دستی رو چشمام کشیدم، خواستم برم اما نگاهم به صفحه روشن گوشی تو دستش خورد!
صفحه ی گوشیش روشن بود و این یعنی آوا تازه از سر خستگی خوابش برده… نگاهی به صورتش کردم و بعد نگاهی به گوشی تو دستش و کنجکاو گوشی رو از لای دستاش بیرون کشیدم و بهش خیره شدم
فکر میکردم الان با صفحه چتش با آتنا روبه رو میشم اما با دیدن اسم فرزان بالای صفحه اخمی بین ابروهام نشست
خیره به پیامایی که پی در پی فرستاده بود و هیچ جوابیم نگرفته بود شدم و از اتاق خارج شدم
روی اولین کاناپه نشستم و شروع به خوندن پیاما کردم و با هر متن انگار یه سطل آب یخ ریختن روم!
” خیلی حس بدیه کنار کسی که قلبت از اعماق وجودش دوساش داره زجر بکشی و عامل اون عذاب و دردم همون فردی باشه که قلبت با دیدنش تپش میگیره!
فرزان این روزا خیلی سخت داره میگذره خیلی… حرفاش اذیتم میکنه حرفایی که کم مونده بود امروز از سر اعصبانیت رازی که بینمون بود و برملا کنم و بگم که چقدر بهت مدیونه اما بدتر از حرفاش و کنایه هاش نگاهاشه که آزارم میده نگاهایی که معذبم میکنن و گاهی حتی خودمم به خودم شک میکنم که نکنه کار اشتباهی کردم! نگاه های بدش نگاهایی که برای خلاصی ازشون مجبور شدم برم آزمایش بدم تا بفهمه جانان بچه خودشه جانانی که انگار پدر واقعیش و شناخته بوی عطر تن پدرش و طلب میکنه!… میدونی بیشتر از تصورم دلم برات تنگ شده و نمیدونم چی بهت بگم برادر، حامی، رفیق، دوست، نمیدونم اما هر چی که هستی بدون دلم برات تنگ شده! ”
ناباور و بهت زده زل زده بودم به پیاما و هر جملش و با خودم تکرار میکردم!… نگاهم به پیامای بالا تر افتاد و مشغول خوندنشون شدم و همین طور که جواب خیلی سوالامو میگرفتم سوالای جدیدی تو سرم مطرح میشد و همین طور غرق تو صفحه گوشی بودم اما به یک باره گوشی به سمت بالا کشیده شد و همراه باهاش سر من بود که بالا اومد و نگاهم تو نگاه هراسون و بهت زده آوا قفل شد!
اخمی کردم و از جام بلند شدم که عقب رفت و حرصی گفت:
_حق نداشتی… حق نداشتی دست به گوشیم بزنی حق نداشتی پیامارو بخونی حق نداشتی حتی وارد اتاقی شی که من توش خوابیدم
من با تو یه غریبم فقط مادر بچتم منــــ…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میگم رمان آقای مغرور من و خانم شیطون من
جلد دومشو میزاری؟
ایول خوب بود فکر نمیکردم با گوشی خیلی حرفا بین این دوتا روشن بشه
واسم جالب بود
کاش جاهای حساس تموم نکنی
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
لعنت بهت هرروز فقط چهار خط میزاری اونم لحظه حساس قطع میکنی
با نویسندما با ادمین نیستم 😕
حالا دوباره نوبتی هم باشه نوبت ناز کردن اون یکیه.حالا جان به لب میشیم …تاااا….ابدیت.این جور که ای قطره چکانی می زاره.😥😓😭😤
تورو خدا جون خودت یپارت دیگه
خواهش میکنم فقط یکی
حمایت حمایت!! ✊✊✊✊✊
بالاخره!!!!
عاشق این بالاخرههام! فقط کاش گند نزنه بهش مرتیکه خر!
گند میزنه چجورم گند میزنه جاوید بیشعور
خب خداروشکر بلاخره جاوید از ابهامات در اومد نوبت ناز کردن و قهر آوا خانوم باشیم😐
نمیشه یه پارت دیگه؟
خیلی کم بوددد😭
این تیکه هیجانی شدااا لطفا اگه میشه بزارین فاطمه جون