کنارم دراز کشیده بود و بعد مدتی که با دستاش موهام و نوازش میکرد اونم خیلی آروم از پشت دستش و انداخت دورم و یکی از پاهاشم انداختم روم و کامل من و کشید تو آغوشش…نفس تو سینم حبس شده بود و هر آن ممکن بود خودم و لو بدم که خواب نیستم… بینیش و تو موهام کرد و متوجه ی نفسای عمیقش شدم اما صدای آرومش باعث شد چشمام باز بشه
_چرا گوشی و من و جواب دادی؟!
پس فهمید بود خودم و به خواب زدم… هر چند با لرزش بدنم هر کس دیگه ای هم بود میفهمید چه برسه جاویدی که دقتش چند برابر من!
بدون جواب سوالش خواستم از آغوشش خودم و بیرون بکشم اما اجازه نداد و محکم تر با دستاش گرفتم و با لحن تحکم آمیزش ادامه داد
_از این به بعد هر حرفی هر کینه ای هر ناراحتی هر سوالی هر کوفتی داشتی میای یه راست تو صورت خودم میگی آوا… ازین کاراگاه بازیت شدیدا بدم میاد به خاطر این که به جای من با آیدین چت کردی به خاطر کنج کاوی بیخود و بیجهتت ندونسته گند زدی به همه چی
حرص و عصبی بودنش تو لحنش کاملا آشکارا بود اما سعی داست تُن صداش بالا نره هر چند که برام اهمیتی نداشت.
ولی توقع داشتم بهم توضیح بده بابت پیامکایی که دیروز به آیدین داده بود اما الان طلب کار این بود که چرا دست به گوشیش زدم و از همه چی بو بردم… تکونی خوردم و همین طور که تلاش میکردم از بغل لعنتیش که آرامش خاصی ازش میگرفتم بیام بیرون با بیرحمی تمام و دلخوری گفتم:
_میدونی چیه تو آدم بی مسعولیتی هستی تو آدم عوضی هستی که هم داری من و بازی میدی هم ژیلارو… مگه بهت نگفتم من نمیتونم کنارت یکی دیگرو تحمل کنم؟ مگه نگفتم یا من یا ژیلا؟! ولی تو چیکار کردی؟ با خیال این که تو هم من و انتخاب کردی کنارت موندم اما چی شد؟ با اون حال بدم میدونی با دیدن پیامکایی که به آیدین داده بودی چه حالی شدم؟ دقیقا تو همون لحظه که حس میکردم برای تو شدم و دیگه تنهام نمیزاری و کلی رویا دخترونه ی صورتی مضخرف برای خودم ردیف کرده بودم همه چی آوار شد رو سرم… چیه از این که اون هدف حال بهم زن خودخواهنت و مشکل دار کردم ناراحتی؟!
عصبی از دستم و دوست داری داد بزنی سرم یا شایدم بگیری بازم بزنیم اما میدونی چیه از کارم پشیمون نیستم جاوید ده بارم برگردم عقب همین کارو میکنم.
به من میگی بیام ازت هر سوالی هر حرفی دارم و بزنم؟!
مگه من باید بیام ازت بپرسم تو خودت نباید بیای به من احمق که باورت دارم همه چیو بگیو یک درصد با خودت به این فکر و کنی که بابا آوام آدمه باید همه چی و بدونه شاید نتونه با این شرایط با من زندگی کنه شاید نخواد با منی که قرار با ژیلا ازدواج کنم کنار بیاد و گزینه دوم باشه… تو خودخواهی خودخواه جاوید؛ ولی این و بدون نگه داشتن حرمت شخصیت آدما از صد بار گفتن دوستت دارم بهتره… ولم کن!
همین طور که عصبی کلمات و بیان میکردم سعی داشتم از حصار آغوشش بیرون بیام که یهو شونم و گرفت و خوابوندم رو تخت و خودش روم خیمه زد.
