اخماش رفت توهم و خواست چیزی بگه که با بغض گفتم:
_نمیتونم نمیتونم بفهم لعنتی
میترسم… اصلا نمیخوام اصلا برام مهم نیست تو چی فکر میکنی
بازومو گرفت که سریع خودم و عقب کشیدم و با عجز گفتم:
_نمیتونم جاوید
مبهوت نگاهم میکرد و انگار نمیفهمید چی میگم و آخر سر با مکثی خیره به قیافه ترسیدم گفت:
_اومدیم سونوگرافی و دکتر برای وضعیت بچه چیو نمیتونی!؟
با شنیدن این جمله با تعجب بهش خیره شدم… یعنی نمیتونست این جمله هارو صبح بهم بگه که من این قدر حرص نخورم؟… نفس عمیقی کشیدم که ادامه داد
_اگه منظورت ازمایش اَبووَت اون…
با نگاه خیره من حرفش و قطع کرد و با مکث گفت:
_بعدا راجبش حرف میزنیم… بیا بریم!
دستی رو بازوم کشیدم
_باور کن باور کن پدر این بچه…
کلافه پرید وسط حرفم و با تحکم گفت:
_آوا گفــــتم بعدا
ساکت شدم که با سر اشاره ای به در مطب کرد و منم با مکث دوباره وارد شدم… خودشم پشت سرم وارد شد و روبه منشی گفت:
_عذر میخوام… میتونیم بریم داخل؟
_خواهش میکنم بفرمایین
سمت اتاق دکتر رفتم و چند بار در زدم که جاویدم پشت سرم اومد… یعنی میخواست بیاد داخل؟
همین که صدای بفرمایین خانمی به گوشم خورد درو باز کردم و وارد شدم… جاویدم پشت سرم وارد شد و فهمیدم اونم کنجکاو برای بچه!
نگاهم و به زن مسنی دادم که با دیدن ما ایستاد و سلامی داد… خانم خوش پوشی که روسری رنگی به سر داشت و موهای بلوندش و مقداری بیرون گذاشته بود و با آرامش رو بهم لبخندی زد… جاویدم سلامی دادم و جلو رفت ولی من همون جا بی حرکت ایستاده بودم و انگار هنوز اطمینان پیدا نکرده بودم به جمله جاوید درباره ی سونوگرافی!
جاوید که مکث من و دید سمتم برگشت و با لبخندی که کاملا ظاهری بود گفت:
_آوا عزیزم بیا دیگه!
دکتر که دید تردید دارم با لبخند همون طور که ایستاده بود گفت:
_عزیزم مشکلی پیش اومده!؟
نگاهم و با تردید به جاوید دادم که چشماش و محکم باز و بسته کرد
من به اجبار سمتشون قدم برداشتم و آروم طوری که شاید خودم فقط شنیدم گقتم:
_نه مشکلی نیست
کنار میز دکتر نشستم، جاویدم روبه روم نشست که با صدای خانم دکتر نگاهم و بهش دادم
_پرونده های پزشک قبلیت و آوردی!؟
سری به چپ و راست تکون دادم که ادامه داد
_چند ماهته!؟
_شیش
ابروهاش پرید بالا
_چرا میخوای پزشکت و عوض کنی تو این ماه عزیزم!؟
نگاه عاجزم و دادم جاوید که به جای من پاسخ داد
_راستش خانمم این چند ماه بارداریشون یکم دچار درگیری عواطف شدن یه سری مشکلاتم موجب شد نخوان برن پزشک!… حتی متاسفانه آزمایشات بارداری و اینارم ندادن
سری به چپ و راست تکون داد ولی من مغزم شایدم قلبم درگیر کلمه خانممی که از دهنش دروامده بود شده بود… دکتر اخمی کرد و روبهم توپید
_میدونی چه ظلمی در حق اون بچه کردی ایشالا که بچت سالم باشه اما این آزمایشات و این دارو هایی که تجویز میشه به خاطر سالم بودن بیشتر بچتون
هیچی نگفتم که چند تا برگه جلوم گذاشت
_اینارو پر کن… بعدش سونوگرافی تا ببینیم بچه دختر یا پسر… دو قلو یا تک قلو!
با شنیدن دوقلو یا تک قلو نگاه ترسیدم و دادم به شکمم یعنی ممکن بود دوتا باشن؟
دکتر که انگار فهمید موضوع و خندید و گفت:
_نترس شکمت جمع و جور فکر نکنم دو قلو باشن!
نفس عمیقی کشیدم و برگه هارو از رو میز برداشتم و مشغول پر کردنشون شدم اما حرفی که دکتر زد باعث شد نگاهم و به جاوید بدم
_بچه نمیخواستین که این طوری این قدر سهل انگاری کردین!؟
جاوید خیره شد به من و انگار اونم جوابی نداشت… حقم داشت کلا دو روز بود فهمیده بود داره پدر میشه ولی من حرف حقیقت و روبه دکتر زدم
_نه! بچه نمیخواستیم حتی تصمیم داشتم نگهش ندارم اما…
نگاهم و به جاوید دادم که خیره خیره نگاهم میکرد و ادامه دادم
_اما حرفای یه دوست باعث شد نظرم و عوض کنم و خوشحالم هستم که نگهش داشتم
_چه دوست خوبی!
لبخندی زدم
_آره ولی میترسم از مادر شدن سخت به نظر میاد
لبخند زنان گفت:
_سخت…وَ البته که شیرین!
سری تکون دادم و دوباره مشغول پر کردن اون فرم شدم و در پایان گذاشتمش رو میز دکتر که نگاه گذرایی بهش کرد و لبخند زنان به سمتی اشاره کرد
_برو آماده شو واسه سونو عزیزم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اها اها بسلامتی ۶پارت در مطب دکترافتادیم همگی خخخ
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
ممنون! جمعه، پارت جدید!!
ببین حق داریم برای
حمایت حمایت!!! ✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼
سوپرایزمون کرددی😍😍😍😍
مرسیی ک امروز پارت گذاشتی..جاویدم ک روز ب روز بهتر میشه ایشالا😂🙂
پارت و طولانی تر کننننننننن