دستی روی پیشونیم کشیدم ، نمیدونستم چیکار کنم ، نگاهای بچه ها سمت من بود ، اما ذهنم قفل کرده بود ، باید راه فرار پیدا میکردم ، حق با بابا بود و خوب نبود تا اون ساعت بیرون باشم و اما قبلا هم این اتفاقا افتاده بود وقتایی که دربند میرفتیم فرحزاد یا هرجایی تا یک و دو شب بیرون بودیم ، البته اونموقع آرام و آوا هم بودن.
با یادآوری آرام لبخند نشست رو لبم ، میتونستم بگم خونه ی آرامم و فردا میرم وسایلم رو میارم خونه اش که تنها نمونه و الان زنگ میزدم خبر میدادم ، بهترین راه همین بود ، به آرام اشاره دادم بیاد سمتم .

_باز چیشده ؟!
_رادمهر زنگ زد گفت بابا منتظر برگردم
_اما تو تا بخوای برگردی… فاصله ی زیادی هست .
_و سر همین زنگ میزنم میگم خونه توام و تو هم با بابام حرف میزنی تایید میکنی تا راحت باشیم و هم اینکه قصد تنها گذاشتنتو نداشتم ، اومدی تهران اما میگی راحت نیستی بیای خونمون پس من متاسفانه کنگر میندازم خونت
_من ؟! به بابات بگم؟!
_آره ، کجاش قابل فهم نیست؟!
دستمو گرفت کشید
_حداقل بریم یه جا بچه ها صدا نکنن لو بریم .
پا تند کردیم سمت سالن ، وارد که شدیم شماره بابام رو گرفتم
_الو سلام باباجون
_کجایی تو دختر؟! دل نگرانم ، مامانت نذاشت زنگ بزنم بهت
_بابایی ، آرام از گرگان اومده اممم نمیتونم تنهاش بذارم اومدم خونش ، اگه اجازه بدی شب اینجا باشم و هم اینکه کمی وسیله صبح بردارم بیام پیشش تنها نمونه تو خونه .
_آخه …
آرام گوشیو گرفت و بهم چشم غره رفت
_سلام آقای امیری .
از آقای امیری گفتنش خندم گرفت که نیشگونم گرفت
_من امروز اومدم از رسپینا جان خواهش کردم بیاد پیشم ، غرق فیلم بودیم حواسمون به ساعت نبود ، الان گفتم بهش که ازتون اجازه کسب کنه اینجا بمونه و نصف شب راه نیوفته سمت خونه چون احتمالا تا دو ساعت دیگه نرسه ، هم ترافیک هست این ساعتا هم مسیر دوره ، حالا هر جور صلاح بدونید .
کمی دیگه حرف زد گوشیو پرت کرد سمتم
_قبول کرد ، اما خداحافظی کن بریم تا برسیم دیره منم خسته ام .
_باشه ، منم موافقم بریم .

بعد از اعلام کردن به بقیه که میخوایم بریم همگی بلند شدن ، کامل باغ رو چک کردم که سالم تحویل بدم به صاحبش .
_آرام با من بیاین میرسونمتون .
نه نیوردیم و سوار ماشین رادان شدیم
_هنوز فردا نرسیده ها
_ از ۱۲ شب به بعد فردا محسوب میشه
حرفش باعث خنده آرام و رها شد
_شماهم تلافی میکنم نمیتونین در برین از دستم
_داداش ما خبر نداشتیما همش زیر سر همین کرموعه.
_اینو راست میگه ، خبر نداشتن چطور میخوام بکشونمت اینجا.
_یاد آوری نکن که واقعا از دستت عصبانی ام ، نمیدونی چه حالی داشتم .
سکوت کردم که دیگه کسی حرفی نزد ، امروز خیلی خسته شده بودم اما واقعا روز خوبی بود ، چشمام رو بستم تا برسیم .
با توقف ماشین ، منو آرام خداحافظی کردیم و پیاده شدیم ، نگاهم که به خونه افتاد یه حال عجیبی بهم دست داد ، این خونه پر بود از خاطرات خوب و بد، روز اول چه ذوقی داشتم ، لبخند کمرنگی زدم و با آرام وارد شدیم و در رو بست .
خودمونو رو مبل ولو کردیم
_خسته شدم
_من بدتر از توام دو روزه خسته ام
_تولد گرفتن اینارو هم داره .
_هوم ، تا کی میمونی ؟!
_شاید دو سه هفته
_پس بابات ؟!
مکث کرد
_آوا برگشته ، میخواست تنها باشه ، مشخص نیس باز چی دیده یا شنیده که دست از پا درازتر برگشته و حتی نذاشت من حرف بزنم ، خواست تنها بمونه با بابام حرف بزنن ، جدا از تک تک اینا حوصله بحث و درگیری باهاش نداشتم ، دیوونه شده یه حرف بزنی به خودش میگیره داد و بیداد راه میندازه .
از اونجایی که چندسال با آوا دوست بودم یا حتی زندگی کرده بودم میدونستم مشکل داره
_مشکل داره ، یه مشکلی که از نظرش بزرگتر از توانشه و حتی میتونم حدس بزنم رفتارش چطور شده
_نمیتونستیم باهم کنار بیایم ، میدونی دیگه دکتر هم گفته برای بابا استرس و نگرانی سمه برای همین ترجیح دادم بیام و به بابام گفتم بخاطر تو میام .
_خوب کردی اومدی و من تنهات نمیذارم ، درست ترش میخوام بیام پیش تو راحت ترم هم اینکه خوش میگذرونیم این مدت
_موافقم ، تنهایی تو این خونه میپوسم ، بیا همشم میریم بیرون و عین قبلا خوش میگذرونیم.
_فعلا پاشو آرایش بشوریم و لباس عوض کنیم بخوابیم ، فقط بی زحمت لباس و شوینده میخوام .
_الان میارم برات.
_منتظرم
_رادان رو میخوای چیکار کنی ؟! والا طبق گفته هات شمشیر رو از رو میبنده
_یه فردا رو باید تحمل کنم بعدش نمیذارم سر سنگین باشه باهام ، آخر هفته قراره بره دبی
_آره رها گفت اما …
_اما چی ؟!
_یه چیزای دیگه هم گفت
_چه چیزایی؟!
_اول پاشو صورتتو بشور لباساتو عوض کن ، منم همینطور و رخت خواب بندازیم بعدش حرف میزنیم
_آرام ! نگران شدم الان بگو
_چیز خاصی نیست بابا ، بدو رسپینا
نگاهش کردم میدونستم نمیگه ، سر سری صورتمو شستم و لباسایی که بهم داده بود رو پوشیدم ، رفتم سمتش
_خب الان بگو
_بیا بتمرگ میگم ، سوزنت گیر کرده ها..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

واااااااااای 😮 ینی رادان چیکا کرده ؟ اوخ اوخ 😐

Mobina
2 سال قبل

واقعا خیلی کمه شما دارین شبی ی پارت میدین باید طولانی باشه ن که تا میام شروع ب خوندن کنیم تموم میشه

لادن
لادن
2 سال قبل

نویسنده توهم سوزنت گیر کرده رو پارتای کم و هیجانی تموم شدن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x