فکم و با یکی از دستاش گرفت و شمرده شمرده گفت:
_حرفات و زدی حالا گوش کن…
گفتی من عوضیم؟! آره خب من آدم عوضیم که وقتی خونم زندگی کردی با این که بهم محرم بودی نگاه بد بهت نکردم… آره من عوضیم که به خاطرت قید خیلی چیزار و دارم میزنم… آره منی عوضیم که به خاطرت دارم بدون این که مجبور باشم تو این اوضاع زجر میکشم فقط به خاطر این که دوست دارم… ثانیا، من فقط مسئولیت چیزی که بهت میگم و قبول میکنم نه چیزی که تو با این عقل بچه گانت میفهمی… من اگه بهت نگفتم تصمیمن چیه نخواستم درگیرت کنم نمیخوامم درگیر بشی… من خودم میدونم دارم چه غلطی میکنم پس این قدر پا پیچم نشو آوا، من اگه تورو نمیخواستم هیچ وقت رابطه بینمون و تموم نمیکردم… من مجبورم هم تو رو داشته باشم هم یکی دیگرو میفهمی مجبورم! یکم بهم حق بده به خاطر زندگی که فقط یه قسمت کوفتیش و میدونی و برات توضیح دادم، یکم کوتاه بیا و فکر این و که این زندگی و بخوای یا نخوایم با اتفاقی که بینمون افتاده بنداز بیرون و روزی صد بار پشت سر هم بگو میخوام و من باید کنار بیام… آره میدونم گفتی این طوری نمیتونی و با این شرایط من ترجیح میدی که بدون من باشی ولی منم بدون تو نمیتونم، بدون اون هدف لعنتیمم نمیتونم… در نتیجه یکیمون باید کوتاه بیاد یا من باید کوتاه بیام یا تو…
ولی از اون جایی که من هیچ وقت تو زندگیم کوتاه نیومدم این بار تو کوتاه میای آوا چه خوشت بیاد چه نیاد چون چیزی که مال من شد مال من شد و تمام!
واقعا این همه خودخواهیش و درک نمیکردم و بدون هیچ عکسالعملی فقط خیره بودم بهش که ادامه داد
_وَ از اون جایی که امروز تو بغل من و تو تخت من پیچ و تاب میخوردی و آه و نالت هوا بود یعنی کامل مال من شدی! حالا اسم منم هر چی میخوای بزار آوا خودخواه عوضی بی مسئولیت دورو… خودت اومدی تو زندگیم حالام نمیتونی بری… فهمیدی یا یک بار دیگه برات کامل تر ضیح بدم؟!
ناباور بهش نگاه میکردم و باور نمیکردم این آدم این قدر خودخواه باشه که شخصیت من براش هیچ اهمیتی نداشته باشه… منی که خودم میدونستم نمیتونم چیزی و با کسی شریک بشم چه برسه کسی که دوستش دارم و با این اتفاق کلا خورد میشدم؛ پس میخواست هم من باشم هم ژیلا هم شرکت این وسط مهم نبود که ژیلا زنش میشه و من میشم وسیله ای که هر موقع احساس کرد حوصلش سر رفته میاد سمتم… با چشمای اشکی به چشماش که کم و بیش از حالت تهاجمی در اومده بود نگاه میکردم همین طور که صورتم خیس اشک میشد لب زدم
_اشتباه میکردم تو من و تنها نمیزاری تو میمونی اما من و زجر میدی!
از روم کنار رفت و ایستاد کنار تخت… دستی تو موهاش کشید و آب دهنش و قورت داد و یکم اطراف و نگاه کرد و لب زد
_نمیتونم از دستت بدم بفهم
×××
به ظرف باغالی پلو با گوشتی که جلوم بود خیره بودم و فقط باهاش بازی میکردم که صدای جدیش اومد
_بخور تا همون طوری که با زور نشوندمت پای میز تو دهنت نکردم آوا
با یاد آوری چند دقیقه پیش که با زور و ضرب بلندم کرد و آوردم سر میز نشوندتم اخمام رفت توهم و ظرف غذارو پس زدم
_از تو وحشی بعیدم نیست، میل ندارم چطوری باید بگم؟!
_میل داری نداری باید بخوری؛ انرژیت لازمت میشه باز دوباره مثل دفعه قبل ضعف میری
بی اهمیت به حرف پر کنایش حرصی گفتم:
_من و برگردون تهران
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان تا لحظه ی تولد جاوید عالی بود ولی بعد از اون همش دعوا و کلکل آوا و جاويد هیچ تغییری نمیکنه دوتاشونم فقط بلدن به هم بپرن.