رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 80 - رمان دونی

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 80

 

 

 

 

-باید حرف بزنیم…!

 

رستا یه خود آمد و اخم کرد.

-فعلا کار دارم…!

 

امیر یل نگاهی به پسر کرد و خیلی دقیق و موشکافانه او و رفتارش را زیر نظر داشت…

 

 

پسر خودش را جلو انداخت.

-آقا ولش کن داری اذیتش می کنی…!

 

امیر خیلی جدی گفت: تو دخالت نکن…!

 

رستا تقلا کرد.

-امیر ولم کن… کار دارم و حرفی هم با تو ندارم…!

 

 

پسر که بهش برخورده بود باز به طرفداری از رستا به حرف آمد: نمی خوادت، زوری که نمیشه…!

 

 

قد امیر بلندتر و هیکلش هم پر تر و پهن تر از پسر بود.

-تو رو سنن…؟! بهتره سرت تو کار خودت باشه…!

 

 

سپس دست رستا را دوباره گرفت که پسر مچ دستش را چسبید…

-حق نداری دست به اون دختر بزنی…!

 

 

رستا متعجب به نیما نگاه کرد.

امیر به سختی خودش را کنترل کرده بود تا مشتش توی صورت نیما نشیندـ..

 

نیما جلوتر آمد و با اعتماد به نفس بالایی گفت: این دختر با منه… دوست دخترمه…!!!

 

 

خون چنان جلوی چشمان امیر را گرفت که دست رستا را ول کرد و مشتش را توی صورت نیما کوبید که روی زمین افتاد…

-تو گوه می خوری به زن من میگی دوست دخترته…!!! پاشو گمشو تا همینجا نکشتمت…!

 

نیما متعجب گفت: دروغ میگی…؟!

 

امیر ترسناک بهش زل زد…

-قیافه نحست و از جلوی چشمام دور کن…!

 

 

نیما با کینه نگاه امیر کرد

-جواب این کارتو پس میدی…!

 

امیر عصبانی شد و خواست نیما را بزند که فرار کرد…

 

رستا بهت زده نگاه دو مرد کرد که ناگهان نگاه ترسناک امیر رویش زوم شد و بیچاره به سختی آب دهانش را فرو داد…

-امیر…!

 

#پست۳۳۲

 

 

 

امیر دستش را کشید و سمت اشپرخانه رفت که سایه یا چشمانی بهت زده جلویشان سبز شد.

-بسم الله…. جی شده…؟

 

 

امیر با نگاهی سرخ شده از خشم با تمام حرصش مچ دست رستا را فشار داد که ناله دردناک دخترک بلند شد…

-هیچی زنم دوست دختر یه دیوثی شده که نه جواب تماسام رو میده نه اجازه میده بریم خواستگاری…! میخوام ببینم دردش چیه…؟!

 

 

نگاه سایه روی رگ برآمده کنار گردن و شقیقه امیر کش آمد و معلوم بود بدجور عصبانی است…!

 

رستا شاکی گفت: اون نیمای عوضی یه زری زده به من چه…؟!

 

 

امیر جواب نداد و قبل از آنکه بگذارد سایه به حرف بیاید،  رستا را سمت آشپزخانه کافه کشاند…

سایه به دنبالشان رفت که امیر صدا بلند کرد.

-همه بیرون…!

 

 

رستا متوجه خشم بیش از حد امیر بود و می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما آدمی هم نبود که بایستد تا حرف بشنود…!

همه با ترس بیرون رفتند که رستا بیشتر حرصش گرفت.

-صداتو بیار پایین… اینجا محل کارمه… حق نداری آبرومو ببری…!!!

 

 

امیر خیره در نگاه روشن و تیله ای دخترک گردن کج کرد.

-بخوام در اینجا رو تخته می کنم و قلم پاتم می شکنم و میندازمت گوشه خونه تا یادت بره غلط زیادی کردن چه عواقبی داره…!

 

 

رستا هم داغ کرد

-تو بیخود کردی…. انگار من میشینم تا تو برام تصمیم بگیری…!!!

 

امیر قدمی برداشت و روی دخترک خم شد.

-مراقب حرف زدنت باش تا زبونت و از حلقت نکشم بیرون… بخوای جفتک بندازی رستا،  یه خدا به جان خودت کاری می کنم تا راهی جز خودم نداشته باشی…!!!

 

#پست۳۳۳

 

 

 

رستا خشمگین سمت امیر براق شد.

-تهدید می کنی…؟!

 

-هرجور دوست داری فکر کن…!

 

دخترک از شدت خشمی که بهش دست داده بود، می لرزید.

این امیر کمی متفاوت از همیشه بود…

-مثلا نخوامت چه غلطی می کنی…؟!

 

 

امیر داشت جان می کند تا آرامشش را حفط کند ولی این دخترک گستاخ نمی گذاشت…

مرد از حرص فکش را چنگ زد و از لای دندان های کلید شده اش غرید.

-جوری ترتیبتو میدم که با شکم جلو اومده بشینی سر سفره عقد… دوست داری بسم الله…!!!

 

 

رستا ماتش برد.

این امیر را اصلا نمی شناخت.

انگار که طرف حسابش یک مجرم بود و داشت دق و دلی اش را سر او خالی می کرد…!

 

 

چشمان دخترک از درد جمع شدند…

-نکن امیر… دردم گرفت…!

 

 

امیر با حرص دوباره فکش را فشرد که ناله دخترک بلند شد…

-زبون به دهن بگیری و عصبانیم نکنی، منم کرم ندارم بهت آسیب بزنم…!

 

 

رستا بغص کرده نگاهش کرد که قطره اشکش چکید و دست خودش نبود.

-دردم گرفت…. امیر….!

 

 

توی حالت عادی با شنیدن اسمش میمرد و حال با این بغض دوست داشت جور دیگری به دخترک حالی کند که فقط و فقط مال خودش هست…!

 

 

دستش را عقب کشید اما با لحنی جدی زمزمه کرد.

-زبون به دهن می گیری و هرچی گفتم فقط میگی چشم…اوکی…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 152

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
1 روز قبل

واقعا دیگه داره داستان حوصله سربر میشه

me/
me/
1 روز قبل

امیر و رستا نمیشن ک نمیشن زور نیست ک

Bahareh
Bahareh
2 روز قبل

وااااای رستا خیییلی رو مخه امیر باید برای حرص دادن به رستا بره سمته مونا بلکه عقلش بیاد سر جاش همش ادا اصوله .

Mamanarya
Mamanarya
1 روز قبل
پاسخ به  Bahareh

دقیقا👍👍👍

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x