_پدرم کل زندگیش و بر اساس یه عشق باخت آوا من نمی‌خوام یکی باشم مثل پدرم من نمی خوام تو دل بچه هام حسرت که هیچ پره غم و اندوه باشه… من خودم و به آب آتیش زدم و میزنم که زندگیم بره بالا حتی از یه آدم معمولی موفق بالا تر مثل برادرم که الان حتی اسم آریانمهرم از شناسنامش پاک کرده و خاطرات و با خودش به گور برده… میفهمی؟

 

خیره بودم‌ بهش و چند بار‌ پشت سر هم‌ پلک زدم، واقعا چی می‌گفتم‌؟! هنوزم‌ عقیدم بر این بود که جاوید می‌تونه یه زندگی‌ معمولی در کنار من داشته باشه و خوشبخت باشه وَ حتما نباید زندگی فوق العاده و بی تقصی داشته باشه چون ما آدما همیشه تو زندگیامون‌ یه مشکل یا یه نقص و خرابی داریم حالا چه مالی چه جسمی چه روحی! هیچ آدمی کامل نیست اما زدن این حرفا اونم‌ تو این‌حال بدش اشتباه محض بود و فایده ای هم‌ نداشت چون اون با این طرز فکر یه تایم طولانی زندگی کرده… تنها کاری که تونستم بکنم تو لحظه به آغوش کشیدنش بود… اونم بعد مکثی دستاش دورم‌ حلقه شد و لب زد

_اینا نصف گذشته من! آوا جون‌ خودت کنار بیا با شرایط، من دیگه تحمل از دست دادن یکی دیگه تو زندگیم و ندارم

 

بعد یکم‌ تامل آروم از بغلش اومدم بیرون و برای این که حال بدش و بهتر کنم گفتم:

_همون حرف خودت… فعلا تلاش کنیم هم و قانع کنیم تا با شرایط هم کنار بیایم تا بعد

 

سری تکون داد و به لبام خیره شد، سرش رو آورد نزدیک ولی سمت لبام نرفت و پیشونیم و بوسید… شاید می‌ترسید دوباره پسش بزنم، شایدم به نظرم درباره ی این که دوست ندارم فعلا نزدیکم بشه احترام گذاشت ولی درکل هر چی بود این بوسش روی پیشونیم خیلی به مزاقم خوش اومد.

 

 

×××

 

تو جام غلتی زدم… چشمام و آروم باز کردم‌ و پلک زدم، با دیدن روشنایی تو اتاق یکم تو جام نیم خیز شدم و رو تخت نشستم… دستی رو صورتم کشیدم و به ساعت روی دیوار نگاهی انداختم و با دیدن ساعت چشمام گرد شد… ساعت دوازده ظهر بود و من هنوز خواب بودم… از رو تخت پریدم پایین و همون طور که با اون موهای ژولیدم رو تختی و مرتب میکردم زیر لب شروع به غر زدن کردم

_ملت میرن مسافرت عشق و حال ما کلا یا خوابیم یا در حال بحث و کلنجار با همیم

 

رو تختی که مرتب شد از اتاق زدم بیرون… کلی دور خونه چشم چرخوندم ولی جاوید و ندیدم با تعجب سمت اتاق رو به روم رفتم و درش و باز کردم.

با دیدن جاوید که رو تخت خواب خواب بود اونم‌ این وقت ظهر تعجب کردم!

آروم سمتش قدم برداشتم کنارش رو تخت نشستم، دستی بین موهاش که بلند شده بود کشیدم و یاد دیشب افتادم.

دوباره دستی بین موهاش کشیدم که این بار تکونی خورد… حتما خیلی خسته بود و بعد این که از هم به قصد خواب جدا شدیم بازم بیدار مونده بود… چون جاویدی که من می‌شناختم خروس نخونده بیدار میشد و با خواب سبکی که داشت باید الان چشم باز میکرد ولی هنوز غرق خواب بود.

آروم تکونش دادم و زیر لب صداش زدم‌ که چند بار آروم‌ پلک‌زد و نگاهش و بهم‌ داد! کش و قوصی به بدنش داد و همون طور که دراز کشیده بود دستی تو موهای بلند شدش کشید و خوابالود با صدای بم گفت:

_از کی بیداری؟

_خیلی نیست همین چند دقیقه

 

یهو دستم و گرفت و کشیدم سمت خودش و چون انتظار کارش و نداشتم افتادم تو بغلش و تا به خودم بیام محکم دستاش و دورم حلقه کرد و به صورتم خیره شد.

دوباره چشمای خستش و بست که لب زدم

_دیشب تا کی بیدار مونده بودی که این قدر خسته ای؟

_چطور؟

_چون همیشه خروس نخوده بیداری

 

 

چشماش و اروم باز کرد و کنایه وار گفت:

_اگه دیشب کنارم می‌خوابیدی شاید همون لحظه خوابم میبرد ولی خب نبودی و در نبودت تا خود صبح پلک زدم، می‌دونی به این فکر کردم اگه بمونی تو زندگیم چه کارا برات نمی‌کنم! البته اگه خر گازم بگیره که بزارم بری… میگیری که چی میگم؟

 

فقط خیره نگاهش می‌کردم که صدای زنگ گوشیش نگاهم و از چشماش گرفت و به میز عسلی کوچیک کنار تخت داد

 

گوشیش و از رو عسلی برداشت و یکم با مکث جواب داد

_بله؟!

….

 

تمام بدنم گوش شده بود که چه کسی پشت خطشه و چی میگه… ولی خب هیچی‌ نمی‌شنیدم

 

_بله به جا اوردم حال شما ؟

….

_بله …چطور؟

….

 

یکم به من نگاه کرد و سری تکون داد و بعد مدتی که به حرفای پشت خطش گوش میداد گفت:

_خیلیم عالی لطف دارین مزاحم میشیم!

 

تماس و قطع کرد و به من نگاه کرد

_نَمیری؟!

 

اخمام دادم تو هم

_برای چی بمیرم؟

_از فضولی

 

با مشت تو بازوش زدم و گفتم:

_نه که تو نَم پس میدی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
فرشته منصوری
1 سال قبل

چه خوب که سرموقع هرروزپارت جدیدمیزارین لطفا پارت هایکم طولانی ترباشن

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x