رمان دل دیوانه پسندم پارت 45 - رمان دونی

 

چشم ازش بر نمی داشتم.
حتی پلک هم نمی زدم که مبادا یه وقت یه اتفاقی بیفته و نبینم

فیلم دوربین ضبط هم می شد. ولی خب اون لحظه می خواستم ببینم داره چی کار می کنه.

پرده رو کنار زد
پنجره رو باز کرد.
این همه فعالیت واسه سروش واقعا بهت اور بود.

چند دقیقه همینجوری وایساد.
باد پرده رو جا به جا می کرد و گاهی اونو پشت پرده پنهون می کرد

داشت چی کار می کرد؟
یعنی فقط قصد داشت هوا بخوره؟
چند دقیقه دیگه هم همینجوری وایساد.

بعد پنجره رو بست و رفت روی تختش دراز کشید.
هوفی کشیدم.

همین؟
آره فقط می خواست هوا بخوره.
کلافه خودم رو انداختم روی تخت
نیم ساعت گذشت دیدم هیچ تکونی نخورد.

حتما خوابیده بود.
بهتر بود منم بگیرم چند ساعتی رو لااقل بخوابم.
داشتم خودم رو کور می کردم.

خواستم لپ تاپ رو خاموش کنم و بگیرم بخوابم که روی گوشیم پیام اومد.
چکش کردم.

مازیار بود. با اخم و تعجب برش داشتم ببینم چی گفته.
بدون سلام و احوال پرسی نوشته بود

_ این کارو ول کن دلارام. بهم گوش کن!
گوشی رو با حرص انداختم روی تخت و به ادامه کارم پرداختم.

چقدر پرو بود.
چرا ول نمی کرد؟ من این روزا نیاز داشتم یکی بهم روحیه بده.

حالا چپ می رفتن راست میومدن می خواستن منو منصرف کنن.
به سرم زد خطم رو هم عوض کنم

دلم می خواست بزنم زیر گریه.
به زور بغضم رو قورت دادم.
گوشیم رو گذاشتم روی پاتختی و بدون اینکه جوابش رو بدم گرفتم خوابیدم.

البته بعد از یک ساعت فکر و خیال.
****

صبح به زور ساعت هشت بیدار شدم.
اصلا نمی تونستم چشمام رو باز نگه دارم

توی خواب و بیداری مشغول باز کردن لپ تاپ شدم.

صفحش که اومد از لای یکی از چشمام نگاه کردم.
هنور خواب بود. تو همون حالت.
البته تعجبی هم نداشت.

دیشب تا همون ساعت که من بیدار بودم اونم بیدار بود.
بعد مثل من که کار نداشت.

آزاد بود از هفت دولت. تا ظهر هم می تونست بخوابه.
پوفی کشیدم و رفتم یه چیز بخورم.

مامانم صبحونه رو برام چیده بود.
همیشه صبحا واسه من و بابام صبحونه حاضر می کردو بعد می رفت می خوابید.

بابامم رفته بود.نشستم سر میز. به زور چند تا لقمه خوردم و برگشتم توی اتاقم.

چشمام دو دو می زد. دلم می خواست بخوابم.هی تخت رو می دیدم و تحریک می شدم که یه چرت بزنم.

ولی نه. باید بیدار می موندم.
****
اون روزم هم به همین شکل گذشت.
کشیک سروش رو دادن!
و سروش هیچ کار نکرد.

واقعا مونده بودم از این زندگی خسته نمی شدن؟
هر روز تکراری. هر روز فقط توی یه اتاق.
نه سرگرمی ای نه کاری چیزی.

آدم دیوونه می شد.
هرچند خب اونا رو به اسم دیوانه می بردن اونجا.

ولی من هنوزم ایمان داشتم سروش دیوونه نبود.
هیچ کدوم از کاراش، حرکاتش، نگاه هاش
و کلا هیچیش به بیمار های روانی نمی خورد.

اما باید اینو ثابت می کردم.
چون تو اون لحظه اون توی یه تيمارستان بستری بود

و هیچ کس هم نتونسته بود کاری کنه تا از اونجا بره بیرون

وسط روز باز مازیار بهم پیام داد.
_ چرا جواب نمی دی دلارام؟
اصلا انگیزه جواب دادن و حرف زدم باهاش رو نداشتم.

برای همین اعتنا نکردم.
چند دقیقه که گذشت دید گوشیم داره زنگ می خوره.

قطع کردم. ولی کم نیاورد و دوباره زنگ زد.
بازم رد کردم. و باز هم تماس…

دیدم کم نمیاره. با حرص آیکون اتصال رو لمس کردم و خیلی جدی و تند گفتم :

بله آقای محترم؟
اولش سکوت کرد.
بعد گفت : دلارام؟
مازیارم!

_ بله می دونم. لطفا کارتون رو بگید.
انگار توقع نداشت با اون لحن باهاش حرف بزنم.

آه کشید و گفت :
مثل اینکه اصلا اعصاب نداری. یه وقت دیگه زنگ می زنم.

_ نه نه. اتفاقا اعصابم خیلی هم سر جاشه.
فقط یاد گرفتم با هرکسی باید چه جوری صحبت کنم.

الان هم اگر کار داری بگو، وگرنه دیگه جوابت رو نمی دم.

_ هیچ وقت فکرشو نمی کردم یه روز کارمون به اینجا بکشه.
_ عه؟ چه جالب. حالا که کشیده. کارت رو میگی یا قطع کنم.

_ تمومش کن. لطفا. دیگه نرو اونجا!
_ این چیزا دیگه به شما مربوط نیست آقای یاقوتیان.

شما برو به تلاشت برای اینکه سد راه من بشی ادامه بده.
ولی یادت نره، کارمایی هم هست.

به زودی تقاص این کارات رو پس می دی. زمین گرده
چند لحظه ای سکوت کرد.

بعد گفت : امیدوارم یه روز بفهمی که اشتباه می کردی.
و گوشی رو قطع کرد.
نذاشت حرف بزنم. منظورش چی بود؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

ببین پسره احمق ، اصلا میفهمه داره با اینده یه دختر بازی میکنه

Nahar
Nahar
2 سال قبل

واایی چقدر مازیار پرروعه😐😐😐

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

چرا حس میکنم مازیار یه چیزی درباره ی سروش می‌فهمه

اصلا به تو چه مازیار که دلارام چیکار میکنه

...
...
2 سال قبل

اصلا جور در نمیاد که آخرش مازیار بشه آدم خوبه دلارام بشه کسی که اشتباه کرده پووف

یه نفر...
یه نفر...
پاسخ به  ...
2 سال قبل

واقعا مزخرف میشه🥴

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x