشکیل نمیشه با طرف قرار داد

 

سمتش برگشتم که ادامه داد

_ولی به جاش تشریف ببرید دفتر اقای آریانمهر یه جلسه داخلی شکل میگیره

 

با لبخند سری تکون دادم و سمت دفترش قدم برداشتم… جلو در ایستادم و چند بار در زدم که صدای بله جدیش بلند شد و من وارد شدم؛ سرش رو از لپتاب جلوش دراورد و نگاهشو به من داد ولی من نگاهم به دفتر خالیش بود که هیچ کس داخلش نبود!… هول زده برخلاف گفته فرزان که خونسرد باید می‌بودم گفتم:

_کسی این جا نیست؟ به من گفتن جلسه این جاست پس من میرم اومدن میا…

 

پرید وسط حرف و خیلی رسمی طوری که انگار من واقعا یه سهام دارم و اونم یه شریک نه بیشتر گفت:

_عیبی نداره تشریف بیارید کارتون داشتم

 

از لحنش اخمی بین ابروهام چین خورد و وارد شدم و درو بستم؛ روی چستری نشستم که چند برگه سمتم گرفت و گفت:

_اینارو مطالعه کنید اگه موافق بودید امضا کنید یه چند تا سفارش جدید که احتیاج داره به رضایت شما

 

برگه هارو از دستش گرفتم که باز سرش رو عادی برگردوند تو صفحه لپتاب روبه روش و من اخمام بیشتر توهم رفت!… انگار واقعا خطم زده بود حتی گذشته ای که باهاش داشتم و حالا من می‌خواستم بهش بگم از تو باردارم؟

خنده دار نبود؟

خیره بهش بودم و پام و کلافه تکون میدادم و انگار فراموش کرده بودم بین من و این مرد در حال حاضر هیچی نیست جز بچه ای که تو وجودم داشت شکل میگرفت بچه ای که هنوز پدرش خبری از به وجود اومدنش نداشت انگار نگاهم خیلی طولانی و سنگین شده بود که نگاهش و آورد بالا و متعجب به من خیره شد

وَ من تازه فهمیدم گند زدم!

خواستم نگاهم و ازش بگیرم اما دیگه دیر شده بود که صداش با همون لحن جدی دراومد

_چیزی شده!؟

 

دهنم مثل ماهی فقط باز و بسته شد و با مکث تو یه تصمیم آنی سوالی که از صبح ذهنم و درگیر کرده بود و همین الانم شاید درگیرش شده بودم و پرسیدم

_اسم عطری که زدید چیه؟

 

ابروهاش خواسته و ناخواسته پرید بالا!

حقم داشت بدبخت اون کلا من و حذف کرده بود و شاید می‌خواست حذف کنه اما من داشتم با این کارام برنامه هاش و بهم می‌ریختم!

کم کم اخماش کشیده شد توهم و خیلی خشک گفت:

_تام فُرد

 

سری تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم که همون لحظه صدای در بلند شد و نفس عمیقی کشیدم برای این که ازین جو دوتایی درومدیم!

بفرماییدی گفت که در باز شد و منشیش داخل شد و روبهش گفت:

_آقای آریانمهر آقای زمانی مثل این که به مشکل خوردن گفتن تشریف بیارید

 

نگاهم و به جاوید دادم که کلافه گفت:

_دفترشونن؟

 

_بله پشت تلفن دارن سر و کله میزنن

 

_خیله خب پس جلسه امروز و به تعویق بنداز

 

منشیش چشمی گفت و رفت و منم روبهش گفتم:

_خب پس منم برم دیگه جلسه ای در کار نیست

 

نگاهش و خیلی معمولی بهم داد

_نه ایرادی نداره بمونین این قراردادارو مطالعه کنین و امضا بزنید تا اون موقع جلسه تشکیل میشه

 

با پایان جملش از جاش بلند شد و بیرون رفت!

 

 

×

 

کش و قوصی به بدنم دادم و زیر لب گفتم:

_چه کار مزخرفی!

 

در آخر همه برگه هارو امضا زدم و نگاهی به دفتر مرتب و تمیزش کردم که جز من کسی داخلش نبود!… نگاهم به اطراف بود که برای یک لحظه نگاهم زوم شد رو کت جاوید که آویز بود روی چوب رختی کنار پنجره

از جام بلند شدم و سمت کت مشکی خوش دوختش قدم برداشتم و از چوب رختی برش داشتم؛ نزدیک بینیم بردمش و همین که اون بو داخل بینیم پیچید نفس عمیقی کشیدم و مثل این دیوونه ها کت و چسبوندم به خودم و شروع کردم به بو کشیدنش… خدایا چقدر بوی خوبی میداد!

کت و از خودم فاصله دادم و خواستم بزارم سر جاش اما دلم نمیومد

پوفی کشیدم و کنار پنجره ایستادم که قسمتیش باز بود و هوا ازش جریان داشت!… خیره به بیرون دوباره کت و بالا آوردم و بوش کردم و مثل یه معتاد تو حالت خلسه بودم که با صدای باز شدن در چشمام گرد شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

ای بابا ای بابا ای بابا

بی نام
بی نام
1 سال قبل

یکم پارتا روطولانی ترکن نویسنده جان

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نازنین
.....
.....
1 سال قبل

یعنی بعد از سه هفته اومدم بقیه رمانو بخونم اینقدر پارت هر روز کم بود گفتم بعد یه مدت بخونم همش رو هم دوتا پارت نشد هر بحث یا حرفی بین دو نفرشون شده دو یا سه تا پارت تازه اینقدر طول کشیده یادم رفته اوایلش چی ب چی بود حیفه رمان ب این خوبی ک آدم داره دنبالش میکنه اینقدر با پارت های کوتاه طولش بدین که ادم رو عصبی کنه

Mohi
Mohi
1 سال قبل

نمیشع پارت بعدی رو هم امروز بدییییب

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

چرا اخه جا حساس تموم میشه

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  Zahra Ghanbari

که فردا سر ساعت برای خوندنش مراجعه کنیم

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

👏 👌 👌

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x