فکش منقبض شد که حرصی ادامه دادم
_میدونی!
نباید به حرف فرزان گوش میدادم اون گفت بیام بهت حقیقت و بگم اون گفت تو پدر این بچه ای حق داری بدونی اون بود که گفت یه فرصت دیگه به خودتون بدید اما تو!… تو هنوز همون نامرد قبلی ولی من دیگه اون آوا بی کس ساده نیستم!
میدونی چرا چون پشتم گرمه خیلیم گرمه پس بدون من نمیام اون آزمایشو نمیدم
جاوید آریانمهر من نمیام حالا میخوای باور کن این بچه برای تو میخوای نکن
تُن صدام رفته بود بالا و قیافه اونم سرخ شده بود اما من پشیمون نبودم از حرفام باید میفهمید من دیگه اون آدم سابق که از روی بی کسیم هر طور دوست داشت باهام برخورد میکرد نیستم
جلو اومد ولی من سر جام ایستاده بودم که سری تکون داد و گفت:
_تو الان تو خونه ی من؟… به قول خودت با بچه من!… تو صورت من!… روبه روی من چه زری زدی!؟
این قدر بی حیا و کثافت شدی که اسم اون حروم زاده رو جلو من میاری میگی نخواستی میرم با اون!؟
ترسیده یه قدم عقب رفتم ولی نمیتونستم بشنوم کسی درباره ی فرزان بد بگه… خیره تو چشماش عصبی و بلند گفتم:
_من نگفتم با کسی میرم گفتم بچت و اگه نخوای هستن براش پدری کنن… تو هم حق نداری راجب فرزان این طوری حرف بزنی حق نداری راجب کسی که بیشتر از تو مردونــــگی و بــــلده این طــــوری حرف بزنــــی
نمیدونم جملم چی داشت که با چند قدم بلند خودش و رسوند بهم فکم و مثل همیشه تو مشتش گرفت و فشرد و غرید
_آوا رو اعصاب من نرو… رو اعصــــاب من نرو لعــــنتــــی نزار دست روت بلند کنم تو میدونی سیمام قاطی کنه اسم خودمم یادم میره پس اعصاب من و خورد نــــکــــن
با دادی که زد تو خودم جمع شدم که ادامه داد
_تو بعد زایمانت برو گورت و گم کن با هر مرد و نامردی که دلت میخواد ولی الان وقتی ادعا داری بچه من تو شکمته حق نداری اسم هر خری و جلو من بیاری و ازش دفاعم کنی
اون بچه برای من باشه نمیزارم یک ثانیه ازم جدا شه چه برسه یکی دیگه بخواد براش پدری کنه
دستم و رو دستش که فکم و گرفته بود و فشار میداد گذاشتم و با چهره جمع شده از درد و با جسارت گفتم:
_میدونم چرا جز و ولز میکنی؟
مشکل تو اینه که همرو مثل خودت میبینی
جلز و ولز میکنی چون فکر میکنی با بچه تو شکمم با فرزان بودم چون خودت با ژیلا بودی در صورتی که فرزان یه نگاه بدم بهم نکردم در صورتی که اون آدمی بود که مردونگیو توش دیدم!
فشار دستش زیاد شد و من از اعصبانیت یه لحظه یادم رفت حرفی که میخوام بزنم یه راز بین من و فرزان و بس وَ با خشم زیاد گفتم:
_بدبخت تو خودتم به اون مدیونی!
با پایان جملم انگار تازه فهمیدم چی گفتم و خودشم اخماش کم کم باز شد و فکم و با ضرب ول کرد نیشخند زنان گفت؛
_مدیون!؟ من!؟
من مدیون فرزان؟ چه دینی اونوقت!؟
نمیدونستم چی بگم و فقط نگاهش میکردم که ادامه داد
_با تــــــــوام
با صداش به خودم اومدم و همون طور که آب دهنم و قورت میدادم به جای این که بگم تو بچگی چه اتفاقی افتاده اون ازش بیخبره گفتم:
_مدیونی چون قرار بود من بچتو بکشم ولی اون نزاشت!
مدیونی چون بعد این که ولم کردی اون بود که بهم پناه داد و اون بود که از من و بچت مراقبت کرد!
مدیونی چون اگه نبود حتی نمیفهمیدی پدر شدی حتی مدیونی واسه خیلی چیزای دیگه!… خیلی چیزا که حتی روحتم خبر نداره حالا بازم بگو فرزان نامرده و تو مردی
خیره تو صورتم بود اعصبانیتش انگار فروکش کرده بود که ادامه دادم
_من نمیام و اون آزمایش لعنتی رو هم نمیدم
با پایان جملم پشتم و کردم که برم اما مچ دستم و گرفت… خیره شدم تو صورتش که بعد مکثی آروم گفت:
_بین من و تو فقط همین بچس!… هیچ چیز دیگمون بهم ربط نداره
فرزان و ژیلا و هر کس دیگه ای بهونس!… من و تو اشتباه کردیم حالام حاضر نیستیم همو ببخشیم پس اگه میخوای این بحثا و این دعواها تموم شه برو آماده شو بریم آزمایشگاه
اشک تو چشمام جمع شد که ادامه داد
_من دوست ندارم اون آزمایشو بدم تو گوگل درموردش خوندم میترسم خطرناک
لبشو تر کرد و خیره تو چشمامگفت:
_جایی که میریم معتبر… اگه جواب مثبت بود قول میدم بعدش دیگه کاری بهت نداشته باشم
نیشخندی تلخی زدم
_وعده جهنمی که دادیو خوب داری اجرا میکنی!
هیچی نگفت که مچ دستم و از دستش کشیدم بیرون و سریع از اتاق خارج شدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت پارت جدیددد 🙏🙏🙏🙏🙏
پارت جدید نداریم؟
بی وجودترازاین جاوید مگه باز خود نامردش
باید بهش میگفت. هم در مورد اون پدربزرگ بی غیرت و عوضیش هم در مورد اون دستیار مریض بابابزرگه.
ولی وای از این رازداری و حفظ آبرو. البته اینم گفتنش بیشتر از هر کسی به خود فرزان مربوطه
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
حمایت، حمایت ✊✊✊✊✊